چرا یک کتاب خوب یک در جادویی است
-
0:00 - 0:03سلام به همگی. خب اسم من مکِ.
-
0:03 - 0:07کارم دروغ گفتن به بچه هاست،
-
0:07 - 0:09ولی اونا دروغای مصلحتیند.
-
0:09 - 0:10من کتاب کودک می نویسم،
-
0:10 - 0:14و نقل قولی از پابلو پیکاسو هست،
-
0:14 - 0:17"همه ما میدونیم که هنر واقعیت نداره.
-
0:17 - 0:20هنر دروغی هست که به فهم واقعیت کمک می کنه
-
0:20 - 0:23یا دست کم فهم چیزی که به ما گفتن واقعیه.
-
0:23 - 0:25هنرمند باید بدونه چه جوری
-
0:25 - 0:30دیگران رو قانع کنه دروغهایی که میگه راست هستنن."
-
0:30 - 0:33اولین بار این رو وقتی شنیدمن که بچه بودم،
-
0:33 - 0:35و دوستش داشتم،
-
0:35 - 0:37ولی نمی دونستم یعنی چی.
-
0:37 - 0:39(خنده)
-
0:39 - 0:41پس فکر کردم، میدونین چیه،
این همون چیزیه -
0:41 - 0:43که امروز میخوام درباره ش با شما حرف بزنم،
-
0:43 - 0:45یعنی حقیقت و دروغ، افسانه و واقعیت.
-
0:45 - 0:47خب چطور میتونم
-
0:47 - 0:49این گره کور جمله ها رو باز کنم؟
-
0:49 - 0:53و گفتم، پاورپوینت دارم. میتونم
از نمودار وِن (مجموعه ها) استفاده کنم. -
0:53 - 0:55["حقیقت ها، دروغ ها."]
(خنده) -
0:55 - 0:57خب اینم از این، درست اونجا،
اون پایین. -
0:57 - 0:58حقیقت ها و دروغ ها رو داریم
-
0:58 - 1:00و این فضای کوچک،
-
1:00 - 1:01هاشور خورده، در وسط.
-
1:01 - 1:08این فضای بینابینی، این همون هنره.
-
1:08 - 1:13بسیار خب، نمودار وِن. (خنده) (تشویق)
-
1:13 - 1:16اما در واقع این هم چندان کمکی نمی کنه.
-
1:16 - 1:20چیزی که باعث شد
-
1:20 - 1:23اون نقل قول رو بفهمم و در واقع آن هنر یا
-
1:23 - 1:25دست کم هنر افسانه رو
-
1:25 - 1:26کار کردن با بچه ها بود.
-
1:26 - 1:29قبلاً مشاور اردوهای تابستانی بودم.
-
1:29 - 1:31این کار رو تابستونا
وقتی کالج تعطیل می شد انجام میدادم، -
1:31 - 1:34و دوستش داشتم.
-
1:34 - 1:36یه اردوی تابستونی ورزشی بود
-
1:36 - 1:38برای بچه های 4 تا 6 ساله.
-
1:38 - 1:40من مسئول چهارساله ها بودم،
-
1:40 - 1:41که خوبه، چون
-
1:41 - 1:45چهارساله ها نمی تونن ورزش کنن و منم نمی تونم.
-
1:45 - 1:46(خنده)
-
1:46 - 1:49من در حد چهارساله ها ورزش می کنم،
-
1:49 - 1:53پس اتفاقی که می افتاد این بود که بچه ها
-
1:53 - 1:55چند تا دریبل می زدن
و بعد داغ می شدن، -
1:55 - 1:57و میرفتن زیر سایه درختی می نشستن
-
1:57 - 2:00که من قبلاً اونجا نشسته بودم-- (خنده)--
-
2:00 - 2:02و فقط داستانهایی درست می کردم
و به اونا میگفتم -
2:02 - 2:04و به اونا درباره زندگی خودم
قصه میگفتم. -
2:04 - 2:06می گفتم چطوری آخر هفته ها
-
2:06 - 2:09میرفتم خونه و
برای ملکه انگلیس جاسوسی می کردم. -
2:09 - 2:12و به زودی، بقیه بچه ها
-
2:12 - 2:14که حتی در گروه ما نبودن،
-
2:14 - 2:16میومدن پیش من و میگفتن،
-
2:16 - 2:18"تو مک بارنتی، درسته؟
-
2:18 - 2:21تو همونی هستی که
برای ملکه انگلیس جاسوسی می کنه." -
2:21 - 2:24و همه عمرم منتظر غریبه ها بودم
-
2:24 - 2:26تا بیان و اون سؤال رو ازم بپرسن.
