Return to Video

چطور چراغهای کریسمس کمک کرد تا چریکها سلاحهایشان بر زمین بگذارند

  • 0:01 - 0:04
    به اولین کلمهای که باید
    امروز میگفتم خیلی فکر کردم.
  • 0:04 - 0:06
    و تصمیم گرفتم که بگویم "کلمبیا"
  • 0:06 - 0:10
    و دلیل، نمیدانم چند نفر
    از شما کلمبیا را دیدهاند،
  • 0:10 - 0:13
    اما کلمبیا در شمال مرز برزیل واقع شده است.
  • 0:13 - 0:14
    کشوری زیباست
  • 0:14 - 0:18
    و دارای مردمانی خالق العاده
    مثل من و دیگران.. (خنده حضار )..
  • 0:18 - 0:23
    و با گیاهان و گلهای زیبا پوشانده شده است.
  • 0:23 - 0:27
    آب و هر چیزی که باعث کامل
    کردن این مکان می شود را داراست.
  • 0:27 - 0:29
    اما کمی مشکل داریم.
  • 0:29 - 0:31
    شاید بعضی از آنها را شنیدهاید.
  • 0:31 - 0:34
    ما قدیمیترین مبارزه چریکی
    در جهان را داریم.
  • 0:34 - 0:36
    این جریان بیش از ۵۰ سال عمر دارد،
  • 0:36 - 0:39
    که به این معنی است که من در طول زندگیم،
  • 0:39 - 0:44
    حتی یک روز هم شاهد صلح در کشورم نبودم،
  • 0:44 - 0:48
    این چریکها که گروه اصلی آن
    مبارزان فارک،
  • 0:48 - 0:50
    نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا هستند،
  • 0:50 - 0:58
    جنگهایشان را از نظر مالی
    با آدم ربایی, زور گیری
  • 0:58 - 1:01
    تجارت مواد و معدنداری
    غیرقانونی تامین میکنند.
  • 1:01 - 1:05
    اعمال تروریستی و بمبگذاریهای
    تصادفی وجود داشته است،
  • 1:05 - 1:10
    و این خوب نیست. اصلا خوب نیست.
  • 1:10 - 1:14
    و اگر به هزینه انسانی این جنگ
    در بیش از ۵۰ سال نگاه کنید،
  • 1:14 - 1:19
    بیش از ۵/۷ میلیون
    جمعیت آواره داشتهایم،
  • 1:19 - 1:22
    که یکی از بزرگترین جمعیت آواره جهان است.
  • 1:22 - 1:26
    و به قیمت جان ۲۲۰٫۰۰۰ نفر تمام شده است.
  • 1:26 - 1:29
    پس بازهم کمی شبیه جنگهای بولیوار است.
  • 1:29 - 1:33
    بسیاری از افراد بیهوده کشته شدهاند.
  • 1:33 - 1:36
    ما الان وسط گفتگویهای صلح هستیم،
  • 1:36 - 1:39
    تلاش کرده ایم که این مسئله
    را بصورت صلح آمیز حل کنیم.
  • 1:39 - 1:41
    بعنوان بخشی از آن،
  • 1:41 - 1:44
    تصمیم گرفتیم کاری
    متفاوت و دو جانبه انجام دهیم.
  • 1:44 - 1:46
    چراغهای کریسمس.
  • 1:46 - 1:49
    خب چراغهای کریسمس، و شما حتما میگویید،
  • 1:49 - 1:52
    این آدم چی میخواد بگه؟
  • 1:52 - 1:57
    من میخوام درباره درختان عظیم حرف بزنم
  • 1:57 - 2:02
    که ما توی ۹ مسیر استراتزیک
    در جنگل قرار دادیم
  • 2:02 - 2:04
    که با چراغهای کریسمس پوشانده شده بود.
