Return to Video

چطور یک فقدان به یک هنرمند کمک کرد تا در نواقص زیبایی پیدا کند

  • 0:01 - 0:02
    من یک نقاش هستم.
  • 0:02 - 0:05
    من نقاشی های تجسمی مقیاس بزرگ درست می کنم،
  • 0:05 - 0:06
    به این معنی که مردم را نقاشی می کنم
  • 0:07 - 0:08
    مثل این.
  • 0:09 - 0:12
    ولی امشب اینجا هستم تا
    درباره مساله ای شخصی صحبت کنم
  • 0:12 - 0:14
    که کار و دید من را تغییر داد.
  • 0:16 - 0:17
    چیزی است که همه آن را تجربه میکنیم،
  • 0:17 - 0:21
    و من امید دارم که شاید تجربه
    من برای کسی مفید باشد.
  • 0:23 - 0:26
    برای این که پیش زمینهای از من داشته باشید،
    من کوچکترین فرزند بین ۸ هشت خواهر و برادرانم هستم.
  • 0:26 - 0:28
    بله، هشت فرزند در خانواده من.
  • 0:28 - 0:31
    من شش برادر بزرگتر و یک خواهر دارم.
  • 0:31 - 0:33
    برای درک بهتر این موضوع،
  • 0:34 - 0:36
    وقتی خانواده من به مسافرت میرفت،
  • 0:36 - 0:37
    ما یک اتوبوس داشتیم.
  • 0:37 - 0:39
    (خنده حاضرین)
  • 0:41 - 0:44
    مادر فوق العاده من با اتومبیل
    ما را به نقاط مختلف شهر میبرد
  • 0:44 - 0:46
    تا فعالیت های فوق العاده
    بعد از مدرسه داشته باشیم
  • 0:46 - 0:48
    البته نه در اتوبوس.
  • 0:49 - 0:51
    ما یک خودروی معمولی هم داشتیم.
  • 0:52 - 0:54
    او من را به کلاس هنر میبرد،
  • 0:54 - 0:55
    و آنها یک یا دو تا نبودند.
  • 0:55 - 1:01
    از هشت تا شانزده سالگی من را
    به همه کلاسهای هنر موجود میبرد،
  • 1:01 - 1:02
    چون این تمام چیزی بود
    که میخواستم انجام دهم.
  • 1:03 - 1:05
    او حتی من را به یک کلاس در نیویورک برد.
  • 1:06 - 1:10
    با بزرگ شدن به عنوان کوچک ترین بین
    هشت فرزند، من چندین توانایی بقاء را یاد گرفتم
  • 1:10 - 1:11
    قانون شماره یک:
  • 1:11 - 1:14
    هیچ وقت اجازه ندهید برادر بزرگتر شما ببیند
    شما کار احمقانه ای انجام میدهید.
  • 1:16 - 1:18
    پس من یاد گرفتم که ساکت و مرتب
  • 1:18 - 1:21
    و مراقب باشم که از قوانین سرپیچی نکنم.
  • 1:22 - 1:25
    ولی نقاشی جایی بود که
    من قوانین را درست می کردم.
  • 1:25 - 1:26
    این دنیای شخصی من بود.
  • 1:28 - 1:30
    در چهارده سالگی من واقعا
    دوست داشتم یک هنرمند باشم.
  • 1:32 - 1:35
    نقشه بزرگ من این بود که یک پیشخدمت باشم
    تا بتوانم از نقاشی خودم حمایت کنم.
  • 1:36 - 1:38
    پس من ادامه دادم تا
    توانایی هایم را عالی کنم.
  • 1:38 - 1:40
    از دانشگاه فارغ التحصیل شدم
    و فوق لیسانس هنر (MFA) گرفتم،
  • 1:40 - 1:44
    و در اولین برنامه انفرادیام
    برادرم از من سوال کرد،
  • 1:44 - 1:47
    "این نقطه های قرمز کنار نقاشی
    به چه معنی هستند؟"
  • 1:47 - 1:49
    هیچ کس بیشتر از من شگفت زده نشده بود.
  • 1:50 - 1:52
    نقطه های قرمز رنگ به این معنی بود
    که نقاشیها فروخته شده بودند
  • 1:52 - 1:54
    و من میتوانستم اجارهام را با نقاشی
  • 1:54 - 1:55
    پرداخت کنم.