-
2:26 - 2:29در خیال خود تصور می کردم اونا زنهای زیبای روسی هستند،
-
2:29 - 2:30ولی میدونید،
چهار ساله ها-- -
2:30 - 2:35در برکلی، کالیفرنیا، کاری رو شروع می کنی
که بتونی از عهده اش بر بیای. -
2:35 - 2:39و متوجه شدم قصه هایی که می گفتم
-
2:39 - 2:42از این نظر که برام آشنا بودن واقعیت داشتن
-
2:42 - 2:44و واقعاً هیجان آور بودن.
-
2:44 - 2:46فکر می کنم اوج داستان برای من
-- هرگز فراموشش نمی کنم-- -
2:46 - 2:49دختر بچه ای به اسم رایلی بود.
رایلی کوچولو بود، -
2:49 - 2:51و همیشه عادت داشت
هر روز ناهارشو بیاره بیرون -
2:51 - 2:53و میوه شو بندازه دور.
-
2:53 - 2:55فقط میوه شو میاورد،
-
2:55 - 2:56هر روز مادرش واسش خربزه میذاشت،
-
2:56 - 2:58و اونم مینداختش لای بوته های پیچک
-
2:58 - 3:00و بعد اسنک میوه ای
-
3:00 - 3:03و پودینگ میخورد و من میگفتم، "رایلی،
-
3:03 - 3:06نمی تونی این کار رو بکنی، باید میوه رو بخوری."
-
3:06 - 3:08و او می گفت، "چرا؟"
-
3:08 - 3:09و من می گفتم، "خب، وقتی میوه رو
میندازی لای بوته های پیچک، -
3:09 - 3:13به زودی، به جای پیچک پر از خریزه میشه،"
-
3:13 - 3:15که فکر می کنم به همین دلیل
-
3:15 - 3:21به جای کارشناس تغذیه، کارم شده بود گفتن قصه برای بچه ها.
-
3:21 - 3:23و خب رایلی می گفت، "این امکان نداره.
-
3:23 - 3:24این اتفاق نمی افته."
-
3:24 - 3:27و خب، روز آخر اردو،
-
3:27 - 3:29زودتر بیدار شدم و یه طالبی بزرگ
-
3:29 - 3:31از فروشگاه خریدم
-
3:31 - 3:33و داخل پیچکها قایم کردم،
-
3:33 - 3:35و بعد موقع ناهار، گفتم،
-
3:35 - 3:38"رایلی، چرا نمیری اونجا ببینی چیکار کردی."
-
3:38 - 3:41و-- (خنده)--
-
3:41 - 3:43او خودشو داخل پیچکها کشید، و بعد چشماش
-
3:43 - 3:46گشاد شدن، و به این خربزه اشاره کرد
-
3:46 - 3:48که بزرگتر از کله خودش بود،
-
3:48 - 3:51و بعد همه بچه ها دویدن اونجا و دورشو گرفتن،
-
3:51 - 3:52و یکی از بچه ها گفت، "هی،
-
3:52 - 3:54این چرا برچسب داره؟"
-
3:54 - 3:57(خنده)
-
3:57 - 4:00و من گفتم، "منم به همین خاطر میگم
-
4:00 - 4:03برچسبهاتونو نندازین داخل پیچکها.
-
4:03 - 4:08اونا رو بندازین سطل آشغال.
