Return to Video

Maryam's secret | Saideh Ghods | TEDxKish

  • 0:06 - 0:11
    روزی که سرنوشت من عوض شد یک روز معمولی بود
  • 0:11 - 0:16
    مثل همهٔ روزهای دیگه یکی از اون روزهای
  • 0:16 - 0:18
    سرد زمستونی که تو فقط دلت میخواد یه چای
  • 0:18 - 0:22
    درست کنی یک رمان خوب برداری بشینی
  • 0:22 - 0:27
    روی مبلت کنار شومینه لذت ببری از زندگی.
  • 0:27 - 0:34
    ولی من باید کار میکردم و از اون مهمتر
  • 0:34 - 0:38
    بعد از ظهر باید دخترم را که دو سالش بود
  • 0:38 - 0:42
    فردا تولدت دو سالگیش بود برای چکاپ روتینش
  • 0:42 - 0:45
    میبردم. اما اون روز اصلان یک روز معمولی
  • 0:45 - 0:49
    نبود و اون چککاپ هم یک چکاپ روتین نبود
  • 0:49 - 0:54
    سحر گاه اون روز ساعت پنج صبح من پشت در
  • 0:54 - 1:00
    اتاق عمل ایستاده بودم و از پنجرهٔ کوچکی
  • 1:00 - 1:04
    که در اتاقهای عمل معمولن هست نگاه
  • 1:04 - 1:07
    میکردم به بحث داغی که بین پزشکها بود
  • 1:07 - 1:11
    برای اینکه چه باید بکنن و دختر کوچولوی من
  • 1:11 - 1:15
    که بیهوش روی تخت خوابید بود هیچکس از
  • 1:15 - 1:18
    دیروز ساعت شیش نگفت که چی شده با همهٔ با
  • 1:18 - 1:24
    همهٔ سوالاتی که داشتم با همهٔ اضطرابی که
  • 1:24 - 1:26
    داشتم با همهٔ اینکه از چهرههاشون میفهمیدم
  • 1:26 - 1:30
    که یک چیز غیر عادی هیچکس نمیکست به من
  • 1:30 - 1:32
    اطلاعی بیش از اون چیزی که شاید اونها
  • 1:32 - 1:37
    لازم میدونستن و حق من بود که بدونم ولی
  • 1:37 - 1:39
    این حق رو به من نمیدادم بنا بر این یک خشم
  • 1:39 - 1:42
    اضافه هم میشد به دردسری که پیش اومده بود
  • 1:42 - 1:46
    چاری نداشتم به جز اینکه اونجا بأیستم چون
  • 1:46 - 1:48
    داد و فریادهایم را دیروز کرده بودم بهشون
  • 1:48 - 1:50
    گفته بودم بهشون اعتقاد ندارم گفته بودم من
  • 1:50 - 1:52
    بچهام را نمیگذارم بهش دست بزنید من بهشون
  • 1:52 - 1:56
    گفته بودم بچهٔ دو ساله من را کسی نمیگذارم
  • 1:56 - 1:58
    زیر چاقو ببره بهشون گفتم من همین امشب
  • 1:58 - 2:01
    پرواز میکنم میبرمش جایی که ممکن امکانات
  • 2:01 - 2:04
    بیشتری داشته باشند که بدون جراحی به من
  • 2:04 - 2:07
    بگویند که چه اتفاقی افتاده ولی به من
  • 2:07 - 2:11
    گفتن حتا یک دقیقه امروز مهم من باید
  • 2:11 - 2:16
    می ایستادم اونجا ساکت بدون صدا و صبور
  • 2:16 - 2:20
    چیزی که تقریبا غیر ممکن بود شما همه چهره ی
  • 2:20 - 2:23
    که میخواد خبر بد به آدم بده میشناسید
  • 2:23 - 2:25
    دیدین ببر این تو دیگه اصلان منتظر بقیش
  • 2:25 - 2:29
    نمیشی دنیات بهم میریزه برای من اون خبر بد
  • 2:29 - 2:35
    یک سونامی بود تمام زندگی تراهیهای آینده
  • 2:35 - 2:41
    خوشحالی رفاه احساس خوشبختی همچی با این
  • 2:41 - 2:46
    سونامی شسته شد و رفت. طول کشید تا من بفهمم
  • 2:46 - 2:50
    که خبر بد فی نفسه خبر بد نیست. خبرای بد یا
  • 2:50 - 2:54
    خبرای خوب زمان می برن تا اینکه ما متوجه
  • 2:54 - 2:58
    بشیم که خوبن یا بَدَن. اون روز ولی برای
  • 2:58 - 3:01
    من اون خبر خیلی بدی بود خبری بود
  • 3:01 - 3:06
    که فلجم کرده بود برای تصمیم گیری.
