1 00:00:00,439 --> 00:00:02,531 سلام به همگی. خب اسم من مکِ. 2 00:00:02,531 --> 00:00:06,589 کارم دروغ گفتن به بچه هاست، 3 00:00:06,589 --> 00:00:08,605 ولی اونا دروغای مصلحتیند. 4 00:00:08,605 --> 00:00:10,373 من کتاب کودک می نویسم، 5 00:00:10,373 --> 00:00:13,601 و نقل قولی از پابلو پیکاسو هست، 6 00:00:13,601 --> 00:00:16,787 "همه ما میدونیم که هنر واقعیت نداره. 7 00:00:16,787 --> 00:00:20,429 هنر دروغی هست که به فهم واقعیت کمک می کنه 8 00:00:20,429 --> 00:00:23,127 یا دست کم فهم چیزی که به ما گفتن واقعیه. 9 00:00:23,127 --> 00:00:25,237 هنرمند باید بدونه چه جوری 10 00:00:25,237 --> 00:00:30,074 دیگران رو قانع کنه دروغهایی که میگه راست هستنن." 11 00:00:30,074 --> 00:00:32,932 اولین بار این رو وقتی شنیدمن که بچه بودم، 12 00:00:32,932 --> 00:00:34,623 و دوستش داشتم، 13 00:00:34,623 --> 00:00:37,415 ولی نمی دونستم یعنی چی. 14 00:00:37,415 --> 00:00:38,992 (خنده) 15 00:00:38,992 --> 00:00:40,889 پس فکر کردم، میدونین چیه، این همون چیزیه 16 00:00:40,889 --> 00:00:42,508 که امروز میخوام درباره ش با شما حرف بزنم، 17 00:00:42,508 --> 00:00:44,721 یعنی حقیقت و دروغ، افسانه و واقعیت. 18 00:00:44,721 --> 00:00:46,573 خب چطور میتونم 19 00:00:46,573 --> 00:00:49,100 این گره کور جمله ها رو باز کنم؟ 20 00:00:49,100 --> 00:00:52,527 و گفتم، پاورپوینت دارم. میتونم از نمودار وِن (مجموعه ها) استفاده کنم. 21 00:00:52,527 --> 00:00:55,020 ["حقیقت ها، دروغ ها."] (خنده) 22 00:00:55,020 --> 00:00:56,780 خب اینم از این، درست اونجا، اون پایین. 23 00:00:56,780 --> 00:00:58,485 حقیقت ها و دروغ ها رو داریم 24 00:00:58,485 --> 00:00:59,557 و این فضای کوچک، 25 00:00:59,557 --> 00:01:01,118 هاشور خورده، در وسط. 26 00:01:01,118 --> 00:01:07,918 این فضای بینابینی، این همون هنره. 27 00:01:07,918 --> 00:01:12,915 بسیار خب، نمودار وِن. (خنده) (تشویق) 28 00:01:12,915 --> 00:01:15,941 اما در واقع این هم چندان کمکی نمی کنه. 29 00:01:15,941 --> 00:01:20,316 چیزی که باعث شد 30 00:01:20,316 --> 00:01:22,806 اون نقل قول رو بفهمم و در واقع آن هنر یا 31 00:01:22,806 --> 00:01:25,023 دست کم هنر افسانه رو 32 00:01:25,023 --> 00:01:26,463 کار کردن با بچه ها بود. 33 00:01:26,463 --> 00:01:28,723 قبلاً مشاور اردوهای تابستانی بودم. 34 00:01:28,723 --> 00:01:31,010 این کار رو تابستونا وقتی کالج تعطیل می شد انجام میدادم، 35 00:01:31,010 --> 00:01:34,389 و دوستش داشتم. 36 00:01:34,389 --> 00:01:36,148 یه اردوی تابستونی ورزشی بود 37 00:01:36,148 --> 00:01:37,982 برای بچه های 4 تا 6 ساله. 38 00:01:37,982 --> 00:01:39,628 من مسئول چهارساله ها بودم، 39 00:01:39,628 --> 00:01:41,431 که خوبه، چون 40 00:01:41,431 --> 00:01:44,780 چهارساله ها نمی تونن ورزش کنن و منم نمی تونم. 41 00:01:44,780 --> 00:01:46,355 (خنده) 42 00:01:46,355 --> 00:01:49,280 من در حد چهارساله ها ورزش می کنم، 43 00:01:49,280 --> 00:01:52,997 پس اتفاقی که می افتاد این بود که بچه ها 44 00:01:52,997 --> 00:01:54,696 چند تا دریبل می زدن و بعد داغ می شدن، 45 00:01:54,696 --> 00:01:56,959 و میرفتن زیر سایه درختی می نشستن 46 00:01:56,959 --> 00:01:59,804 که من قبلاً اونجا نشسته بودم-- (خنده)-- 47 00:01:59,804 --> 00:02:02,349 و فقط داستانهایی درست می کردم و به اونا میگفتم 48 00:02:02,349 --> 00:02:04,168 و به اونا درباره زندگی خودم قصه میگفتم. 