  • 1:56 - 1:59
    حالا، آپارتمان من چهار پریز برق داشت،
  • 1:59 - 2:03
    و من نمی توانستم از مایکروفر و
    تستر همزمان استفاده کنم،
  • 2:03 - 2:05
    ولی به هر حال، میتوانستم
    اجارهام را پرداخت کنم.
  • 2:05 - 2:07
    پس من خیلی خوشحال بودم.
  • 2:08 - 2:10
    این یک نقاشی از حدود همان دوران است.
  • 2:11 - 2:14
    من نیاز داشتم تا حداکثر
    واقعیتگرایی را داشته باشد.
  • 2:14 - 2:16
    لازم بود تا خاص و باورکردنی باشد.
  • 2:17 - 2:22
    این جایی بود که من کاملا جدا میشدم
    و کنترل کامل در اختیار داشتم.
  • 2:24 - 2:27
    از آن به بعد، من به شغل نقاشی
    مردم درون آب مشغول هستم.
  • 2:27 - 2:31
    وانهای حمام و دوشها
    بهترین محیط محصور بودند.
  • 2:31 - 2:33
    آنها شخصی و خصوصی بودند،
  • 2:33 - 2:37
    و آب این چالش پیچیدهای بود
    که برای یک دهه من را مشغول کرد.
  • 2:37 - 2:40
    من حدود ۲۰۰ مورد از این نقاشیها کشیدم،
  • 2:40 - 2:42
    بعضی از آنها بین ۱.۸ تا ۲.۵ متر،
  • 2:42 - 2:44
    مثل این.
  • 2:44 - 2:49
    برای این نقاشی، من آرد را با آب وان حمام
    مخلوط کردم تا آن را ابری کنم
  • 2:49 - 2:52
    و روی سطح آن روغن آشپزی پخش کردم
  • 2:52 - 2:53
    و یک دختر درون آن قرار دادم،
  • 2:53 - 2:55
    و وقتی به آن نور تاباندم،
  • 2:55 - 2:58
    به قدری زیبا بود که نمیتوانستم
    تحمل کنم تا آن را نقاشی کنم.
  • 2:58 - 3:02
    من با این نوع کنجکاوی
    ضربه ای هدایت میشدم،
  • 3:03 - 3:04
    همیشه به دنبال اضافه کردن چیزی جدید:
  • 3:05 - 3:06
    وینیل، بخار، شیشه.
  • 3:07 - 3:11
    من یکبار کل وازلین رو
    به سر و موی خودم مالیدم
  • 3:11 - 3:13
    تا ببینم که چه شکلی خواهد بود.
  • 3:13 - 3:14
    این کار رو انجام ندین.
  • 3:14 - 3:16
    (خنده حاضرین)
  • 3:18 - 3:20
    همه چیز به خوبی پیش میرفت.
  • 3:20 - 3:21
    من در حال پیدا کردن راه خودم بودم.
  • 3:22 - 3:24
    من مشتاق و با انگیزه بودم
  • 3:24 - 3:25
    و با هنرمندان احاطه شده بودم،
  • 3:26 - 3:28
    همیشه در حال رفتن به
    افتتاحیه ها و رویدادها.
  • 3:28 - 3:31
    در حال کسب مقداری موفقیت و شناخته شدن بودم
  • 3:31 - 3:35
    و به یک آپارتمان جدید رفتم
    که بیشتر از چهار پریز داشت.
  • 3:36 - 3:38
    من و مادرم شب تا دیر وقت بیدار میماندیم
  • 3:38 - 3:41
    درباره آخرین ایده های خود صحبت می کردیم
    و به یکدیگر الهام میدادیم.
  • 3:41 - 3:43
    او سفالگری زیبایی انجام میداد.
  • 3:45 - 3:47
    من یک دوست به نام بُوُ دارم
    که این نقاشی را
  • 3:47 - 3:50
    از همسرش و من در حال رقص
    در اقیانوس کشیده است،
  • 3:50 - 3:52
    و او این را "سالهای روشن" نامیده است.
  • 3:52 - 3:55
    من از او پرسیدم که این به چه
    معنی است و او گفت،
  • 3:55 - 3:58
    "خوب، زمانی است که شما به بزرگسالی پا
    گذاشتهاید و دیگر یک کودک نیستید،
  • 3:59 - 4:02
    ولی هنوز زیر بار مسئولیتهای
    زندگی خم نشدهاید."