  • 3:06 - 3:09
    خشمی بی امان در درونم زبانه کشید به
  • 3:09 - 3:13
    قدرت یک اژدها. چرا؟ چرا فرشته کوچولوی من؟
  • 3:13 - 3:18
    چرا چرا من؟! من چی کار کردم که مستحق چنین
  • 3:18 - 3:21
    چیزی باشم که دختر کوچولوی من سرطان بگیره؟
  • 3:21 - 3:25
    سرطان؟! دختر ۲ ساله؟! کوچولو تولدش بود.
  • 3:25 - 3:31
    به هر صورت، همه ی ما در زندگی مواجه شدیم
  • 3:31 - 3:34
    با لحظات باور نکردنی، اتفاقای باور نکردنی
  • 3:34 - 3:38
    و می دونیم که انسان را چاره ای جز صبوری و
  • 3:38 - 3:43
    تسلیم نیست. ما درمان بچه رو شروع کردیم
  • 3:43 - 3:47
    به خاطر اینکه اصلاً به نظر اونها یک سلول
  • 3:47 - 3:49
    جابجا شدنش می تونست همه چیز رو تغییر بده.
  • 3:49 - 3:53
    باید بلافاصله درمان شروع می شد و بعد از
  • 3:53 - 3:56
    یه هفته رفت و آمد در بیمارستانی که عمل
  • 3:56 - 4:00
    شده بود به خاطر بعد مسافت و ترافیک وحشتناک
  • 4:00 - 4:05
    تهران و دوستی تیم پزشکی دوستی خانوادگی که
  • 4:05 - 4:07
    با من داشتن من و منتقل کردن به بیمارستان
  • 4:07 - 4:11
    شهدای تجریش که نزدیک تر به خونه ی من بود.
  • 4:13 - 4:17
    به این گمان که همه چیز راحت تر خواهد شد
  • 4:17 - 4:20
    ولی در اولین روزی که به وارد اون بیمارستان
  • 4:20 - 4:27
    شدم به کوچیکیه خودم پی بردم. خشمم کمتر
  • 4:27 - 4:32
    نشد ولی به اینی که متجاوز از ۳۰ سال از
  • 4:32 - 4:36
    کنار این دیوارهای سرد و بلند من رد می شدم
  • 4:36 - 4:39
    و هیچ گاه به این فکر نکردم که چه اتفاقایی
  • 4:39 - 4:42
    داره اون تو می افته چقدر آدم مستاصل اونجا
  • 4:42 - 4:46
    نشستن چقدر آدما منتظر یه چیزی هستن همین
  • 4:46 - 4:49
    جایی که من دارم رد می شم برم برای مدرسه ام
  • 4:49 - 4:52
    دانشگام یا هر چیزی یک عالمه آدم پشت
  • 4:52 - 4:56
    اون دیواره یه لحظات غیر قابل تصوری
  • 4:56 - 4:58
    را دارن می گذرونن چرا یک دفعه من اصلاً
  • 4:58 - 5:00
    پامو توی این بیمارستان نذاشتم؟ چی کار حالا
  • 5:00 - 5:03
    می تونم بکنم؟ هیچ کار! برای اینکه من برای
  • 5:03 - 5:05
    بچه ی خودم موندم برای مشکل خودم الان
  • 5:05 - 5:08
    مستاصلم من کاری نمی تونم بکنم
  • 5:09 - 5:13
    بنابراین درمان و ما ادامه دادیم و
  • 5:14 - 5:16
    روزای زمستون گذشت ،
  • 5:16 - 5:18
    عید نوروز اومد. عید نوروز
  • 5:18 - 5:20
    برای همه معنی داشت برای من معنی نداشت
  • 5:20 - 5:24
    اصلاً عصبانی بودم که چرا همه فکر می کنن