49 00:02:04,168 --> 00:02:05,911 می گفتم چطوری آخر هفته ها 50 00:02:05,911 --> 00:02:09,126 میرفتم خونه و برای ملکه انگلیس جاسوسی می کردم. 51 00:02:09,126 --> 00:02:12,447 و به زودی، بقیه بچه ها 52 00:02:12,447 --> 00:02:14,287 که حتی در گروه ما نبودن، 53 00:02:14,287 --> 00:02:15,756 میومدن پیش من و میگفتن، 54 00:02:15,756 --> 00:02:17,668 "تو مک بارنتی، درسته؟ 55 00:02:17,668 --> 00:02:20,737 تو همونی هستی که برای ملکه انگلیس جاسوسی می کنه." 56 00:02:20,737 --> 00:02:23,959 و همه عمرم منتظر غریبه ها بودم 57 00:02:23,959 --> 00:02:26,389 تا بیان و اون سؤال رو ازم بپرسن. 58 00:02:26,389 --> 00:02:28,662 در خیال خود تصور می کردم اونا زنهای زیبای روسی هستند، 59 00:02:28,662 --> 00:02:29,899 ولی میدونید، چهار ساله ها-- 60 00:02:29,899 --> 00:02:34,528 در برکلی، کالیفرنیا، کاری رو شروع می کنی که بتونی از عهده اش بر بیای. 61 00:02:34,528 --> 00:02:38,956 و متوجه شدم قصه هایی که می گفتم 62 00:02:38,956 --> 00:02:42,453 از این نظر که برام آشنا بودن واقعیت داشتن 63 00:02:42,453 --> 00:02:43,658 و واقعاً هیجان آور بودن. 64 00:02:43,658 --> 00:02:45,864 فکر می کنم اوج داستان برای من -- هرگز فراموشش نمی کنم-- 65 00:02:45,864 --> 00:02:48,687 دختر بچه ای به اسم رایلی بود. رایلی کوچولو بود، 66 00:02:48,687 --> 00:02:51,126 و همیشه عادت داشت هر روز ناهارشو بیاره بیرون 67 00:02:51,126 --> 00:02:53,466 و میوه شو بندازه دور. 68 00:02:53,466 --> 00:02:54,874 فقط میوه شو میاورد، 69 00:02:54,874 --> 00:02:56,222 هر روز مادرش واسش خربزه میذاشت، 70 00:02:56,222 --> 00:02:57,971 و اونم مینداختش لای بوته های پیچک 71 00:02:57,971 --> 00:03:00,284 و بعد اسنک میوه ای 72 00:03:00,284 --> 00:03:02,657 و پودینگ میخورد و من میگفتم، "رایلی، 73 00:03:02,657 --> 00:03:05,713 نمی تونی این کار رو بکنی، باید میوه رو بخوری." 74 00:03:05,713 --> 00:03:07,530 و او می گفت، "چرا؟" 75 00:03:07,530 --> 00:03:09,362 و من می گفتم، "خب، وقتی میوه رو میندازی لای بوته های پیچک، 76 00:03:09,362 --> 00:03:13,254 به زودی، به جای پیچک پر از خریزه میشه،" 77 00:03:13,254 --> 00:03:15,256 که فکر می کنم به همین دلیل 78 00:03:15,256 --> 00:03:20,875 به جای کارشناس تغذیه، کارم شده بود گفتن قصه برای بچه ها. 79 00:03:20,875 --> 00:03:22,763 و خب رایلی می گفت، "این امکان نداره. 80 00:03:22,763 --> 00:03:23,863 این اتفاق نمی افته." 81 00:03:23,863 --> 00:03:26,914 و خب، روز آخر اردو، 82 00:03:26,914 --> 00:03:29,367 زودتر بیدار شدم و یه طالبی بزرگ 83 00:03:29,367 --> 00:03:31,393 از فروشگاه خریدم 84 00:03:31,393 --> 00:03:33,495 و داخل پیچکها قایم کردم، 85 00:03:33,495 --> 00:03:34,946 و بعد موقع ناهار، گفتم، 86 00:03:34,946 --> 00:03:37,621 "رایلی، چرا نمیری اونجا ببینی چیکار کردی." 87 00:03:37,621 --> 00:03:40,796 و-- (خنده)-- 88 00:03:40,796 --> 00:03:43,474 او خودشو داخل پیچکها کشید، و بعد چشماش 89 00:03:43,474 --> 00:03:45,566 گشاد شدن، و به این خربزه اشاره کرد 90 00:03:45,566 --> 00:03:47,680 که بزرگتر از کله خودش بود، 91 00:03:47,680 --> 00:03:50,650 و بعد همه بچه ها دویدن اونجا و دورشو گرفتن، 92 00:03:50,650 --> 00:03:52,237 و یکی از بچه ها گفت، "هی، 93 00:03:52,237 --> 00:03:54,126 این چرا برچسب داره؟" 94 00:03:54,126 --> 00:03:57,350 (خنده) 95 00:03:57,350 --> 00:03:59,819 و من گفتم، "منم به همین خاطر میگم 96 00:03:59,819 --> 00:04:02,811 برچسبهاتونو نندازین داخل پیچکها. 