خانه کجاست؟
-
0:00 - 0:02اهل کجایی؟
-
0:02 - 0:04این یک سوال ساده است،
-
0:04 - 0:06ولی البته که، این روزها این سوال ساده
-
0:06 - 0:09پاسخی پیچیده تر از هر زمان دیگری دارد.
-
0:09 - 0:12مردم از من همیشه میپرسند من کجایی هستم،
-
0:12 - 0:16و انتظار دارند که بگویم هندی هستم،
-
0:16 - 0:19و دقیقا آنها انتظار درستی دارند زیرا صددرصد
-
0:19 - 0:22خون، پیشینه و دودمان من هندی هستند.
-
0:22 - 0:26به جز اینکه، من هرگز حتی یک روز از زندگیم را در هند زندگی نکردم
-
0:26 - 0:29از بیش از ۲۲٫۰۰۰ گویش هندی،
-
0:29 - 0:32من حتی یک کلمه هم نمی توانم بگویم.
-
0:32 - 0:34بنابراین من واقعا این حق را ندارم که
-
0:34 - 0:36خودم را هندی بنامم.
-
0:36 - 0:38و اگر"کجایی هستی؟ "
-
0:38 - 0:41یعنی" کجا بدنیا آمدی وکجا بزرگ شدی و کجا درس خواندی؟ "
-
0:41 - 0:43پس من تماماً اهل این کشور کوچک دوستداشتنی
-
0:43 - 0:45به نام انگلیس هستم،
-
0:45 - 0:47به جز اینکه من انگلستان را به محض اینکه
-
0:47 - 0:49لیسانسم را گرفتم ترک کردم،
-
0:49 - 0:51و در تمام مدتى که بزرگ میشدم
-
0:51 - 0:54من تنها کودکی در کلاسم بودم
-
0:54 - 0:57که مثل قهرمانان کلاسیک انگلیسی
-
0:57 - 0:59که در کتابهای درسی بود، نمی بودم.
-
0:59 - 1:01"و اگر اهل کجا هستی؟ "
-
1:01 - 1:02به معنای"مالیات را به کجا می پردازی ؟"
-
1:02 - 1:05و یا "کجا پزشک و دندانپزشک خودت را میبینی؟"باشد
-
1:05 - 1:07پس من یک امریکایی تمام عیارم،
-
1:07 - 1:10من بیش از ۴۸ سال اینجا بودم،
-
1:10 - 1:12از زمانی که بچه بودم.
-
1:12 - 1:14به جز اینکه، خیلی از این سالها
-
1:14 - 1:16من میبایستی رنگ سبزه تیره پوستم صورتم را
-
1:16 - 1:18با خودم همه جا میبردم
-
1:18 - 1:21تا به عنوان یک هندی هویتم مشخص شود.
-
1:21 - 1:25و راستش هرچه بیشتر اینجا زندگی میکنم بیشتر احساس بیگانگی میکنم.
-
1:25 - 1:27( خنده تماشاگران)
-
1:27 - 1:29و اگر" کجایی هستی؟"
-
1:29 - 1:32به معنای این باشد که "عمیقاً خودت را اهل کجا میدانی
-
1:32 - 1:35و کجا میخواهی بقیه عمرت را بگذرانی؟
-
1:35 - 1:36من ژاپنی هستم،
-
1:36 - 1:38زیرا در ۲۵ سال گذشته تا آنجا که امکان داشته
-
1:38 - 1:41من در ژاپن زندگی کردم.
-
1:41 - 1:45به جز اینکه، همه این سالها من به تنها عنوان یک مسافر گردشگر آنجا بودم،
-
1:45 - 1:47و مطمئن هستم که خیلی از ژاپنیها
-
1:47 - 1:50من را به عنوان یکی از خودشون نمیدانند.
-
1:50 - 1:53من همه اینها را میگویم تا بر اهمیت این موضوع بیفزایم
-
1:53 - 1:56که چگونه پیشینه من بسیار مدل
-
1:56 - 1:57قدیمی و ساده است،
-
1:57 - 2:01زیرا هنگامی که به هنگکنگ ، سیدنی و یا ونکوور رفتم
-
2:01 - 2:02بیشتر بچههایی را که دیدم
-
2:02 - 2:06خیلی بیشتر از من چند فرهنگی و بینالمللی بودند.