اینطوری طبیعت رو خراب می کنین." -
4:08 - 4:14و رایلی تمام روز
اون خربزه رو با خودش داشت، -
4:14 - 4:16و چنان احساس غرور می کرد.
-
4:16 - 4:21و رایلی میدونست در عرض هفت روز
یه خربزه به عمل نیاورده -
4:21 - 4:23ولی همچنین میدونست که این کار رو کرده،
-
4:23 - 4:26و اینجا جادوییه،
-
4:26 - 4:28ولی تنها جایی نیست که بچه ها بتونن برن.
-
4:28 - 4:32هر چیزی میتونه باشه.
هنر هم میتونه ما رو به اونجا ببره. -
4:32 - 4:34او درست اونجا وسط بود،
-
4:34 - 4:37همانجایی بود که میتونین بهش بگین هنر یا افسانه.
-
4:37 - 4:39من بهش میگم عجایب.
-
4:39 - 4:42کالریج (شاعر انگلیسی، از بنیان گذاران رومانتیسم)
کسی بود که تعلیق عمدی ناباوری -
4:42 - 4:44یا باور شاعرانه را
-
4:44 - 4:46برای لحظاتی مطرح کرد که داستان،
هر قدر هم که عجیب باشد، -
4:46 - 4:48قراینی از واقعیت به همراه دارد،
-
4:48 - 4:50و بنابراین میتونین باورش کنید.
-
4:50 - 4:52فقط بچه ها به اونجا نمیرسند.
-
4:52 - 4:54بزرگترها هم میتونن، و ما وقتی میخونیم به اونجا میرسیم.
-
4:54 - 4:57به همین دلیل مردم در دو روزی که
-
4:57 - 5:00به دوبلین میان تا در مراسم
-
5:00 - 5:06روز بلوم (قهرمان رمان اولیس، اثر جیمز جویس)
شرکت کنن، همه اتفاقات "اولیس" را می بینن -
5:06 - 5:08در حالی که هیچ کدوم واقعاً اتفاق نیفتاده.
-
5:08 - 5:10یا مردم برای دیدن خیابان بیکر به لندن میرن
-
5:10 - 5:12برای دیدن خونه ی شرلوک هُلمز،
-
5:12 - 5:14حتی با اینکه 221B فقط یه شماره س که
-
5:14 - 5:17روی ساختمانی که در واقع
هرگز در اون نشانی نبوده نوشته شده. -
5:17 - 5:19ما می دونیم این شخصیتها واقعی نیستن،
-
5:19 - 5:21ولی نسبت به اونا احساسات واقعی داریم،
-
5:21 - 5:22و میتونیم این کارو بکنیم.
-
5:22 - 5:24میدونیم این شخصیتها واقعی نیستن،
-
5:24 - 5:28و در عین حال میدونیم واقعی هستن.
-
5:28 - 5:31بچه ها میتونن خیلی آسون تر از بزرگترها این کارو بکنن،
-
5:31 - 5:33و من به همین دلیل عاشق نوشتن برای بچه ها هستم.
-
5:33 - 5:35فکر می کنم بهترین شنونده
-
5:35 - 5:39ادبیات داستانی جدی هستن.
-
5:39 - 5:42وقتی بچه بودم،
-
5:42 - 5:45وسواس خاصی نسبت به سری داستانهای در اسرارآمیز داشتم،
-
5:45 - 5:46چیزهایی مثل "نارنیا" (مجموعه داستان تخیلی)،
-
5:46 - 5:50جایی که در کمد رو باز می کنی
و وارد یه سرزمین جادویی میشی. -
5:50 - 5:52و باور کرده بودم که
درهای اسرارآمیز واقعاً وجود دارن -
5:52 - 5:54و دنبالشون میگشتم
و سعی می کردم ازشون رد بشم. -
5:54 - 5:58میخواستم در اون دنیای افسانه ای زندگی کنم، که--
-
5:58 - 6:04همیشه در دستشویی مردم رو باز میکردم،
(خنده) -
6:04 - 6:07میرفتم سراغ دستشویی دوست پسر مادرم،
-
6:07 - 6:09و هیچ دنیای اسرارآمیز و جادویی اونجا نبود.