  • 4:03 - 4:05
    همین بود. این سال های روشن بود.
  • 4:07 - 4:09
    در ۸ اکتبر سال ۲۰۱۱،
  • 4:09 - 4:11
    سالهای روشن به پایان رسیدند.
  • 4:11 - 4:13
    تشخیص داده شد مادر من سرطان ریه دارد.
  • 4:15 - 4:18
    سرطان به استخوان هایش نفوذ کرده بود
    و حتی در مغر او بود.
  • 4:19 - 4:21
    وقتی این را به من گفت، من به زانو افتادم.
  • 4:21 - 4:22
    من کاملا شکست خورده بودم.
  • 4:24 - 4:26
    و وقتی به خودم آمدم و به او نگاه کردم،
  • 4:26 - 4:28
    متوجه شدم این درباره من نیست.
  • 4:28 - 4:30
    این درباره یافتن راهی است تا به او کمک کنم.
  • 4:31 - 4:32
    پدر من یک پزشک است،
  • 4:32 - 4:36
    و داشتن او در خانواده یک
    مزیت بزرگ برای ما بود،
  • 4:36 - 4:38
    و او یک کار خیلی زیبا
    با مراقبت از مادرم انجام داد.
  • 4:39 - 4:41
    ولی من نیز، میخواستم هر کاری
    میتوانستم برای کمک به او انجام دهم،
  • 4:42 - 4:44
    پس من میخواستم همه چیز را امتحان کنم.
  • 4:44 - 4:45
    همه ما کردیم.
  • 4:46 - 4:48
    من درباره داروهای جایگزین، رژیمها،
  • 4:48 - 4:51
    آبمیوه ها و طب سوزنی تحقیق کردم.
  • 4:52 - 4:53
    در نهایت، از او سوال کردم،
  • 4:53 - 4:55
    "آیا این چیزی است که
    می خواهی من انجام دهم؟"
  • 4:55 - 4:57
    و او گفت، "نه".
  • 4:57 - 5:00
    او گفت، "آرام بگیر،
    بعدا به تو نیاز خواهم داشت."
  • 5:04 - 5:06
    او میدانست چه اتفاقی
    در حال افتادن بود،
  • 5:06 - 5:07
    و او چیزی را میدانست که دکترها و متخصصین
  • 5:07 - 5:10
    و اینترنت نمیدانستند:
  • 5:10 - 5:12
    شیوهای که او میخواست
    این دوران را سپری کند.
  • 5:13 - 5:14
    من فقط نیاز داشتم
    تا از او سوال کنم.
  • 5:16 - 5:18
    متوجه شدم که، اگر بخواهم شیوه ای که
    او میخواهد آن دوران را سپری کند را تغییر دهم
  • 5:18 - 5:19
    آن را از دست میدادم.
  • 5:20 - 5:22
    پس من شروع کردم تا فقط با او باشم،
  • 5:22 - 5:24
    هر معنی که این داشت
    و هر شرایطی که به وجود امد،
  • 5:25 - 5:27
    فقط میخواستم به او گوش کنم.
  • 5:28 - 5:32
    اگر قبل من مقاومت میکردم،
    پس الان داشتم تسلیم میشدم،
  • 5:33 - 5:36
    منصرف شدن از تلاش برای کنترل
    چیزی که قابل کنترل نبود
  • 5:36 - 5:38
    و فقط میخواستم در کنار او باشم.
  • 5:40 - 5:41
    زمان آهسته شود،
  • 5:42 - 5:43
    و تاریخ بی ربط شود.
  • 5:45 - 5:46
    عادت کردم که
  • 5:47 - 5:51
    هر روز صبح زود من سینه خیز به تخت او مبروم و کنار او بخوابم.
  • 5:51 - 5:53
    برادر م برای صبحانه میآمد
  • 5:53 - 5:56
    و ما خوشحال میشدیم که صدای
    خودرو او را در مقابل خانه میشنیدیم.
  • 5:56 - 5:58
    من به او کمک میکردم تا ب
    نشیند و دستان او را میگرفتم
  • 5:59 - 6:01
    و کمک میکردم تا به اشپزخانه برود.