97 00:04:02,811 --> 00:04:08,283 اونا رو بندازین سطل آشغال. اینطوری طبیعت رو خراب می کنین." 98 00:04:08,283 --> 00:04:13,633 و رایلی تمام روز اون خربزه رو با خودش داشت، 99 00:04:13,633 --> 00:04:15,661 و چنان احساس غرور می کرد. 100 00:04:15,661 --> 00:04:20,505 و رایلی میدونست در عرض هفت روز یه خربزه به عمل نیاورده 101 00:04:20,505 --> 00:04:23,441 ولی همچنین میدونست که این کار رو کرده، 102 00:04:23,441 --> 00:04:25,657 و اینجا جادوییه، 103 00:04:25,657 --> 00:04:28,402 ولی تنها جایی نیست که بچه ها بتونن برن. 104 00:04:28,402 --> 00:04:31,934 هر چیزی میتونه باشه. هنر هم میتونه ما رو به اونجا ببره. 105 00:04:31,934 --> 00:04:33,891 او درست اونجا وسط بود، 106 00:04:33,891 --> 00:04:37,316 همانجایی بود که میتونین بهش بگین هنر یا افسانه. 107 00:04:37,316 --> 00:04:39,381 من بهش میگم عجایب. 108 00:04:39,381 --> 00:04:42,010 کالریج (شاعر انگلیسی، از بنیان گذاران رومانتیسم) کسی بود که تعلیق عمدی ناباوری 109 00:04:42,010 --> 00:04:43,690 یا باور شاعرانه را 110 00:04:43,690 --> 00:04:46,100 برای لحظاتی مطرح کرد که داستان، هر قدر هم که عجیب باشد، 111 00:04:46,100 --> 00:04:48,140 قراینی از واقعیت به همراه دارد، 112 00:04:48,140 --> 00:04:50,117 و بنابراین میتونین باورش کنید. 113 00:04:50,117 --> 00:04:51,747 فقط بچه ها به اونجا نمیرسند. 114 00:04:51,747 --> 00:04:54,436 بزرگترها هم میتونن، و ما وقتی میخونیم به اونجا میرسیم. 115 00:04:54,436 --> 00:04:56,686 به همین دلیل مردم در دو روزی که 116 00:04:56,686 --> 00:05:00,220 به دوبلین میان تا در مراسم 117 00:05:00,220 --> 00:05:05,825 روز بلوم (قهرمان رمان اولیس، اثر جیمز جویس) شرکت کنن، همه اتفاقات "اولیس" را می بینن 118 00:05:05,825 --> 00:05:08,080 در حالی که هیچ کدوم واقعاً اتفاق نیفتاده. 119 00:05:08,080 --> 00:05:10,337 یا مردم برای دیدن خیابان بیکر به لندن میرن 120 00:05:10,337 --> 00:05:11,809 برای دیدن خونه ی شرلوک هُلمز، 121 00:05:11,809 --> 00:05:13,936 حتی با اینکه 221B فقط یه شماره س که 122 00:05:13,936 --> 00:05:17,082 روی ساختمانی که در واقع هرگز در اون نشانی نبوده نوشته شده. 123 00:05:17,082 --> 00:05:18,807 ما می دونیم این شخصیتها واقعی نیستن، 124 00:05:18,807 --> 00:05:21,427 ولی نسبت به اونا احساسات واقعی داریم، 125 00:05:21,427 --> 00:05:22,471 و میتونیم این کارو بکنیم. 126 00:05:22,471 --> 00:05:24,364 میدونیم این شخصیتها واقعی نیستن، 127 00:05:24,364 --> 00:05:27,682 و در عین حال میدونیم واقعی هستن. 128 00:05:27,682 --> 00:05:31,338 بچه ها میتونن خیلی آسون تر از بزرگترها این کارو بکنن، 129 00:05:31,338 --> 00:05:32,891 و من به همین دلیل عاشق نوشتن برای بچه ها هستم. 130 00:05:32,891 --> 00:05:34,871 فکر می کنم بهترین شنونده 131 00:05:34,871 --> 00:05:39,260 ادبیات داستانی جدی هستن. 132 00:05:39,260 --> 00:05:42,084 وقتی بچه بودم، 133 00:05:42,084 --> 00:05:44,710 وسواس خاصی نسبت به سری داستانهای در اسرارآمیز داشتم، 134 00:05:44,710 --> 00:05:45,871 چیزهایی مثل "نارنیا" (مجموعه داستان تخیلی)، 135 00:05:45,871 --> 00:05:49,574 جایی که در کمد رو باز می کنی و وارد یه سرزمین جادویی میشی. 136 00:05:49,574 --> 00:05:52,304 و باور کرده بودم که درهای اسرارآمیز واقعاً وجود دارن 137 00:05:52,304 --> 00:05:54,332 و دنبالشون میگشتم و سعی می کردم