-
6:09 - 6:11چیزهای عجیب دیگه ای اونجا بود
که فکر کنم مادرم میدونست چی هستن. -
6:11 - 6:13(خنده)
-
6:13 - 6:17و خوشحال بودم که همه چیزو به مادرم میگفتم.
-
6:20 - 6:24بعد از کالج، اولین شغلم
-
6:24 - 6:26پشت یکی از همین درهای اسرارآمیز بود.
-
6:26 - 6:28جایی به اسم ۸۲۶ والنسیا.
-
6:28 - 6:30به آدرس خیابان ۸۲۶ والنسیا
-
6:30 - 6:33در میشن سان فرانسیسکو،
-
6:33 - 6:35وقتی اونجا کار میکردم، دفتر مرکزی یه شرکت انتشاراتی
-
6:35 - 6:37به اسم مک سوئینی اونجا بود،
-
6:37 - 6:41یه مرکز نویسندگی غیرانتفاعی به نام ۸۲۶ والنسیا،
-
6:41 - 6:43ولی بعدش جلوی اون
-
6:43 - 6:44یه مغازه عجیب بود.
-
6:44 - 6:46می دونین، یه خرده فروشی با قفسه های متعدد،
-
6:46 - 6:49و در سان فرانسیسکو، قرار نبود تفاوتی قائل بشن،
-
6:49 - 6:52پس نویسنده ای که اونجا رو تأسیس کرده بود،
نویسنده ای به اسم "دِیو اگرز،" -
6:52 - 6:54برای اینکه با کُد هم خوانی داشته باشه گفت، "خب،
-
6:54 - 6:59فقط میخوام یه مغازه لوازم دزدان دریایی باز کنم."
-
6:59 - 7:02و همین کارم کرد. (خنده)
-
7:02 - 7:04و این مغازه قشنگه. تمام چوبی.
-
7:04 - 7:05کشوهایی هست که بیرون می کشی .و مرکبات برمیداری
-
7:05 - 7:08تا اسکوروی نگیری (بیماری کمبود ویتامین ث).
-
7:08 - 7:11چشم بند در رنگهای مختلف،
-
7:11 - 7:13چون وقتی بهار میاد، دزدای دریایی وحشی میشن.
-
7:13 - 7:18نمی دونین. مشکی خسته کننده است. پاستل.
-
7:18 - 7:20یا چشمها، اونم در رنگهای مختلف،
-
7:20 - 7:21البته چشمهای شیشه ای، بستگی داره به اینکه
-
7:21 - 7:24بخوای با این وضعیت چجوری کنار بیای.
-
7:26 - 7:28و چیز عجیب درباره مغازه این بود که،
-
7:28 - 7:32مردم میومدن و چیز میخریدن،
-
7:32 - 7:34و اونا تونستن اجاره
-
7:34 - 7:36مرکز آموزشی ما رو بدن که اون پشت بود،
-
7:36 - 7:39ولی واسه من، این نکته مهم تر بود که
-
7:39 - 7:42فکر می کنم کیفیت کاری که انجام میدی،
-
7:42 - 7:44بچه ها میان و نویسندگی یاد میگیرن،
-
7:44 - 7:49و وقتی از این فضای عجیب و غریب و افسانه ای
رد میشی تا به کار نوشتن بپردازی، -
7:49 - 7:52این فضا روی نوع کار اثر میذاره.
-
7:52 - 7:55این یه در جادویی است که ازش رد میشی.
-
7:55 - 7:57پس من فروشگاه شماره ۸۲۶ لس آنجلس را اداره می کردم،
-
7:57 - 8:01و شغل من ساختن مغازه اون پایین بود.
-
8:01 - 8:04خب، ما مرکز تجاری سفر زمان اکو پارک رو دارم.
-
8:04 - 8:07شعارمون اینه: "در هر زمان که باشی، ما قبل از تو اونجاییم."
-
8:07 - 8:11(خنده)
-
8:11 - 8:16و این تو سان ست بلوار در لس آنجلس هست.