  • 5:24 - 5:27
    چقدر همه چیز خوبه جشن و سرور و بهار داره
  • 5:27 - 5:30
    میاد سبزه، نمی دونم این، اون، ماهی ، همه
  • 5:30 - 5:33
    اینا از نظر من متوقف بود خانواده ی من و
  • 5:33 - 5:37
    کودک دیگرم در واقع اصلاً دیده نمی شدن در
  • 5:37 - 5:42
    چشمان من. و تعطیلات گذشت روز بعد از
  • 5:42 - 5:48
    تعطیلات من باید می رفتم برای اینی که نگاه
  • 5:48 - 5:52
    کنم برای دوره ی دوم شیمی درمانی
  • 5:52 - 5:58
    و در با هم من و مریم مادری
  • 5:58 - 6:01
    که همیشه توجه ام را جلب کرده بود
  • 6:01 - 6:04
    یک زن میانسال با چهره ای که سوء تغذیه نشون
  • 6:04 - 6:10
    می داد با لباسای مندرس ولی متشخص
  • 6:12 - 6:15
    یه پسر ۱۳ ساله داشت که همواره بدون
  • 6:15 - 6:18
    کفش روی دوشش بود در همه ی رفت وآمدهایی
  • 6:18 - 6:22
    که قبل از عید داشتیم. اینبار هم من دیدم که
  • 6:22 - 6:24
    مریم داره می ره تو یه دستش یه بقچه ی
  • 6:24 - 6:28
    سبز یه و یه دسته گل این بچه هم رو دوششه
  • 6:28 - 6:33
    من فقط رد شدم سر بهشون تکون دادم همین!
  • 6:33 - 6:37
    حتی انقدر مودب نبودم بگم سال نوت مبارک .
  • 6:37 - 6:39
    رد شدم برای اینکه می خواستم به سرعت برم
  • 6:39 - 6:42
    نمی خواستم تواون فضا بیشتر از یک دقیقه که
  • 6:42 - 6:47
    لازم هست باشم وقتی که ازش رد شدم چند قدم
  • 6:47 - 6:52
    گذشتم صدا کرد منو ؛ فکر کردم آه می خواد
  • 6:52 - 6:54
    حالا بگه عید مبارک این اون اون عید خودت
  • 6:54 - 6:57
    مبارک من احساس نمی کنم عید مبارکه یا
  • 6:57 - 7:00
    می خواد بگه من مثلاً زودتر برم از شما ...
  • 7:00 - 7:03
    جواب ندادم رفتم. دومرتبه صدا کرد و فکر
  • 7:03 - 7:05
    کردم خب حالا برمی گردم بهش می گم که
  • 7:05 - 7:09
    می دونی عزیزم من خیلی کار دارم من باید برم
  • 7:09 - 7:13
    متاسفم ببخشین ولی امروز نمی تونم وایسم.
  • 7:13 - 7:15
    خب...برگشتم
  • 7:15 - 7:22
    برگشتم دیدم یه چهره ی پر از مهتاب،
  • 7:22 - 7:25
    دو تا چشم پر از آفتاب،
  • 7:30 - 7:42
    [دست زدن]
  • 7:42 - 7:47
    یه دسته گل صحرایی، سوسن، نسرین، لاله،
  • 7:47 - 7:52
    همه چی همه رنگا، بنفش، سبز، قرمز جلوی
  • 7:52 - 7:56
    صورت منه بعد گفت اینارو از ترکمن صحرا
  • 7:56 - 8:00
    چیدم خیلی دعا کردم امروز شما رو ببینم
  • 8:00 - 8:03
    می خواستم بهتون بگم که خدا بزرگه
  • 8:04 - 8:06
    چرا انقدر ناراحتی زن؟ یه خورده آروم باش
  • 8:06 - 8:08
    می گذره همه ی اینا می گذره.