ازشون رد بشم. 138 00:05:54,332 --> 00:05:58,076 میخواستم در اون دنیای افسانه ای زندگی کنم، که-- 139 00:05:58,076 --> 00:06:03,771 همیشه در دستشویی مردم رو باز میکردم، (خنده) 140 00:06:03,771 --> 00:06:06,548 میرفتم سراغ دستشویی دوست پسر مادرم، 141 00:06:06,548 --> 00:06:08,798 و هیچ دنیای اسرارآمیز و جادویی اونجا نبود. 142 00:06:08,798 --> 00:06:11,386 چیزهای عجیب دیگه ای اونجا بود که فکر کنم مادرم میدونست چی هستن. 143 00:06:11,386 --> 00:06:13,107 (خنده) 144 00:06:13,107 --> 00:06:17,272 و خوشحال بودم که همه چیزو به مادرم میگفتم. 145 00:06:19,545 --> 00:06:23,683 بعد از کالج، اولین شغلم 146 00:06:23,683 --> 00:06:26,231 پشت یکی از همین درهای اسرارآمیز بود. 147 00:06:26,231 --> 00:06:28,188 جایی به اسم ۸۲۶ والنسیا. 148 00:06:28,188 --> 00:06:30,280 به آدرس خیابان ۸۲۶ والنسیا 149 00:06:30,280 --> 00:06:32,766 در میشن سان فرانسیسکو، 150 00:06:32,766 --> 00:06:34,792 وقتی اونجا کار میکردم، دفتر مرکزی یه شرکت انتشاراتی 151 00:06:34,792 --> 00:06:37,431 به اسم مک سوئینی اونجا بود، 152 00:06:37,431 --> 00:06:40,585 یه مرکز نویسندگی غیرانتفاعی به نام ۸۲۶ والنسیا، 153 00:06:40,585 --> 00:06:42,790 ولی بعدش جلوی اون 154 00:06:42,790 --> 00:06:44,360 یه مغازه عجیب بود. 155 00:06:44,360 --> 00:06:45,787 می دونین، یه خرده فروشی با قفسه های متعدد، 156 00:06:45,787 --> 00:06:48,903 و در سان فرانسیسکو، قرار نبود تفاوتی قائل بشن، 157 00:06:48,903 --> 00:06:51,790 پس نویسنده ای که اونجا رو تأسیس کرده بود، نویسنده ای به اسم "دِیو اگرز،" 158 00:06:51,790 --> 00:06:54,129 برای اینکه با کُد هم خوانی داشته باشه گفت، "خب، 159 00:06:54,129 --> 00:06:58,505 فقط میخوام یه مغازه لوازم دزدان دریایی باز کنم." 160 00:06:58,505 --> 00:07:01,583 و همین کارم کرد. (خنده) 161 00:07:01,583 --> 00:07:03,534 و این مغازه قشنگه. تمام چوبی. 162 00:07:03,534 --> 00:07:05,464 کشوهایی هست که بیرون می کشی .و مرکبات برمیداری 163 00:07:05,464 --> 00:07:08,483 تا اسکوروی نگیری (بیماری کمبود ویتامین ث). 164 00:07:08,483 --> 00:07:10,631 چشم بند در رنگهای مختلف، 165 00:07:10,631 --> 00:07:13,331 چون وقتی بهار میاد، دزدای دریایی وحشی میشن. 166 00:07:13,331 --> 00:07:17,674 نمی دونین. مشکی خسته کننده است. پاستل. 167 00:07:17,674 --> 00:07:19,670 یا چشمها، اونم در رنگهای مختلف، 168 00:07:19,670 --> 00:07:21,475 البته چشمهای شیشه ای، بستگی داره به اینکه 169 00:07:21,475 --> 00:07:23,754 بخوای با این وضعیت چجوری کنار بیای. 170 00:07:26,033 --> 00:07:28,312 و چیز عجیب درباره مغازه این بود که، 171 00:07:28,312 --> 00:07:32,324 مردم میومدن و چیز میخریدن، 172 00:07:32,324 --> 00:07:34,151 و اونا تونستن اجاره 173 00:07:34,151 --> 00:07:36,215 مرکز آموزشی ما رو بدن که اون پشت بود، 174 00:07:36,215 --> 00:07:39,267 ولی واسه من، این نکته مهم تر بود که 175 00:07:39,267 --> 00:07:41,918 فکر می کنم کیفیت کاری که انجام میدی، 176 00:07:41,918 --> 00:07:44,404 بچه ها میان و نویسندگی یاد میگیرن، 177 00:07:44,404 --> 00:07:48,670 و وقتی از این فضای عجیب و غریب و افسانه ای رد میشی تا به کار نوشتن بپردازی، 178 00:07:48,670 --> 00:07:52,420 این فضا روی نوع کار اثر میذاره. 