-
8:16 - 8:18کارمندای گشاده روی ما آماده کمک به شما هستن.
-
8:18 - 8:20اونا از همه دورانها هستن،
-
8:20 - 8:24از دهه ۱۹۸۰ ، اون مرد آخری،
-
8:24 - 8:26او از گذشته خیلی نزدیک هست.
-
8:26 - 8:28اینها کارمندای ماه ما هستن،
-
8:28 - 8:31شامل چنگیز خان، چارلز دیکنز.
-
8:31 - 8:34بعضی آدمای بزرگ به احترام ما اومدن.
-
8:34 - 8:36این یه جور داروخونه س.
-
8:36 - 8:37چند جور داروی ثبت شده داریم،
-
8:37 - 8:40کوزه های کانوپی برای امعا و احشای شما،
-
8:40 - 8:41صابون کمونیستی که روش نوشته،
-
8:41 - 8:46"این صابون برای یه سال شماست."
(خنده) -
8:46 - 8:48ماشین لجنمون که
-
8:48 - 8:51شب افتتاحیه داغان شد و
نمیدونستیم چیکار کنیم. -
8:51 - 8:53معمارمون غرق در شربت قرمز بود.
-
8:53 - 8:55مثل اینکه کسی رو کشته باشه،
-
8:55 - 8:57که از این معمار خاص
-
8:57 - 8:59بعید به نظر میرسه،
-
8:59 - 9:01و نمیدونستیم چیکار کنیم.
-
9:01 - 9:02قرار بود نکته جالب فروشگاه ما باشه.
-
9:02 - 9:03پس فقط این نوشته رو گذاشتیم که،
-
9:03 - 9:07"اسقاطی. دیروز بیایید."
(خنده) -
9:07 - 9:10و این خنده دارتر از اون لجن شد،
-
9:10 - 9:14پس اونو برای همیشه همونجا گذاشتیم.
-
9:14 - 9:18قطعات ماموت. هر کدوم سه چهار کیلو میشه.
-
9:18 - 9:20دفع کننده بربرها. پر از سالاد
-
9:20 - 9:25و عطر گل-- چیزهایی که بربرها ازشون متنفرن.
-
9:25 - 9:27زبان های مرده.
-
9:27 - 9:29(خنده)
-
9:29 - 9:32زالوها، دکترهای کوچک طبیعت.
-
9:32 - 9:36و عطر وایکینگ، که
در رایحه های فراوان ارائه میشه: -
9:36 - 9:40ناخن پا، عرق و سبزیجات گندیده، خاکستر جسد.
-
9:40 - 9:42چون معتقدیم اسپری بدن تبرزین
-
9:42 - 9:43فقط توی میدان جنگ پیدا میشه،
-
9:43 - 9:48نه زیر بغل شما.
(خنده) -
9:48 - 9:50و اینها تراشه های عاطفی روباتها هستن،
-
9:50 - 9:52پس روباتها عشق و ترس رو میفهمن.
-
9:52 - 9:53شادن فروید (نوعی سادیسم)
پرفروش ترین بود، -
9:53 - 9:55که انتظار نداشتیم.
-
9:55 - 9:56(خنده)
-
9:56 - 9:58فکر نمی کردیم این اتفاق بیفته.
-
9:58 - 10:01ولی یه جور کار خیر پشتش هست،
-
10:01 - 10:02و بچه ها از یه در رد میشن که نوشته "فقط کارمندان"
-
10:02 - 10:04و از این فضا سر در میارن
-
10:04 - 10:06تا تکالیفشونو انجام بدن و قصه بنویسن
-
10:06 - 10:08و فیلم بسازن و این یه مهمونی رونمایی از کتابیه
-
10:08 - 10:10که بچه ها میخوان بخونن.
-
10:10 - 10:12یه فصلنامه هست که
-
10:12 - 10:13در اون فقط نوشته های بچه هایی چاپ میشه
-
10:13 - 10:14که هر روز بعد از مدرسه میان،
-
10:14 - 10:16و ما مهمونی های رونمایی داریم
-
10:16 - 10:19و اونا کیک میخورن و برای والدین شون میخونن
-
10:19 - 10:22و از شیشه های شامپاین شیر میخورن.