  • 8:08 - 8:13
    خب من متاسفم از اینکه احساساتی می شم
  • 8:13 - 8:15
    بعد از بیست و اندی سال که گذشته
  • 8:15 - 8:21
    ولی به این دلیل هست که در اون لحظه
  • 8:21 - 8:25
    تمام پالس های وجود من متوقف شد همه چی
  • 8:25 - 8:28
    متوقف بود حتی قلبم. فکر می کنم قلبمم نزد!
  • 8:28 - 8:32
    چند ثانیه. فکر می کردم من چی کار
  • 8:32 - 8:36
    کنم حالا یعنی من این زن و دور زدم
  • 8:36 - 8:38
    من می خواستم به این زن اینطوری حرف بزنم
  • 8:39 - 8:42
    من چی کار داشتم می کردم من اصلاً کی هستم
  • 8:42 - 8:47
    من کی هستم؟ این کیه؟ من کی هستم؟ و در همون
  • 8:47 - 8:50
    لحظات اون که متوجه بی قراری من شده بود
  • 8:50 - 8:52
    گل و گذاشت روی کالسکه ی بچه ی من
  • 8:52 - 8:55
    رو دامنش و رد شد
  • 8:56 - 8:59
    رد شد و من موندم با
  • 9:02 - 9:03
    نوری که ناگهان
  • 9:03 - 9:07
    حس می کردم درون منو روشن می کنه.
  • 9:07 - 9:10
    بعد خودمو دیدم از چشم مریم ؛ دیدم یه زن
  • 9:10 - 9:14
    متوقع عصبانیه در واقع، که همیشه دلیلی
  • 9:14 - 9:18
    برای نارضایتی داره و فکر می کنه متفاوته.
  • 9:20 - 9:24
    حالا چمباتمه زده گوشه ی غار تاریک تنهایی
  • 9:24 - 9:27
    سردش! چرا؟ چون دوستانمو متفرق کرده بودم
  • 9:27 - 9:31
    برای اینکه متنفر بودم از اینی که موضوع
  • 9:31 - 9:35
    ترحم باشم. خانوادمو متوقف کرده بودم برای
  • 9:35 - 9:38
    اینکه پیشنهادات زیادی داشتن هرکسی یه چیزی
  • 9:38 - 9:39
    می گفت این کار و بکن اون کار و بکن.
  • 9:39 - 9:42
    به همشون گفتم نمی خوام. تمام انرژی هایی که
  • 9:42 - 9:44
    دارم می خوام صرف نگاه کردن به این بچه ای
  • 9:44 - 9:47
    باشم که روزی چندین سی سی سم می ره تو بدنش
  • 9:47 - 9:50
    رگاش می سوزه فریاد می زنه می سوزم می سوزم
  • 9:50 - 9:52
    شما که نمی دونین راجع به چی حرف می زنین.
  • 9:52 - 9:55
    من نمی خوام نصایح شما رو. پزشکا رو از خودم
  • 9:55 - 9:58
    متفرق کرده بودم یعنی اونا وظیفشونو انجام
  • 9:58 - 10:00
    می دادن ولی می دونستن من بهشون اعتقادی
  • 10:00 - 10:06
    ندارم من نگاه کردم خودمو دیدم گوشه ی اون
  • 10:06 - 10:09
    غار تنها نشستم و دیوار این غار و دارم
  • 10:09 - 10:11
    هر روز ضخیم ترش می کنم.
  • 10:14 - 10:18
    ولی صدای ترکیدن اون یخ ها رو شنیدم.
  • 10:18 - 10:20
    شنیدم یخ ها دارن می شکنن.
  • 10:20 - 10:23
    داره یه نوری از لای اون درزا میاد تو.
  • 10:23 - 10:25
    داره منو نشون می ده اون گوشه ی اون غار
  • 10:25 - 10:29
    نشستم چمباتمه زدم سرم روی زانومه
  • 10:31 - 10:34
    و فکر کردم هیچ راهی ندارم
  • 10:34 - 10:36
    جز اینی که برم جلو
  • 10:36 - 10:41
    خودم و بغل کنم بگم سعیده پاشو! پاشو!