179 00:07:52,420 --> 00:07:54,607 این یه در جادویی است که ازش رد میشی. 180 00:07:54,607 --> 00:07:57,358 پس من فروشگاه شماره ۸۲۶ لس آنجلس را اداره می کردم، 181 00:07:57,358 --> 00:08:00,840 و شغل من ساختن مغازه اون پایین بود. 182 00:08:00,840 --> 00:08:04,400 خب، ما مرکز تجاری سفر زمان اکو پارک رو دارم. 183 00:08:04,400 --> 00:08:07,240 شعارمون اینه: "در هر زمان که باشی، ما قبل از تو اونجاییم." 184 00:08:07,240 --> 00:08:11,100 (خنده) 185 00:08:11,100 --> 00:08:15,857 و این تو سان ست بلوار در لس آنجلس هست. 186 00:08:15,857 --> 00:08:17,967 کارمندای گشاده روی ما آماده کمک به شما هستن. 187 00:08:17,967 --> 00:08:20,110 اونا از همه دورانها هستن، 188 00:08:20,110 --> 00:08:23,719 از دهه ۱۹۸۰ ، اون مرد آخری، 189 00:08:23,719 --> 00:08:25,916 او از گذشته خیلی نزدیک هست. 190 00:08:25,916 --> 00:08:27,618 اینها کارمندای ماه ما هستن، 191 00:08:27,618 --> 00:08:30,604 شامل چنگیز خان، چارلز دیکنز. 192 00:08:30,604 --> 00:08:33,596 بعضی آدمای بزرگ به احترام ما اومدن. 193 00:08:33,596 --> 00:08:35,947 این یه جور داروخونه س. 194 00:08:35,947 --> 00:08:37,286 چند جور داروی ثبت شده داریم، 195 00:08:37,286 --> 00:08:39,637 کوزه های کانوپی برای امعا و احشای شما، 196 00:08:39,637 --> 00:08:41,271 صابون کمونیستی که روش نوشته، 197 00:08:41,271 --> 00:08:45,722 "این صابون برای یه سال شماست." (خنده) 198 00:08:45,722 --> 00:08:47,938 ماشین لجنمون که 199 00:08:47,938 --> 00:08:50,571 شب افتتاحیه داغان شد و نمیدونستیم چیکار کنیم. 200 00:08:50,571 --> 00:08:52,810 معمارمون غرق در شربت قرمز بود. 201 00:08:52,810 --> 00:08:55,284 مثل اینکه کسی رو کشته باشه، 202 00:08:55,284 --> 00:08:56,971 که از این معمار خاص 203 00:08:56,971 --> 00:08:59,021 بعید به نظر میرسه، 204 00:08:59,021 --> 00:09:00,607 و نمیدونستیم چیکار کنیم. 205 00:09:00,607 --> 00:09:01,639 قرار بود نکته جالب فروشگاه ما باشه. 206 00:09:01,639 --> 00:09:02,984 پس فقط این نوشته رو گذاشتیم که، 207 00:09:02,984 --> 00:09:07,489 "اسقاطی. دیروز بیایید." (خنده) 208 00:09:07,489 --> 00:09:09,525 و این خنده دارتر از اون لجن شد، 209 00:09:09,525 --> 00:09:13,621 پس اونو برای همیشه همونجا گذاشتیم. 210 00:09:13,621 --> 00:09:17,934 قطعات ماموت. هر کدوم سه چهار کیلو میشه. 211 00:09:17,934 --> 00:09:20,134 دفع کننده بربرها. پر از سالاد 212 00:09:20,134 --> 00:09:24,712 و عطر گل-- چیزهایی که بربرها ازشون متنفرن. 213 00:09:24,712 --> 00:09:26,670 زبان های مرده. 214 00:09:26,670 --> 00:09:29,370 (خنده) 215 00:09:29,370 --> 00:09:32,450 زالوها، دکترهای کوچک طبیعت. 216 00:09:32,450 --> 00:09:35,590 و عطر وایکینگ، که در رایحه های فراوان ارائه میشه: 217 00:09:35,590 --> 00:09:39,595 ناخن پا، عرق و سبزیجات گندیده، خاکستر جسد. 218 00:09:39,595 --> 00:09:41,703 چون معتقدیم اسپری بدن تبرزین 219 00:09:41,703 --> 00:09:43,366 فقط توی میدان جنگ پیدا میشه، 220 00:09:43,366 --> 00:09:47,560 نه زیر بغل شما. (خنده) 221 00:09:47,560 --> 00:09:49,544 و اینها تراشه های عاطفی روباتها هستن، 222 00:09:49,544 --> 00:09:51,771 پس روباتها عشق و ترس رو میفهمن. 223 00:09:51,771 --> 00:09:53,481 شادن فروید (نوعی سادیسم) پرفروش ترین بود، 224 00:09:53,481 --> 00:09:54,782 که انتظار نداشتیم. 225 00:09:54,782 --> 00:09:55,793 (خنده) 226 00:09:55,793 --> 00:09:58,240 فکر نمی کردیم این اتفاق بیفته. 