-
10:22 - 10:25و این فضای خیلی خاصیه،
-
10:25 - 10:28به خاطر این فضای عجیب در جلو.
-
10:28 - 10:31جوک خنده داری نیست.
-
10:31 - 10:34نمی تونی رگه های افسانه رو پیدا کنی،
-
10:34 - 10:37و من اینو دوست دارم. همین یه ذره افسانه
-
10:37 - 10:40دنیای واقعی رو اشغال کرده.
-
10:40 - 10:44اینو مثل یه جور کتاب سه بعدی می بینم.
-
10:44 - 10:46اصطلاحی است به اسم متافیکشن،
-
10:46 - 10:50و اون فقط شامل داستانهایی درباره داستانهاست،
-
10:50 - 10:52و متا در حال حاضر مورد توجه قرار گرفته.
-
10:52 - 10:54دهه ۱۹۶۰ هم احتمالاً آخرین باری بود بهش توجه شد
-
10:54 - 10:57با داستان نویسانی مثل جان بارت و ویلیام گادیس،
-
10:57 - 10:58ولی همیشه وجود داشته.
-
10:58 - 11:01قدمت اون تقریباً برمیگزده به خود قصه گویی.
-
11:01 - 11:04و یه تکنیک متافیکشن
-
11:04 - 11:06اینه که چهارمین دیوار شکسته بشه. درسته؟
-
11:06 - 11:09این وقتی اتفاق میفته که یه هنرپیشه به سمت حضار برگرده
-
11:09 - 11:10و بگه، "من یه هنرپیشه ام،
-
11:10 - 11:13و اینا فقط الوار هستن."
-
11:13 - 11:15و حتی اون لحظه به ظاهر واقعی،
-
11:15 - 11:17من بهش شک دارم، در خدمت دروغه،
-
11:17 - 11:20ولی کارش اینه که مصنوعی بودن
-
11:20 - 11:21افسانه رو مخفی کنه.
-
11:21 - 11:23برای من، تقریباً ترجیح میدم برعکس باشه.
-
11:23 - 11:26اگه قراره دیوار چهارم رو بشکنم،
-
11:26 - 11:28میخوام افسانه آزاد بشه
-
11:28 - 11:30و بیاد به دنیای واقعی.
-
11:30 - 11:35میخوام یه کتاب در اسرارآمیزی باشه که باز میشه
-
11:35 - 11:37و داستانها رو به دنیای واقعی راه میده.
-
11:37 - 11:40پس سعی می کنم این کارو تو کتابام بکنم.
-
11:40 - 11:42و اینم فقط یه مثال هستش.
-
11:42 - 11:44این اولین کتابی هست که در عمرم ساختم.
-
11:44 - 11:47اسمش هست "بیلی تویترز و مشکل وال آبی اش."
-
11:47 - 11:49و درباره یه بچه س که
یه وال آبی اهلی بهش میدن -
11:49 - 11:50ولی این یه تنبیه
-
11:50 - 11:53و زندگی شو خراب می کنه.
-
11:53 - 11:56خوب هر شب فداپ (برنامه مستند زنده) اینو نشون میده.
-
11:56 - 11:58(خنده)
-
11:58 - 12:00و مجبوره اونو با خودش ببره مدرسه.
-
12:00 - 12:01اون توی سانفرانسیسکو زندگی می کنه--
-
12:01 - 12:04این شهر جای راحتی واسه نگهداری یه وال آبی نیست.
-
12:04 - 12:08یه عالمه تپه، املاک و مستغلات در وثیقه هستن.
-
12:08 - 12:11این آشفته بازار که همه زده به سرشون.
-
12:11 - 12:15ولی زیر این پوشش نیم تنه، این قضیه رو داریم،
-
12:15 - 12:19و اون پوشش زیر کتاب، نیم تنه،
-
12:19 - 12:20و یه آگهی،
-
12:20 - 12:24که یه دوره مجانی ۳۰ روزه پیشنهاد می کنه
-
12:24 - 12:25برای یه وال آبی.