  • 10:42 - 10:44
    به خودت بیا، مریم و نگاه کن
  • 10:44 - 10:50
    با امکانات یک هزارم تو می بخشه،
  • 10:51 - 10:54
    هر چی که در توانش هست
  • 10:54 - 10:57
    از اون سر دنیا اینارو چیده آورده برای تو.
  • 10:57 - 10:58
    تو کی هستی؟!
  • 10:58 - 11:02
    یه کسی باش که شایسته ی این عشق باشی،
  • 11:02 - 11:03
    یاد بگیر
  • 11:03 - 11:07
    در اون لحظات آگاهی
  • 11:09 - 11:13
    فکر می کنم بدون اختیار قسمی با خودم خوردم
  • 11:13 - 11:16
    که پس از این در جستجوی یادگرفتن
  • 11:16 - 11:18
    از مریم و مریم ها باشم
  • 11:19 - 11:23
    و زندگیمو صرف خدمت به اینها بکنم.
  • 11:24 - 11:28
    قسمی بود که بهش آگاه نبودم ولی آتشی
  • 11:28 - 11:30
    بود که مریم در درون من شعله ور کرده بود.
  • 11:30 - 11:34
    این زن ۴ بچه داشت، در مزرعه برنج
  • 11:34 - 11:36
    کار می کرد در شمال
  • 11:37 - 11:40
    و شوهرش در جنگ مرده بود
  • 11:42 - 11:45
    و چون زمان بعد از جنگ بود و
  • 11:45 - 11:49
    اولویت در بخش بهداشتی مملکت به لحاظ
  • 11:49 - 11:54
    محدودیت های در واقع منابع، نجات سربازان
  • 11:54 - 11:56
    و خانواده هاشون بود.
  • 11:57 - 12:00
    ولی نه بچه ای که مبتلا به سرطان شده
  • 12:00 - 12:01
    برای اینکه
  • 12:03 - 12:05
    دریافتِ اون موقع، دارم راجع
  • 12:05 - 12:07
    به بیست و اندی سال پیش صحبت می کنم
  • 12:07 - 12:08
    این بود که
  • 12:08 - 12:10
    بچه ی سرطانی بالاخره می میره
  • 12:10 - 12:12
    و تنها کسانی می جنگیدن
  • 12:12 - 12:13
    در اون زمان مادرها بودن.
  • 12:13 - 12:16
    مادر اگه بچه یک ماهه باشه و در اعماق
  • 12:16 - 12:19
    اقیانوس باشه باز مادر شیرجه می ره اون تو
  • 12:19 - 12:21
    برای اینکه باز هنوز امید داره که
  • 12:21 - 12:22
    اون بچه رو می تونه از اون ته بکشه بیرون
  • 12:22 - 12:24
    و نجاتش بده.
  • 12:24 - 12:27
    بنابراین مادرا بودن، و مریم یکی از اون
  • 12:27 - 12:29
    مادرا بود که این بچه ۱۳ ساله رو
  • 12:29 - 12:31
    روی دوشش می کشید و ورمی داشت و می آورد.
  • 12:34 - 12:34
    خب
  • 12:35 - 12:37
    من با خودم عهدی بسته بودم
  • 12:37 - 12:41
    و اولیش این بود که از مریم یاد بگیرم .
  • 12:41 - 12:44
    راز مریم چیزی که همه ی ما در این
  • 12:44 - 12:46
    مرز و بوم بهش احتیاج داریم
  • 12:46 - 12:50
    زندگی بدون انتظار، عشق بدون انتظار،
  • 12:50 - 12:52
    دادن بدون انتظار.
  • 12:52 - 12:54
    انتظارش فقط از خودش بود،
  • 12:54 - 12:57
    محورهمه خواسته هاش خودش بود
  • 12:57 - 13:01
    و انقدر این پرقدرت بود
  • 13:01 - 13:04
    این خصیصه در این زن که همه
  • 13:04 - 13:09
    اطرافش و پر از تشعشعات وجود خودش می کرد
  • 13:09 - 13:10
    و تأثیر می ذاشت
  • 13:10 - 13:12
    همونطوری که دنیای منوعوض کرد.