227 00:09:58,240 --> 00:10:00,501 ولی یه جور کار خیر پشتش هست، 228 00:10:00,501 --> 00:10:02,481 و بچه ها از یه در رد میشن که نوشته "فقط کارمندان" 229 00:10:02,481 --> 00:10:03,696 و از این فضا سر در میارن 230 00:10:03,696 --> 00:10:05,870 تا تکالیفشونو انجام بدن و قصه بنویسن 231 00:10:05,870 --> 00:10:08,330 و فیلم بسازن و این یه مهمونی رونمایی از کتابیه 232 00:10:08,330 --> 00:10:09,814 که بچه ها میخوان بخونن. 233 00:10:09,814 --> 00:10:11,716 یه فصلنامه هست که 234 00:10:11,716 --> 00:10:13,145 در اون فقط نوشته های بچه هایی چاپ میشه 235 00:10:13,145 --> 00:10:14,202 که هر روز بعد از مدرسه میان، 236 00:10:14,202 --> 00:10:15,730 و ما مهمونی های رونمایی داریم 237 00:10:15,730 --> 00:10:18,677 و اونا کیک میخورن و برای والدین شون میخونن 238 00:10:18,677 --> 00:10:21,529 و از شیشه های شامپاین شیر میخورن. 239 00:10:21,529 --> 00:10:24,777 و این فضای خیلی خاصیه، 240 00:10:24,777 --> 00:10:27,996 به خاطر این فضای عجیب در جلو. 241 00:10:27,996 --> 00:10:31,295 جوک خنده داری نیست. 242 00:10:31,295 --> 00:10:33,695 نمی تونی رگه های افسانه رو پیدا کنی، 243 00:10:33,695 --> 00:10:36,603 و من اینو دوست دارم. همین یه ذره افسانه 244 00:10:36,603 --> 00:10:39,865 دنیای واقعی رو اشغال کرده. 245 00:10:39,865 --> 00:10:43,922 اینو مثل یه جور کتاب سه بعدی می بینم. 246 00:10:43,922 --> 00:10:46,162 اصطلاحی است به اسم متافیکشن، 247 00:10:46,162 --> 00:10:50,245 و اون فقط شامل داستانهایی درباره داستانهاست، 248 00:10:50,245 --> 00:10:51,820 و متا در حال حاضر مورد توجه قرار گرفته. 249 00:10:51,820 --> 00:10:53,845 دهه ۱۹۶۰ هم احتمالاً آخرین باری بود بهش توجه شد 250 00:10:53,845 --> 00:10:56,522 با داستان نویسانی مثل جان بارت و ویلیام گادیس، 251 00:10:56,522 --> 00:10:57,770 ولی همیشه وجود داشته. 252 00:10:57,770 --> 00:11:01,311 قدمت اون تقریباً برمیگزده به خود قصه گویی. 253 00:11:01,311 --> 00:11:03,851 و یه تکنیک متافیکشن 254 00:11:03,851 --> 00:11:05,645 اینه که چهارمین دیوار شکسته بشه. درسته؟ 255 00:11:05,645 --> 00:11:08,895 این وقتی اتفاق میفته که یه هنرپیشه به سمت حضار برگرده 256 00:11:08,895 --> 00:11:09,961 و بگه، "من یه هنرپیشه ام، 257 00:11:09,961 --> 00:11:12,552 و اینا فقط الوار هستن." 258 00:11:12,552 --> 00:11:14,577 و حتی اون لحظه به ظاهر واقعی، 259 00:11:14,577 --> 00:11:16,803 من بهش شک دارم، در خدمت دروغه، 260 00:11:16,803 --> 00:11:19,559 ولی کارش اینه که مصنوعی بودن 261 00:11:19,559 --> 00:11:21,246 افسانه رو مخفی کنه. 262 00:11:21,246 --> 00:11:23,395 برای من، تقریباً ترجیح میدم برعکس باشه. 263 00:11:23,395 --> 00:11:25,529 اگه قراره دیوار چهارم رو بشکنم، 264 00:11:25,529 --> 00:11:27,872 میخوام افسانه آزاد بشه 265 00:11:27,872 --> 00:11:29,955 و بیاد به دنیای واقعی. 266 00:11:29,955 --> 00:11:34,554 میخوام یه کتاب در اسرارآمیزی باشه که باز میشه 267 00:11:34,554 --> 00:11:37,446 و داستانها رو به دنیای واقعی راه میده. 268 00:11:37,446 --> 00:11:40,427 پس سعی می کنم این کارو تو کتابام بکنم. 269 00:11:40,427 --> 00:11:41,970 و اینم فقط یه مثال هستش. 270 00:11:41,970 --> 00:11:43,892 این اولین کتابی هست که در عمرم ساختم. 271 00:11:43,892 --> 00:11:46,513 اسمش هست "بیلی تویترز و مشکل وال آبی اش." 272 00:11:46,513 --> 00:11:48,643 و درباره یه بچه س که یه وال آبی اهلی بهش میدن 273 00:11:48,643 --> 00:11:50,229 ولی این یه تنبیه 274 00:11:50,229 --> 00:11:52,704 و زندگی شو خراب می کنه. 275 00:11:52,704 --> 00:11:55,516 خوب هر شب فداپ (برنامه مستند زنده) اینو نشون میده. 276 00:11:55,516 --> 00:11:58,106 (خنده) 277 00:11:58,106 --> 00:12:00,100 و مجبوره اونو با خودش ببره مدرسه. 