-
12:25 - 12:28فقط با فرستادن یه پاکت تمبر دار که روش از قبل آدرس نوشته
-
12:28 - 12:32ما برتوان یه وال آبی می فرستیم.
-
12:32 - 12:37و بچه ها این کار رو می کنن.
-
12:37 - 12:40خوب این یه نامه س. نوشته، "عزیزان،
-
12:40 - 12:43۱۰ دلار شرط می بندم برام یه وال آبی نمی فرستین.
-
12:43 - 12:46الیوت گنون(۶ ساله)."
-
12:46 - 12:49(خنده) (تشویق)
-
12:51 - 12:53خوب چیزی که الیوت و بقیه بچه هایی
-
12:53 - 12:55که این نامه ها رو نوشتن، در جواب دریافت می کنن
-
12:55 - 12:58یه نامه با حروف خیلی ریز از یه شرکت حقوقی نروژی هست--
-
12:58 - 13:02(خنده)--
-
13:02 - 13:06که میگه به دلیل تغییر قوانین آداب و رسوم،
-
13:06 - 13:08وال اونا در یه آب دره در نروز
به اسم سویگنه فیورد گیر افتاده، -
13:08 - 13:09که آب دره خیلی قشنگیه،
-
13:09 - 13:11و بعد کمی درباره سویگنه فیورد
-
13:11 - 13:13و غذاهای نروژی حرف میزنه. گریز می زنه.
-
13:13 - 13:15(خنده)
-
13:17 - 13:19ولی در پایان اینو میگه که
-
13:19 - 13:21وال تو دوست داره از تو بشنوه.
-
13:21 - 13:23شماره تلفن داره،
-
13:23 - 13:28و میتونی زنگ بزنی و براش پیام بذاری.
-
13:28 - 13:30و وقتی زنگ میزنی و براش پیام میذاری،
-
13:30 - 13:32چیزی که در این پیام می شنوی فقط
-
13:32 - 13:37صداهای وال هست و بعد صدای یه بوق،
-
13:37 - 13:41که در واقع اونم شبیه صدای یه واله.
-
13:41 - 13:43و یه عکس از وال خودشون هم دریافت می کنن.
-
13:43 - 13:45خوب اینم راندولف،
-
13:45 - 13:49و راندولف مال بچه ایه به اسم نیکو
-
13:49 - 13:53که یکی از اولین بچه هاییه که زنگ زد،
-
13:53 - 13:55و بخشی از پیام نیکو رو براتون پخش می کنم.
-
13:55 - 14:00این اولین پیامیه که از نیکو دریافت کردم.
-
14:00 - 14:02(صدا) نیکو: سلام، من نیکو هستم.
-
14:02 - 14:06من صاحب تو هستم، راندولف. سلام.
-
14:06 - 14:09خوی این اولین باره که میتونم باهات حرف بزنم،
-
14:09 - 14:16و ممکنه بازم یه روز دیگه به زودی باهات حرف بزنم. خدانگهدار.
-
14:16 - 14:18مک بارنت: خوب نیکو دوباره زنگ زد، یه ساعت بعد.
-
14:18 - 14:20(خنده)
-
14:20 - 14:24و اینم یه پیام دیگه از نیکو.
-
14:24 - 14:28(صدا) نیکو: سلام، راندولف، من نیکو هستم.
-
14:28 - 14:33خیلی وقته باهات حرف نزدم،
-
14:33 - 14:38ولی شنبه یا یکشنبه باهات حرف زدم،
-
14:38 - 14:40آره، شنبه یا یکشنبه،
-
14:40 - 14:43پس دوباره بهت زنگ زدم
-
14:43 - 14:48تا سلام بگم و میخوام بدونم همین الان چیکار می کنی،
-
14:48 - 14:51و احتمالاً دوباره بهت زنگ میزنم
-
14:51 - 14:53فردا یا امروز،
-
14:53 - 14:57پس بعداً باهات حرف میزنم. خدانگهدار.