  • 2:04 - 2:11
    درختها بهمون کمک کردند
    ۳۳۱ نفر از چریکها از خدمت مرخص شوند،
  • 2:11 - 2:15
    تقریبا ۵ درصد نیروی چریکی در یک زمان.
  • 2:15 - 2:18
    این درختها شبها روشن میشدند،
  • 2:18 - 2:20
    و علامتی پشتشان بود
  • 2:20 - 2:25
    که میگفت: اگر کریسمس
    میتونه به جنگل بیاید، شما هم میتونید.
  • 2:25 - 2:26
    به خانه بروید، از خدمت مرخصید.
  • 2:26 - 2:29
    در کریسمس هر چیزی ممکن است."
  • 2:29 - 2:32
    ما چطور میدانیم که این درختان اثر دارند؟
  • 2:32 - 2:34
    خوب ما ۳۳۱ نفر را
    به خانه فرستادیم که خوب بود،
  • 2:34 - 2:39
    اما میدانستیم هم که بسیاری
    از جنگجوها ندیدنشان،
  • 2:39 - 2:42
    اما میدانستیم بسیاری
    از آنها دربارهاش شنیدهاند،
  • 2:42 - 2:43
    و این را میدانستیم
  • 2:43 - 2:46
    چون مدام در حال صحبت
    درباره مرخص کردن چریکها از خدمت هستیم.
  • 2:46 - 2:49
    بگذارید شما را به چهار
    سال قبل از این ماجرای درختان ببرم،
  • 2:49 - 2:53
    ۴ سال قبل از این درختان،
    دولت به ما نزدیک شد
  • 2:53 - 2:57
    تا به آنها برای رسیدن به
    استراتژی گفتگو کمک کنیم
  • 2:57 - 3:00
    تا جایی که ممکن بود تعداد زیادی از
    چریکها را از جنگل خارج کنیم.
  • 3:00 - 3:03
    دولت یک استراتژی نظامی داشت،
  • 3:03 - 3:04
    یک استراتژی قانونی،
  • 3:04 - 3:07
    یک استراتژی سیاسی، اما گفته میشد،
  • 3:07 - 3:09
    "ما واقعا استراتژی گقتگو نداریم،
  • 3:09 - 3:12
    و احتمالا داشتنش باید چیز خوبی باشه،"
  • 3:12 - 3:16
    بنابراین تصمیم گرفتیم سریع بیاییم سر این موضوع،
  • 3:16 - 3:22
    زیرا تنها فرصتی هست که
    با کارهایی که میکنیم
  • 3:22 - 3:26
    و ابزاری که داریم میتوانیم
    روی نتیجه جنگ اثر بگذاریم.
  • 3:26 - 3:28
    اما خیلی در موردش نمیدانستیم.
  • 3:28 - 3:32
    ما نمیدانستیم در کلمبیا
    اگر شما در شهر زندگی کنید،
  • 3:32 - 3:35
    خیلی خیلی از جایی که جنگ هست دور هستید،
  • 3:35 - 3:37
    بنابراین درست آن را نمیفهمید،
  • 3:37 - 3:39
    از دولت خواستیم تا به ما امکان
    دسترسی به تعداد نفرات بیشتری
  • 3:39 - 3:42
    از چریکهای مرخص شده از خدمت را دهد.
  • 3:42 - 3:44
    و با حدود ۶۰ درصدشان صحبت کردیم
  • 3:44 - 3:49
    قبل از اینکه حس کنیم مسئله را بطور کامل فهمیدهایم.
  • 3:49 - 3:52
    ما در مورد اینکه چرا آنها به
    چریکها پیوستند صحبت کردیم،
  • 3:52 - 3:55
    چرا چریکها را ترک کردند،
    رویاهایشان چه بود،
  • 3:55 - 3:57
    خستگییشان بخاطر چه بود،
  • 3:57 - 4:01
    و از آن گفتگوها بینش کلی شکل گرفت
  • 4:01 - 4:04
    که کل این کارزار
    را رهبری کرد،
  • 4:04 - 4:09
    این که در آن چریکها،
    زندانیان سازمانهای خودشان هستند
  • 4:09 - 4:12
    درست مانند افرادی که گروگان میگیرند.