278 00:12:00,100 --> 00:12:01,454 اون توی سانفرانسیسکو زندگی می کنه-- 279 00:12:01,454 --> 00:12:03,985 این شهر جای راحتی واسه نگهداری یه وال آبی نیست. 280 00:12:03,985 --> 00:12:08,419 یه عالمه تپه، املاک و مستغلات در وثیقه هستن. 281 00:12:08,419 --> 00:12:10,927 این آشفته بازار که همه زده به سرشون. 282 00:12:10,927 --> 00:12:14,718 ولی زیر این پوشش نیم تنه، این قضیه رو داریم، 283 00:12:14,718 --> 00:12:18,904 و اون پوشش زیر کتاب، نیم تنه، 284 00:12:18,904 --> 00:12:20,284 و یه آگهی، 285 00:12:20,284 --> 00:12:23,527 که یه دوره مجانی ۳۰ روزه پیشنهاد می کنه 286 00:12:23,527 --> 00:12:25,426 برای یه وال آبی. 287 00:12:25,426 --> 00:12:28,420 فقط با فرستادن یه پاکت تمبر دار که روش از قبل آدرس نوشته 288 00:12:28,420 --> 00:12:32,270 ما برتوان یه وال آبی می فرستیم. 289 00:12:32,270 --> 00:12:36,610 و بچه ها این کار رو می کنن. 290 00:12:36,610 --> 00:12:40,018 خوب این یه نامه س. نوشته، "عزیزان، 291 00:12:40,018 --> 00:12:43,199 ۱۰ دلار شرط می بندم برام یه وال آبی نمی فرستین. 292 00:12:43,199 --> 00:12:45,676 الیوت گنون(۶ ساله)." 293 00:12:45,676 --> 00:12:49,350 (خنده) (تشویق) 294 00:12:50,838 --> 00:12:52,960 خوب چیزی که الیوت و بقیه بچه هایی 295 00:12:52,960 --> 00:12:55,451 که این نامه ها رو نوشتن، در جواب دریافت می کنن 296 00:12:55,451 --> 00:12:58,376 یه نامه با حروف خیلی ریز از یه شرکت حقوقی نروژی هست-- 297 00:12:58,376 --> 00:13:02,337 (خنده)-- 298 00:13:02,337 --> 00:13:05,698 که میگه به دلیل تغییر قوانین آداب و رسوم، 299 00:13:05,698 --> 00:13:07,905 وال اونا در یه آب دره در نروز به اسم سویگنه فیورد گیر افتاده، 300 00:13:07,905 --> 00:13:09,129 که آب دره خیلی قشنگیه، 301 00:13:09,129 --> 00:13:10,593 و بعد کمی درباره سویگنه فیورد 302 00:13:10,593 --> 00:13:13,073 و غذاهای نروژی حرف میزنه. گریز می زنه. 303 00:13:13,073 --> 00:13:14,855 (خنده) 304 00:13:16,767 --> 00:13:18,680 ولی در پایان اینو میگه که 305 00:13:18,680 --> 00:13:21,414 وال تو دوست داره از تو بشنوه. 306 00:13:21,414 --> 00:13:23,000 شماره تلفن داره، 307 00:13:23,000 --> 00:13:27,714 و میتونی زنگ بزنی و براش پیام بذاری. 308 00:13:27,714 --> 00:13:30,290 و وقتی زنگ میزنی و براش پیام میذاری، 309 00:13:30,290 --> 00:13:32,281 چیزی که در این پیام می شنوی فقط 310 00:13:32,281 --> 00:13:37,399 صداهای وال هست و بعد صدای یه بوق، 311 00:13:37,399 --> 00:13:40,954 که در واقع اونم شبیه صدای یه واله. 312 00:13:40,954 --> 00:13:42,934 و یه عکس از وال خودشون هم دریافت می کنن. 313 00:13:42,934 --> 00:13:45,465 خوب اینم راندولف، 314 00:13:45,465 --> 00:13:48,806 و راندولف مال بچه ایه به اسم نیکو 315 00:13:48,806 --> 00:13:53,088 که یکی از اولین بچه هاییه که زنگ زد، 316 00:13:53,088 --> 00:13:55,398 و بخشی از پیام نیکو رو براتون پخش می کنم. 317 00:13:55,398 --> 00:13:59,530 این اولین پیامیه که از نیکو دریافت کردم. 318 00:13:59,530 --> 00:14:01,769 (صدا) نیکو: سلام، من نیکو هستم. 319 00:14:01,769 --> 00:14:05,803 من صاحب تو هستم، راندولف. سلام. 320 00:14:05,803 --> 00:14:09,279 خوی این اولین باره که میتونم باهات حرف بزنم، 321 00:14:09,279 --> 00:14:15,523 و ممکنه بازم یه روز دیگه به زودی باهات حرف بزنم. خدانگهدار. 