-
14:57 - 15:01مک بارنت: خوب اون این کارو کرد،
دوباره همون روز زنگ زد. -
15:01 - 15:05بیش از ۲۵ پیام واسه راندولف گذاشت
-
15:05 - 15:08در عرض چهار سال.
-
15:08 - 15:10(با شنیدن این پیامها)
همه چیزو درباره نیکو میفهمی -
15:10 - 15:12و مادربزرگش که عاشقشه
-
15:12 - 15:14و پدربزرگش که یه ذره کمتر دوستش داره--
-
15:14 - 15:16(خنده)--
-
15:16 - 15:19و جدول های کلمات متقاطعی که حل می کنه،
-
15:19 - 15:23و این-- یه پیام دیگه از نیکو براتون پخش می کنم.
-
15:23 - 15:26این پیام کریسمسه از نیکو.
-
15:26 - 15:28[بوق] (صدا) نیکو: سلام، راندولف،
-
15:28 - 15:32متأسفم که خیلی وقته باهات حرف نزدم.
-
15:32 - 15:34دلیلش فقط اینه که سرم شلوغه
-
15:34 - 15:37چون مدرسه شروع شده،
-
15:37 - 15:40شاید اینو ندونی،
-
15:40 - 15:44چون تو یه وال هستی، نمیدونی،
-
15:44 - 15:48و زنگ زدم تا فقط بهت بگم،
-
15:48 - 15:52کریسمس مبارک.
-
15:52 - 15:57کریسمس خوبی داشته باشی،
-
15:57 - 16:04و بای بای، راندولف، خدانگهدار.
-
16:04 - 16:05مک بارنت: در واقع من به نیکو زنگ زدم،
-
16:05 - 16:08۱۸ ماه بود چیزی ازش نشنیده بودم،
-
16:08 - 16:12و فقط دو روز قبل یه پیام گذاشته بود.
-
16:12 - 16:15صداش کاملاً عوض شده،
-
16:15 - 16:18ولی گوشی رو داد به پرستارش،
-
16:18 - 16:22و پرستار هم با راندولف خیلی خوب بود.
-
16:22 - 16:27ولی نیکو بهترین خواننده ای هست که من بهش امید دارم.
-
16:27 - 16:30من میخوام هر کسی که براش می نویسم
-
16:30 - 16:32از نظر احساسی همونجایی باشه
-
16:32 - 16:35که با این چیزها خلق می کنم.
-
16:35 - 16:38احساس خوش شانسی می کنم .
بچه هایی مثل نیکو بهترین خواننده ها هستند، -
16:38 - 16:42و اونا شایسته بهترین داستانهایی
هستند که میتونیم بهشون بدیم. -
16:42 - 16:44بسیار متشکرم.
-
16:44 - 16:47(تشویق)
- Title:
- چرا یک کتاب خوب یک در جادویی است
- Speaker:
- مک بارنت
- Description:
-
کودکی فراواقع گرایانه است. چرا کتابهای کودکان نباشند؟ مک بارنت، نویسنده برنده جایزه های مختلف کتاب کودک، در این سخنرانی عجیب، از نوشتنی می گوید که از صفحه فراتر می رود، هنر مانند یک در به سوی شگفتی-- و صحبت های بچه های واقعی با یک وال خیالی.
- Video Language:
- English
- Team:
- closed TED
- Project:
- TEDTalks
- Duration:
- 16:59
b a approved Persian subtitles for Why a good book is a secret door | ||
b a edited Persian subtitles for Why a good book is a secret door | ||
b a edited Persian subtitles for Why a good book is a secret door | ||
b a edited Persian subtitles for Why a good book is a secret door | ||
Leila Ataei accepted Persian subtitles for Why a good book is a secret door | ||
Leila Ataei edited Persian subtitles for Why a good book is a secret door | ||
Leila Ataei edited Persian subtitles for Why a good book is a secret door | ||
Leila Ataei edited Persian subtitles for Why a good book is a secret door |