  • 13:13 - 13:15
    قول دومم این بود که همیشه در خدمت
  • 13:15 - 13:18
    اینها باشم و اولین قدما رو که شروع کردم
  • 13:18 - 13:23
    به برداشتن طبیعتا ً این تصور بودش که بچه ی
  • 13:23 - 13:25
    مبتلا به سرطان الان تو این مملکت، دارو،
  • 13:25 - 13:27
    این ، اون، کی اصلاً حوصله اش و داره؟
  • 13:27 - 13:30
    در مراجعه به مقامات، مسئولین همه می گفتن
  • 13:30 - 13:32
    خانوم برو خونت بشین زندگیتو بکن
  • 13:32 - 13:35
    بچه سرطانی نمی دونم این اون
  • 13:36 - 13:38
    ولی من نه اینی که
  • 13:38 - 13:42
    اراده من بود و یا من خواستم این آتشی بود
  • 13:42 - 13:43
    که مریم در درون من شعله ور کرده بود
  • 13:43 - 13:46
    و اصلاً مجالی برای برای توقف به من
  • 13:46 - 13:52
    نمی داد بنابراین من رفتم، رفتن من قدمای
  • 13:52 - 13:56
    اول بود بعد از اون کمکی بود که از در و دیوار
  • 13:56 - 14:03
    می ریخت شما که اینجا نشستین یقین دارم که
  • 14:03 - 14:06
    از همون کمک کننده ها هستین حداقل
  • 14:06 - 14:09
    ۸۰ ، ۹۰ درصد از شما کسانی هستن که به ما
  • 14:09 - 14:13
    کمک کردن در این وادی. نتیجه چی شد؟
  • 14:13 - 14:16
    نتیجه اینکه امروز در سرزمین ما
  • 14:16 - 14:22
    هیچ کودک مبتلا به سرطانی از فقر نخواهد مرد
  • 14:23 - 14:35
    [دست زدن]
  • 14:35 - 14:38
    اگر بزارین ادامه بدم اگر بقیشو بشنوین
  • 14:38 - 14:41
    بیشتر لذت می برین اون اینه که شما برای
  • 14:41 - 14:44
    خودتون دست زدین برای این مردمی که وقتی
  • 14:44 - 14:46
    اعتماد بکنن معجزه می آفرینن دست زدید.
  • 14:47 - 14:51
    اتفاقی که افتاد این بود که حالا دیگه هیچ
  • 14:51 - 14:55
    پدری با شرمندگی دمِ کانتر داروخانه
  • 14:55 - 14:57
    نمی ایستاد برای اینکه پول داروش و نداره
  • 14:57 - 15:00
    هیچ مادری تو اون غار سرده دیگه نمی خزید
  • 15:00 - 15:02
    چون نمی دونست چی شده هر چی شده هر چی که
  • 15:02 - 15:05
    اطرافیانش می گفتن براش غیر قابل باور کردن
  • 15:05 - 15:08
    نیست باید بره تو غار خودش برای اینکه یک
  • 15:08 - 15:10
    ارگانیزیشن به این عظمت داره حمایتش می کنه
  • 15:10 - 15:14
    با دهها روانشناس حرفه ای که داوطلبانه
  • 15:14 - 15:17
    اونجا نشستن دارن مادرا رو بهشون یاد می دن
  • 15:17 - 15:20
    چگونه با این مشکل کنار بیان. بچه ها دیگه
  • 15:20 - 15:23
    بچه خواهر برادرا دیگه از مدرسشون نمی مونن
  • 15:23 - 15:27
    برای اینکه مادر و پدر این رهایی رو دارن که
  • 15:27 - 15:30
    به زندگی معمولیشون ادامه بدن ضمن حل این
  • 15:30 - 15:33
    مشکل. همه ی اینارو شما در واقع ممکن کردید
  • 15:34 - 15:36
    اون چیزی که می خواستم با شما تقسیم بکنم
  • 15:36 - 15:42
    این بود که در طی این مراحل من به
  • 15:42 - 15:45
    یک واقعیت مطلق پی بردم و اون اینکه
  • 15:46 - 15:49
    در وجود همه انسان ها بدون استثناء
  • 15:51 - 15:54
    یک نطفه ی معجزه وجود داره
  • 15:56 - 16:01
    بعضی ها بر اثر حوادثی که پیش میاد،
  • 16:01 - 16:04
    بعضی ها در واقع در نادانی کاملی به سر
  • 16:04 - 16:08
    می برن که من به سر می بردم در اون دنیایی
  • 16:08 - 16:11
    که به سر می برن فرصت و مجال اینی که بتونن
  • 16:11 - 16:14
    به اون نطفه توجه بکنن و ندارن و این اصلاً
  • 16:14 - 16:16
    قابل سرزنش نیست. زندگی برای من اینجوری
  • 16:16 - 16:19
    پیش آورده من اینجوری رفتم جلو؛ ژنم، تربیتم
  • 16:19 - 16:22
    خانوادم همه ی اینا. من چیزی راجع به اون
  • 16:22 - 16:25
    نطفه هه نمی دونستم که به دنبالش بگردم ولی
  • 16:25 - 16:30
    یه پس گردنیِ سرنوشت منو در واقع متوجه کرد.