  • 4:12 - 4:14
    در ابتدا خیلی تحت تاثیر
    این جریانات گرفته بودیم،
  • 4:14 - 4:17
    خیلی از این داستانها شگفت زده شدیم،
  • 4:17 - 4:20
    طوری که فکر کردیم بهترین راه
    برای صحبت با چریکها
  • 4:20 - 4:23
    این بود که مجبورشان کنیم
    با خودشان صحبت کنند،
  • 4:23 - 4:27
    بنابراین حدود ۱۰۰ تا
    داستان متفاوت ضبط کردیم،
  • 4:27 - 4:30
    و بعد از رادیو و تلوزیون پخش کردیم
  • 4:30 - 4:34
    در نتیجه چریکها در جنگل
    قصهها و داستانهای خودشان را میشنیدند،
  • 4:34 - 4:36
    یا داستانهایی مشابه داستان خودشان،
  • 4:36 - 4:39
    و وقتی آنها را شنیدند
    تصمیم میگرفتند بزنند بیرون.
  • 4:39 - 4:42
    میخواهم یکی از این داستانها را برایتان بگم.
  • 4:42 - 4:44
    این فردی که در اینجا میبینید
    نامش جیووانی اندرس است.
  • 4:44 - 4:47
    ۲۵ سالش بود وقتی عکسش را گرفتیم.
  • 4:47 - 4:52
    ۷ سال جز چریکها بوده است،
    و اخیرا از خدمت مرخص شده.
  • 4:52 - 4:55
    داستانش این است:
  • 4:55 - 4:58
    وقتی ۱۷ سالش بوده به
    سربازی گرفته شده بود،
  • 4:58 - 5:03
    و مدتی بعدا در گردانش ، حتمن براتون جالبه که بدونید،
  • 5:03 - 5:08
    این دختر زیبا هم به سربازی گرفته شده بود،
    و آنها عاشق هم شدند.
  • 5:08 - 5:12
    مکالماتشان این بود که خانوادهشان چه شکلی خواهد بود،
  • 5:12 - 5:14
    اسم فرزندشان چه خواهد شد،
  • 5:14 - 5:17
    زندگیشان چطور خواهد بود
    وقتی مبارزه را ترک کنند.
  • 5:17 - 5:18
    اما بعدا معلوم شد که
  • 5:18 - 5:22
    عشق در رتبههای پایین گروه
    چریکی شدیدا ممنون است،
  • 5:22 - 5:25
    پس عشقشان لو رفت و آنها از هم جدا شدند.
  • 5:25 - 5:29
    جیووانی به یک جای دور فرستاده شد
    و دختره تنها آنجا ماند.
  • 5:29 - 5:31
    او با آن قلمرو آشنایی کامل داشت،
  • 5:31 - 5:34
    بنابراین یک شب وقتی آماده باش بود،
  • 5:34 - 5:36
    آنجا را ترک کرد،
  • 5:36 - 5:39
    به ارتش پیوست و بعد ارتش را ترک کرد،
  • 5:39 - 5:43
    اون یکی از افرادی بوده
    که فرصت حرف زدن داشت،
  • 5:43 - 5:45
    و ما خیلی تحت تاثیر این داستان قرار گرفتیم،
  • 5:45 - 5:48
    بنابراین یک ایستگاه رادیویی درست کردیم،
  • 5:48 - 5:51
    بطور کاملا اتفاقی و از روی شانس
  • 5:51 - 5:54
    دهها کیلومتر آنطرف تر در شمال
  • 5:54 - 5:57
    پسر صدای او را از رادیو شنیدید،
  • 5:57 - 6:02
    و وقتی جیووانی صدایش را از رادیو شنید
    گفت: من اینجا چکار دارم میکنم؟
  • 6:02 - 6:07
    جرات پیدا کرد که بزند بیرون،
    "منم باید همین کار را کنم."