  • 6:02 - 6:05
    او لیوان بزرگی داشت که خودش ساخته بود
  • 6:05 - 6:07
    و عاشق قهوه نوشیدن در آن
  • 6:08 - 6:10
    و عاشق نان جوش شیرین ایرلندی برای صبحانه بود.
  • 6:12 - 6:13
    بعد از آن نوبت حمام بود،
  • 6:13 - 6:14
    و او عاشق این قسمت بود.
  • 6:14 - 6:16
    او عاشق آب گرم بود،
  • 6:16 - 6:19
    و من این کار را با بخشندگی
    تمام انجام میدادم،
  • 6:19 - 6:21
    مثل یک آبگرم معدنی.
  • 6:21 - 6:23
    بعضی اوقات خواهرم کمک میکرد.
  • 6:23 - 6:25
    بلافاصله بعد از ان ما حولههای گرم و
  • 6:25 - 6:28
    دمپایی آماده داشتیم
  • 6:28 - 6:30
    و او حتی برای یک لحظه هم سرد نمیشد.
  • 6:31 - 6:32
    من موهای او را خشک میکردم.
  • 6:33 - 6:36
    برادرهای من عصرها با فرزندانشان میآمدند،
  • 6:36 - 6:38
    و این نقطه برجسته روز او بود.
  • 6:39 - 6:41
    در طول زمان ما مجبور به
    استفاده از صندلی چرخدار شدیم،
  • 6:42 - 6:44
    و او خیلی تمایلی به غذا خوردن نداشت،
  • 6:44 - 6:49
    و او کوچکترین فنجان را برای نوشیدن قهوه استفاده میکرد.
  • 6:51 - 6:53
    من هم دیگر قادر به نگهداری از او نبودم،
  • 6:53 - 6:55
    پس ما یک کمکار استخدام کردیم
    تا برای حمام بردن به من کمک کند.
  • 6:56 - 6:59
    این فعالیت های ساده روزانه
  • 6:59 - 7:01
    تبدیل به تشریفات مقدس ما شدند،
  • 7:02 - 7:04
    و ما هر روز با پیشرفت سرطان
  • 7:04 - 7:05
    آنها را تکرار میکردیم.
  • 7:06 - 7:08
    این فروتنی و دردناک بود
  • 7:08 - 7:11
    و دقیقا جایی بود که من میخواستم آنجا باشم.
  • 7:12 - 7:14
    این بار ما این را "زیبای ناخوشایند" نامیدیم.
  • 7:16 - 7:20
    او در ۲۶ اکتبر سال ۲۰۱۲ درگدشت.
  • 7:20 - 7:24
    یک سال و سه هفته بعد
    از تشخیص بیماری او بود.
  • 7:25 - 7:26
    او رفته بود.
  • 7:30 - 7:31
    برادرانم، خواهرم و پدرم
  • 7:32 - 7:35
    همه با این روش کمک به کنار هم آمده بودیم.
  • 7:36 - 7:38
    مثل این بود که پویایی کل خانواده
  • 7:38 - 7:40
    و تمام نقش های مقرر ما ناپدید شدند
  • 7:40 - 7:43
    و همه ما در این حس ناشناخته کنار هم بودیم،
  • 7:43 - 7:44
    یک حس مشترک داشتیم
  • 7:45 - 7:46
    و در حال مراقبت از یکدیگر بودیم.
  • 7:48 - 7:50
    من برای داشتن آنها خیلی شکرگزار هستم.
  • 7:53 - 7:57
    به عنوان کسی که بیشتر وقتم
    را در استودیو تنها کار میکنم
  • 7:57 - 8:00
    من هیچ ایدهای نداشتم که این نوع ارتباط
  • 8:00 - 8:03
    میتوانست این مقدار مهم و التیام بخش باشد.
  • 8:03 - 8:04
    این مهمترین چیز بود.
  • 8:06 - 8:08
    چیزی بود که من همیشه میخواستم.
  • 8:09 - 8:14
    بعد از مراسم تدفین وقت این بود
    که به استودیو برگردم.
  • 8:16 - 8:18
    من خودروم را برداشتم و به بروکلین برگشتم،
  • 8:18 - 8:21
    و نقاشی چیزی است که همیشه خواستهام
    انجام دهم، پس آن را انجام دادم.
  • 8:22 - 8:24
    و این چیزی است که اتفاق افتاد.