322 00:14:15,523 --> 00:14:18,110 مک بارنت: خوب نیکو دوباره زنگ زد، یه ساعت بعد. 323 00:14:18,110 --> 00:14:20,360 (خنده) 324 00:14:20,360 --> 00:14:24,297 و اینم یه پیام دیگه از نیکو. 325 00:14:24,297 --> 00:14:27,840 (صدا) نیکو: سلام، راندولف، من نیکو هستم. 326 00:14:27,840 --> 00:14:32,993 خیلی وقته باهات حرف نزدم، 327 00:14:32,993 --> 00:14:37,688 ولی شنبه یا یکشنبه باهات حرف زدم، 328 00:14:37,688 --> 00:14:39,938 آره، شنبه یا یکشنبه، 329 00:14:39,938 --> 00:14:42,953 پس دوباره بهت زنگ زدم 330 00:14:42,953 --> 00:14:47,869 تا سلام بگم و میخوام بدونم همین الان چیکار می کنی، 331 00:14:47,869 --> 00:14:50,805 و احتمالاً دوباره بهت زنگ میزنم 332 00:14:50,805 --> 00:14:52,988 فردا یا امروز، 333 00:14:52,988 --> 00:14:57,184 پس بعداً باهات حرف میزنم. خدانگهدار. 334 00:14:57,184 --> 00:15:01,492 مک بارنت: خوب اون این کارو کرد، دوباره همون روز زنگ زد. 335 00:15:01,492 --> 00:15:05,373 بیش از ۲۵ پیام واسه راندولف گذاشت 336 00:15:05,373 --> 00:15:08,125 در عرض چهار سال. 337 00:15:08,125 --> 00:15:10,216 (با شنیدن این پیامها) همه چیزو درباره نیکو میفهمی 338 00:15:10,216 --> 00:15:11,852 و مادربزرگش که عاشقشه 339 00:15:11,852 --> 00:15:14,207 و پدربزرگش که یه ذره کمتر دوستش داره-- 340 00:15:14,207 --> 00:15:16,400 (خنده)-- 341 00:15:16,400 --> 00:15:18,827 و جدول های کلمات متقاطعی که حل می کنه، 342 00:15:18,827 --> 00:15:22,607 و این-- یه پیام دیگه از نیکو براتون پخش می کنم. 343 00:15:22,607 --> 00:15:25,910 این پیام کریسمسه از نیکو. 344 00:15:25,910 --> 00:15:28,273 [بوق] (صدا) نیکو: سلام، راندولف، 345 00:15:28,273 --> 00:15:31,528 متأسفم که خیلی وقته باهات حرف نزدم. 346 00:15:31,528 --> 00:15:34,194 دلیلش فقط اینه که سرم شلوغه 347 00:15:34,194 --> 00:15:36,893 چون مدرسه شروع شده، 348 00:15:36,893 --> 00:15:39,926 شاید اینو ندونی، 349 00:15:39,926 --> 00:15:43,807 چون تو یه وال هستی، نمیدونی، 350 00:15:43,807 --> 00:15:48,487 و زنگ زدم تا فقط بهت بگم، 351 00:15:48,487 --> 00:15:52,177 کریسمس مبارک. 352 00:15:52,177 --> 00:15:56,778 کریسمس خوبی داشته باشی، 353 00:15:56,778 --> 00:16:03,651 و بای بای، راندولف، خدانگهدار. 354 00:16:03,651 --> 00:16:05,175 مک بارنت: در واقع من به نیکو زنگ زدم، 355 00:16:05,175 --> 00:16:08,306 ۱۸ ماه بود چیزی ازش نشنیده بودم، 356 00:16:08,306 --> 00:16:12,424 و فقط دو روز قبل یه پیام گذاشته بود. 357 00:16:12,424 --> 00:16:14,850 صداش کاملاً عوض شده، 358 00:16:14,850 --> 00:16:18,350 ولی گوشی رو داد به پرستارش، 359 00:16:18,350 --> 00:16:22,211 و پرستار هم با راندولف خیلی خوب بود. 360 00:16:22,211 --> 00:16:26,561 ولی نیکو بهترین خواننده ای هست که من بهش امید دارم. 361 00:16:26,561 --> 00:16:30,287 من میخوام هر کسی که براش می نویسم 362 00:16:30,287 --> 00:16:32,428 از نظر احساسی همونجایی باشه 363 00:16:32,428 --> 00:16:34,664 که با این چیزها خلق می کنم. 364 00:16:34,664 --> 00:16:38,365 احساس خوش شانسی می کنم . بچه هایی مثل نیکو بهترین خواننده ها هستند، 365 00:16:38,365 --> 00:16:41,960 و اونا شایسته بهترین داستانهایی هستند که میتونیم بهشون بدیم. 366 00:16:41,960 --> 00:16:44,162 بسیار متشکرم. 367 00:16:44,162 --> 00:16:46,817 (تشویق)