  • 16:30 - 16:33
    اما بعضی از آدما هستن که به دنبالش هستن
  • 16:33 - 16:40
    به دنبال اینی که من من من به جای تأسف،
  • 16:40 - 16:43
    تأثر و دلسوزی برای خودم که یک عادت ثانوی
  • 16:43 - 16:46
    همه ی ماها هستش از صبح تا شب دلمون برای
  • 16:46 - 16:48
    خودمون می سوزه و همه ی دنیا مقصرن
  • 16:48 - 16:50
    برای همه ی اتفاقایی که در زندگی ما می افته
  • 16:50 - 16:52
    به غیر از خودمون.
  • 16:53 - 16:57
    به جای چرا، شاید سوال درست تر این باشه که
  • 16:57 - 17:02
    چگونه می شه از این مشکل بیرون اومد؟
  • 17:02 - 17:05
    راههای بیرون اومدن از این مشکل چی هست؟
  • 17:05 - 17:08
    مشکل ترین قَدَما مشکل ترین قَدَما،
  • 17:08 - 17:13
    قدمای اولِ؛ قدم اول و که ما برداریم کائنات
  • 17:13 - 17:17
    به دنبال ماست کائنات داره می جوره جستجو
  • 17:17 - 17:20
    می کنه برای اونایی که می خوان تغییر ایجاد
  • 17:20 - 17:23
    بکنن. شما اینو تو زندگیتون می بینین.
  • 17:23 - 17:27
    این اصلاً مربوط به دانشگاه نیست این مربوط
  • 17:27 - 17:29
    به ثروت نیست شما ببینید این مربوط به ذهن ِ
  • 17:29 - 17:34
    جستجوگره، ذهنی که تسلیم مصائبش نمی شه،
  • 17:34 - 17:37
    دهنی که می گرده به دنبال راه حل وقتی که
  • 17:37 - 17:41
    شما اون اتفاق افتاد دیگه هیچ توقفی وجود
  • 17:41 - 17:44
    نداره و شما می بینید که شما هم یکی از
  • 17:44 - 17:47
    معجزه گرهای جهان هستی خواهید شد.
  • 17:47 - 17:50
    تنها سوالی که امروز باید بکنیم اینه که:
  • 17:50 - 17:52
    معجزه ی من چه خواهد بود؟
  • 17:52 - 17:53
    ممنونم
  • 17:53 - 17:59
    [تشویق]
Title:
Maryam's secret | Saideh Ghods | TEDxKish
Description:

How can we learn from people that have no expectations? This talk reveals the secret that only a mother can find.

Saideh Ghods launched an NGO to help children with cancer.

This talk was given at a TEDx event using the TED conference format but independently organized by a local community. Learn more at http://ted.com/tedx

more » « less
Video Language:
Persian
Team:
closed TED
Project:
TEDxTalks
Duration:
18:04

Persian subtitles

Revisions Compare revisions