  • 6:07 - 6:09
    و این کار را کرد.
  • 6:09 - 6:12
    بمدت دو روز و دو شب راه رفت
  • 6:12 - 6:14
    و زندگیش را بخطر انداخت و خارج شد.
  • 6:14 - 6:17
    تنها چیزی که میخواست دیدن او بود.
  • 6:17 - 6:20
    تنها چیزی که تو ذهنش بود دیدن او بود.
  • 6:20 - 6:23
    داستان به اینجا ختم شد که او را دید.
  • 6:23 - 6:26
    میدونم که شک دارید
    که آیا واقعا دیدش یا نه.
  • 6:26 - 6:27
    انها همدیگر را دیدند.
  • 6:27 - 6:31
    او وقتی ۱۵ سال داشت سرباز شد
    و وقتی ۱۷ سالش بود آمد بیرون،
  • 6:31 - 6:33
    بنابراین مشکلات بسیاری زیادی وجود داشت،
  • 6:33 - 6:35
    اما در نهایت همدیگر را دیدند.
  • 6:35 - 6:40
    نمیدونم الان هم با هم هستند یا نه،
    اما میتوانم آمار بگیرم، (خنده)
  • 6:40 - 6:48
    چیزی که میتوانم به شما بگم این هست
    که برنامه رادیوییمان اثر داشت.
  • 6:48 - 6:52
    مشکل این بود که فقط در رتبههای
    پایین مبارزان اثر داشت.
  • 6:52 - 6:54
    روی فرماندههان اثر نکرد،
  • 6:54 - 6:56
    افرادی که جایگزین کردنشان مشکل است،
  • 6:56 - 7:02
    چون میتونی به آسانی سرباز
    بشی اما نمیتونی فرمانده قدیمی بشی.
  • 7:02 - 7:06
    بنابراین فکر کردیم، باشه،
    همان استراتژی را بکار میبریم.
  • 7:06 - 7:08
    ما فرماندههان را مجبور میکنیم
    با فرماندههان صحبت کنند.
  • 7:08 - 7:12
    و تا آنجایی پیش رفتیم که
    از فرماندههان قبلی بخواهیم
  • 7:12 - 7:15
    که با هلیکوپتر با میکروفون پرواز کنند
  • 7:15 - 7:18
    به مردمی که قبلا
    با آنها پرواز میکرند بگویند،
  • 7:18 - 7:20
    "یک زندگی بهتر اون بیرون وجود دارد."
  • 7:20 - 7:23
    "من اوضاع و احوالم خوب است."
    "این کار ارزشش را ندارد،..."
  • 7:23 - 7:28
    اما همینطور که همه شما میتوانید
    تصور کنید خیلی راحت بی اثربود،
  • 7:28 - 7:31
    چون چریکها چه میخواستند بگویند؟
  • 7:31 - 7:34
    بله، درسته، اگر اینکار رو
    نکنه کشته خواهد شد. "
  • 7:34 - 7:38
    بنابراین راحت بود و
    ما ناگهان دستمان خالی شد.
  • 7:38 - 7:40
    چون چریکها داشتند این شایعه را پخش میکردند
  • 7:40 - 7:43
    که تمام آن کارها انجام شده است
  • 7:43 - 7:48
    چون اگر انجامش نمیدادند در خطر بودند.
  • 7:48 - 7:52
    و یک نفر. یک فرد عالی در تیم ما،
  • 7:52 - 7:55
    برگشت و گفت، میدانید چی فهمیدم؟
  • 7:55 - 7:59
    فهمیدم که حول و حوش زمان کریسمس
  • 7:59 - 8:01
    اوج مرخص شدن از خدمت است
  • 8:01 - 8:04
    از موقعی که این جنگ شروع شده است."