  • 8:27 - 8:31
    این مثل رهایی همه ریشههای درونی من بود.
  • 8:34 - 8:39
    آن مکان امن، مکانی که با دقت
    خیلی خیلی زیاد امن شده بود
  • 8:39 - 8:42
    که من در تمام دیگر نقاشیهایم ایجاد کردم،
  • 8:42 - 8:43
    آن یک افسانه بود.
  • 8:43 - 8:44
    درست کار نکرد.
  • 8:45 - 8:48
    و من ترسیده بودم، چون
    دیگر نمیخواستم نقاشی کنم.
  • 8:51 - 8:53
    پس به جنگل رفتم.
  • 8:53 - 8:56
    فکر کردم، بیرون رفتن را امتحان میکنم.
  • 8:56 - 9:00
    رنگ هایم را برداشتم
    من یک نقاش منظره نبودم،
  • 9:00 - 9:03
    ولی در حقیقت خیلی هیچ نوع نقاشی نبودم،
  • 9:03 - 9:05
    پس هیچ وابستگی و انتظاری نداشتم،
  • 9:05 - 9:08
    که به من اجازه داد بیپروا و آزاد باشم.
  • 9:08 - 9:10
    من واقعا یکی از این نقاشیهای خیس را
  • 9:10 - 9:12
    شب بیرون گذاشتم
  • 9:13 - 9:16
    در کنار نور در جنگل.
  • 9:16 - 9:19
    صبح سطح آن با حشرات پوشیده شده بود.
  • 9:21 - 9:23
    ولی برای من اهمیت نداشت. مهم نبود.
  • 9:23 - 9:26
    من تمام این نقاشیها را به استودیو برگرداندم،
  • 9:26 - 9:28
    صفحه آنها را تراشیدم و آنها را تمیز کردم،
  • 9:28 - 9:31
    و رقیق کننده رنگ روی انها ریختم
  • 9:31 - 9:33
    و رنگ بیشتری رنگ روی آنها
    ریختم و روی آنها نقاشی کردم.
  • 9:33 - 9:34
    هیچ برنامه ای نداشتم،
  • 9:35 - 9:37
    ولی اتفاقات در حال رخ دادن را تماشا میکردم.
  • 9:39 - 9:41
    این همان نقاشی با همه حشرات درون آن بود.
  • 9:42 - 9:44
    من برای نشان دادن یک
    فضای واقعی تلاش نمیکردم.
  • 9:44 - 9:49
    این هرج و مرج و نقص ها بودند
    که من را شگفت زده میکردند،
  • 9:49 - 9:50
    و اتفاقی شروع به رخ دادن کرد بود.
  • 9:52 - 9:53
    من دوباره کنجکاو شدم.
  • 9:54 - 9:57
    این یکی دیگر از جنگل است.
  • 9:58 - 10:00
    اگر چه این یک هشدار بود.
  • 10:00 - 10:03
    من نمیتوانستم رنگ را مثل قبل کنترل کنم.
  • 10:03 - 10:06
    این باید چیزی برای ارائه میداشت
  • 10:06 - 10:09
    نه اینکه توضیح می دادم یا توصیف میکردم.
  • 10:10 - 10:14
    و آن صفحه ناقص، پر هرج و مرج و آشفته
  • 10:14 - 10:16
    بود که داستان را میگفت.
  • 10:18 - 10:19
    من شروع به کنجکاو شدن کردم،
    درست مثل زمانی که دانش آموز بودم.
  • 10:19 - 10:22
    مرحله بعد این بود که میخواستم
    مردم را در نقاشیها قرار دهم،
  • 10:22 - 10:26
    و من عاشق این محیط جدید بودم،
  • 10:26 - 10:28
    پس من میخواستم هم مردم
    و هم این فضا را داشته باشم.
  • 10:28 - 10:32
    وقتی ایده چگونگی
    انجام این کار به ذهنم رسید،
  • 10:34 - 10:36
    به نوعی حالت تهوع و سرگیجه گرفتم،
  • 10:36 - 10:39
    که احتمالا فقط آدرنالین است
  • 10:39 - 10:42
    ولی برای من یک نشانه خوب است.
  • 10:42 - 10:45
    و حالا میخواهم چیزی که روی
    آن کار میکنم را به شما نشان دهم.