  • 8:04 - 8:07
    و خیلی غیر قابل باور بود،
  • 8:07 - 8:12
    چون منجر شد که به فکر
    گفتگو با افراد بشر بیافتیم
  • 8:12 - 8:14
    و نه با سربازها.
  • 8:14 - 8:16
    نیاز بود که از صحبت دور شویم
  • 8:16 - 8:21
    از دولت با ارتش، از ارتش به ارتش،
  • 8:21 - 8:25
    احتیاج بود تا از ارزشهای جهانی صحبت کنیم،
  • 8:25 - 8:27
    و نیاز بود از بشریت صحبت کنیم.
  • 8:27 - 8:31
    و این اتفاق با درخت کریسمس افتاد،
  • 8:31 - 8:33
    عکسی که اینجا دارم،
  • 8:33 - 8:36
    میبینید که این عملیات
    انجام درخت کریسمس است،
  • 8:36 - 8:40
    و اون مردی که با سه ستاره میبینید،
  • 8:40 - 8:42
    کاپیتان خوان مانوئل والدز است.
  • 8:42 - 8:47
    او اولین مقام ارشدی بود
  • 8:47 - 8:51
    که هلیکوپتر و پشتیبانی
    که نیاز داشتیم را بما داد
  • 8:51 - 8:53
    تا این درختان را بر پا کنیم،
  • 8:53 - 8:56
    و در آن جلسه چیزی گفت که
    هرگز فراموش نخواهم کرد.
  • 8:56 - 9:03
    اون گفت،" این کار را میخوام انجام دهم
    چون سخاوتمند بودن من را قویتر میکند،
  • 9:03 - 9:06
    به افرادم هم احساس قویتر بودن میدهد."
  • 9:06 - 9:08
    و خیلی احساساتی میشم هر بار یادم میاد
  • 9:08 - 9:13
    چون بعدا توی یک مبارزه کشته
    شد و ما دلمان برایش تنگ میشه،
  • 9:13 - 9:19
    اما میخواهم همه شما او را ببینید،
    چون او خیلی خیلی مهم بود.
  • 9:19 - 9:23
    تمام پشتیبانی را بما داد تا
    درختان کریسمس را بر پا کنیم.
  • 9:23 - 9:26
    اتفاقی که بعدا افتاد این بود
    که چریکهایی که از خدمت مرخص میشدند
  • 9:26 - 9:30
    در طول عملیات درخت کریسمس و تمام آن
  • 9:30 - 9:33
    گفتتند،" خیلی خوب است،
    درختان کریسمس خیلی باحال هستند."
  • 9:33 - 9:36
    اما میدونید چی؟ ما واقعا دیگر راه نمیریم.
  • 9:36 - 9:37
    ما از رودخانه استفاده میکنیم."
  • 9:37 - 9:41
    چون رودخانه ها مانند
    اتوبانهای جنگل هستند،
  • 9:41 - 9:43
    و این چیزی است که یاد گرفتیم،
  • 9:43 - 9:48
    بیشتر نیروگیریها در اطراف
    روستاهای رودخانه دار انجام میشد،
  • 9:48 - 9:51
    بنابراین ما به این روستاهای
    رودخانهدار رفتیم
  • 9:51 - 9:52
    و از مردم پرسیدیم،
  • 9:52 - 9:56
    و شاید بعضیها از آشناهایشان چریک بودند.
  • 9:56 - 10:00
    از آنها پرسیدیم که آیا میتوانند
    به جنگجویان پیامی بفرستند؟
  • 10:00 - 10:03
    ما بیش از ۶٫۰۰۰ پیام فرستادیم.
  • 10:03 - 10:06
    بعضیهاشان یاداشتهایی بود
    که میگفتند برید بیرون.
  • 10:06 - 10:09
    بعضیهاشان اسباب بازی بودند
    و بعضیها آبنبات.
  • 10:09 - 10:13
    حتی مردم طلا و صلیب و
    اشیاء مذهبیشان را درآوردند،
  • 10:13 - 10:18
    و روی این توپهای شناور روی
    رودخانه که به سمت پایین فرستادیم گذاشتند
  • 10:18 - 10:21
    بنابراین در شب میتوانستند برداشته شوند.
  • 10:21 - 10:23
    ما از اینها هزاران نمونه فرستادیم،
  • 10:23 - 10:25
    و اگر نبودند بعد آنها را برمیداشتیم
  • 10:25 - 10:27
    اما خیلیهایش برداشته شده بودند،
  • 10:27 - 10:32
    این کار هر شش ساعت تقریبا
    باعث مرخص شدن یک نفر میشد،
  • 10:32 - 10:36
    پس باورنکردنی بود و درباره این بود
    که: کریسمس بیایید خانه.
  • 10:37 - 10:41
    بعد روند صلح شروع شد،
  • 10:41 - 10:43
    و وقتی شروع شد،
  • 10:43 - 10:46
    چهارچوب ذهنی چریکها تغییر کرد.
  • 10:46 - 10:48
    تغییر کرد چون
  • 10:48 - 10:51
    باعث میشد که فکر کنی
    که اگر روند صلح بوجود بیآد،
  • 10:51 - 10:53
    شاید این جریان تمام شه.
  • 10:53 - 10:55
    در یک زمانی من میخوام بزنم بیرون."
  • 10:55 - 10:57
    کاملا ترسهایشان تغییر کرد،
  • 10:57 - 11:00
    ترسشان این نبود که" من کشته خواهم شد؟"
  • 11:00 - 11:04
    ترسشون این بود ،"آیا من رد خواهم شد؟"
  • 11:04 - 11:07
    وقتی از این جریان بزنم بیرون آیا طرد میشم؟"
  • 11:07 - 11:10
    بنابراین کریسمس گذشته
    کاری که کردیم این بود که در این باره پرسیدیم--
  • 11:10 - 11:14
    ۲۷ نفر از مادرهای
    چریکها را پیدا کردیم،
  • 11:14 - 11:18
    و از آنها خواستیم عکس بچههایشان را بما بدهند،
  • 11:18 - 11:22
    وقتی که فقط خودشان میتوانستند آنها را
    تشخیص دهند تا زندگیشان به خطر نیفتد،
  • 11:22 - 11:26
    و از آنهاخواستیم مادرانه ترین پیام را دهند،
  • 11:26 - 11:31
    به این مضمون که؛" قبل از اینکه
    چریک باشی فرزند من بودی،
  • 11:31 - 11:33
    پس بیا خونه، من منتظرت هستم."
  • 11:33 - 11:36
    شما میتوانید عکسها
    را ببینید. بهتون نشان میدم.
  • 11:36 - 11:38
    (کف زدن حضار)
  • 11:38 - 11:40
    ممنونم.
  • 11:44 - 11:49
    و این عکسها در جاهای
    مختلف زیادی گذاشته شد،
  • 11:49 - 11:53
    و خیلیهاشون برگشتند،
  • 11:53 - 11:56
    و خیلی خیلی زیبا بود.
  • 11:56 - 11:59
    بعد تصمیم گرفتیم با جامعه کار کنیم.
  • 11:59 - 12:02
    بنابراین از مادرها نزدیک
    زمان کریسمس استفاده کردیم.
  • 12:02 - 12:05
    حالا بگذارید از یقیه مردم حرف بزنیم.
  • 12:05 - 12:10
    شاید ازش اطلاع داشته باشید،
    اما امسال جام جهانی بود،
  • 12:10 - 12:18
    کلمبیا خیلی خوب بازی کرد،
    این لحظه متحد شدن برای کلمیبیا بود
  • 12:18 - 12:21
    کاری که کردیم این بود
    که به چریکها گفتیم،
  • 12:21 - 12:26
    بیایید، از جنگلها بیرون بیاید.