  • 10:48 - 10:52
    چیزی است که هنوز نمایش نداده ام
    و فکر کنم مثل یک پیش نمایش است،
  • 10:52 - 10:53
    از نمایش من در آینده نزدیک
  • 10:53 - 10:54
    چیزی که تا الان دارم.
  • 10:56 - 10:58
    فضایی گشترده
  • 10:59 - 11:01
    به جای وان حمام شده.
  • 11:01 - 11:04
    من به جای درون ماندن به بیرون میروم.
  • 11:05 - 11:07
    دیگر نقاشی را کنترل نمیکردم،
  • 11:08 - 11:10
    از نواقص لذت میبرم،
  • 11:10 - 11:11
    اجازه میدهم --
  • 11:12 - 11:14
    به نواقص اجازه میدهم.
  • 11:16 - 11:17
    و در این نقص،
  • 11:17 - 11:19
    میتوانید یک آسیب پذیری پیدا کنید.
  • 11:19 - 11:23
    من میتوانستم حس کنم که عمیقترین و
    پراهمیت ترین چیز برای من،
  • 11:26 - 11:27
    این رابطه انسانی
  • 11:28 - 11:32
    که میتواند در یک مکان بدون
    هیچ مقاومت و کنترلی اتفاق بیفتد.
  • 11:34 - 11:35
    من میخواهم دوباره این نقاشی کنم.
  • 11:38 - 11:40
    خُب این چیزی است که من یاد گرفتم.
  • 11:41 - 11:44
    همه ما فقدانهای بزرگی
    در زندگی خواهیم داشت،
  • 11:45 - 11:47
    شاید یک شغل و حرفه،
  • 11:47 - 11:50
    رابطه، عشق، جوانی ما
  • 11:52 - 11:54
    ما سلامتی خود را از دست خواهیم داد،
  • 11:54 - 11:55
    افرادی که دوست داریم.
  • 11:56 - 11:59
    این نوع فقدانها از کنترل ما خارج هستند.
  • 11:59 - 12:00
    آنها غیرقابل پیشبینی هستند،
  • 12:01 - 12:02
    و ما را به زانو در میآورند.
  • 12:04 - 12:06
    و من میگویم، به آنها اجازه دهید.
  • 12:07 - 12:09
    به زانو بیفتید. فروتن باشید.
  • 12:11 - 12:13
    دست از تلاش برای تغییر آن یا
  • 12:13 - 12:15
    حتی خواستن تفاوت آن بردارید.
  • 12:15 - 12:17
    آن به همین صورت است.
  • 12:19 - 12:21
    و بعد، فضا وجود دارد،
  • 12:21 - 12:24
    در آن فضا عیب های خود را،
  • 12:24 - 12:26
    مهمترین چیزهای برای خود،
  • 12:26 - 12:27
    عمیق ترین قصدتان را حس کنید.
  • 12:29 - 12:30
    و برای ارتباط با
  • 12:32 - 12:35
    افراد و چیزهایی که اینجا هستند،
  • 12:35 - 12:37
    بیدار و زنده هستند، کنجکاو باشید.
  • 12:38 - 12:39
    این چیزی است که همه ما میخواهیم.
  • 12:41 - 12:44
    اجازه دهید تا از این شانس
    استفاده کنیم تا چیزی زیبا
  • 12:45 - 12:48
    در ناشناختهها، در غیر قابل پیشبینیها
  • 12:49 - 12:50
    و حتی در ناخوشایندیها پیدا کنیم.
  • 12:51 - 12:53
    ممنون.
  • 12:53 - 12:56
    (تشویق حاضرین)
Title:
چطور یک فقدان به یک هنرمند کمک کرد تا در نواقص زیبایی پیدا کند
Speaker:
الیسا مانکس
Description:

ایسا مانکس نقاش، زیبایی و الهام را در ناشناخته ها، غیرقابل پیش‌بینی‌ها و حتی در ناخوشایندی‌ها پیدا می‌کند. در یک سخنرانی شاعرانه و دوستانه، او اثر متقابل زندگی، نقاشی و بوم را مسیر پیشرفت خود به عنوان یک هنرمند و یک انسان توصیف می‌کند.

more » « less
Video Language:
English
Team:
closed TED
Project:
TEDTalks
Duration:
13:08

Persian subtitles

Revisions