    ما براتون جا نگه میداریم.
  • 12:26 - 12:31
    این تلویزیون بود، همه ی
    انواع مختلف رسانهها اعلام میکردند،
  • 12:31 - 12:33
    ما برایتان جا نگه میداریم.
  • 12:33 - 12:36
    سربازی در این تبلیغات میگوید،
  • 12:36 - 12:39
    من یک جا برای تو در این هلیکوپتر نگه داشتم
  • 12:39 - 12:43
    بنابراین میتوانید از جنگل بیرون بیایید
    و از جام جهانی لذت ببرید."
  • 12:43 - 12:46
    فوتبالیستهای قدیمی، گزارشگرای رادیویی
  • 12:46 - 12:48
    همه داشتند میگفتند جا برای چریکها نگه داشتیم.
  • 12:48 - 12:53
    بنابراین وقتی حدود ۸ سال پیش
    این کار را شروع کردیم
  • 12:53 - 12:56
    ۱۷٫۰۰۰ مبارز از خدمت مرخص شدند.
  • 12:56 - 13:00
    من نمیخوام-- (کف زدن حضار)
  • 13:00 - 13:03
    ممنون
  • 13:03 - 13:12
    من به هیچ عنوان نمیخوام بگم که
    ربطی به کاری که ما کردیم داشت
  • 13:12 - 13:18
    ولی میدانم که کار ما و چیزهایی که انجام میدیم
  • 13:18 - 13:23
    موجب شد آنها را به فکر
    مرخص شدن از خدمت بندازیم
  • 13:23 - 13:27
    و کمک کرد تا آخرین تصمیمشان را بگیرند.
  • 13:27 - 13:33
    اگر درست باشه تبلیغات هنوز
    یکی از قویترین ابزارهای تغییر است
  • 13:33 - 13:36
    که در دسترس ماست.
  • 13:36 - 13:39
    و من نه تنها از طرف خودم
  • 13:39 - 13:41
    بلکه بجای همه همکارانی صحبت میکنم
  • 13:41 - 13:43
    که در تبلیغات فعالیت میکنند
  • 13:43 - 13:47
    و تمام تیمی که با من
    برای این کار همکاری کردند،
  • 13:47 - 13:50
    اگر میخواهید دنیا را تغییر دهید،
  • 13:50 - 13:52
    و اگر میخواهید به صلح دست
    پیدا کنید با ما تماس بگیرید.
  • 13:52 - 13:54
    ما مایل به کمک کردن هستیم.
  • 13:54 - 13:55
    متشکرم.
  • 13:55 - 14:01
    (کف زدن حضار)
Title:
چطور چراغهای کریسمس کمک کرد تا چریکها سلاحهایشان بر زمین بگذارند
Speaker:
خوزه میگل سوکولف
Description:

کلمبیا کشور زیبایی‎ها و وعده‎های استثنایی است و همچنین کشوری که جنبش چریکی فارک باعث ۵۰ سال خشونت شده است. خوزه میگل سوکولف میگوید "در طول زندگیم هرگز یک روز در صلح زندگی نکرده‎ام." مدیر این تیم تبلیغی وگروه‎اش فرصتی پیدا کردند تا قلب و ذهنهای چریکها را با درختان کریستمس و پیامهایی که بصورت استراتژیک در کل جنگل گذاشته شده بود، متحول کنند. نگاهی به پیامهای خلاقانه‎ای که باعث شد هزاران چریک جنگ و دیدگاهای کلیدی پشت این تاکتیکهای تعجب برانگیز را رها کنند.

more » « less
Video Language:
English
Team:
closed TED
Project:
TEDTalks
Duration:
14:22

Persian subtitles

Revisions Compare revisions