-
2:06 - 2:09آنها یک خانه دارند که با پدرها و مادرانشان شریک هستند،
-
2:09 - 2:12اما شراکت دیگری با پدرها و مادرانشان دارند،
-
2:12 - 2:16و سومین پیوند شاید با محلی که تولد و زندگی آنها در آن اتفاق افتاده باشد،
-
2:16 - 2:18و چهارمین پیوند با محلی باشد که آرزو زندگى در آنجا را دارند،
-
2:18 - 2:21و شاید پیوندهای دیگری هم در کنار آنها باشد.
-
2:21 - 2:24همه زندگیشان را صرف گرفتن تکه هایی
-
2:24 - 2:28از محلهای مختلفی میکنند وآنها در کنار هم قرار داده
-
2:28 - 2:30و دریک جام شیشه ای رنگآمیزی شده قرار میدهند.
-
2:30 - 2:33برای آنها خانه چیزی در حال تغییر و پیشرفت است.
-
2:33 - 2:35این مثل یک پروژه میماند که بطور مداوم
-
2:35 - 2:39برای ارتقاء، پیشرفت و اصلاح به آن افزوده میشود.
-
2:39 - 2:40و برای بیشتر و بیشتر ما،
-
2:40 - 2:45خانه واقعا کمتر خشت و بنای آن است تا
-
2:45 - 2:48روح آن.( روح خانه بر خشت خانه ارجح است)
-
2:48 - 2:50اگر ناگهان کسی از من سوال کند،"که خانه ات کجاست؟ "
-
2:50 - 2:53من در مورد کسی که دوستش دارم و یا دوست نزدیکم
-
2:53 - 2:57و یا ترانه هایی که هر بار که مسافرت میکنم در ذهنم هست، فکر میکنم.
-
2:57 - 2:59من همیشه اینطور احساس میکنم،
-
2:59 - 3:02اما آيا واقعا خانه برای من همین بوده که هست،
-
3:02 - 3:05سالها پیش هنگامی که از پلههای
-
3:05 - 3:07خانه پدریم در کالیفرنیا بالا میرفتم،
-
3:07 - 3:10از پنجره اتاق نشیمن به بیرون نگاه کردم
-
3:10 - 3:15که ما با شعله های آتش ۲۲ متری محاصره شدیم
-
3:15 - 3:18یکی از آتش سوزهای طبیعی که معمولاً
-
3:18 - 3:22در کالیفرنیا و خیلی جاهای دیگر اتفاق میافتد.
-
3:22 - 3:25و سه ساعت بعد آتش، خانه و هر چه
-
3:25 - 3:27در آن بود را به جز من
-
3:27 - 3:30تبدیل به خاکستر کرد.
-
3:30 - 3:33و صبح روز بعد هنگامی که از خواب بیدار شدم،
-
3:33 - 3:35من در خانه دوستم روی زمین خوابیده بودم،
-
3:35 - 3:37تنها چیزی که در دنیا داشتم یک مسواک بود
-
3:37 - 3:40که آن را از فروشگاه شبانه روزی خریده بودم.
-
3:40 - 3:42خُب البته اگر کسی از من میپرسید،
-
3:42 - 3:43" خانه ات کجاست؟"
-
3:43 - 3:47من دقیقا به هر ساختمان فیزیکی میتوانستم اشاره کنم.
-
3:47 - 3:52خانه من میتوانست هرجایی که من در درونم آن را احساس میکردم باشد.
-
3:52 - 3:56و از بسیاری از جنبهها فکر میکنم که این رهایی فوقالعاده ایست.
-
3:56 - 3:58زیرا هنگامی که پدربزرگها و مادربزرگهای من متولد شدند،
-
3:58 - 4:00آنها تقریبا معنایی از خانهشان داشتند،
-
4:00 - 4:04معنایی از جامعه و حتی معنایی از دشمنشان داشتند،
-
4:04 - 4:06که از بدو تولدشان به آنها داده شده بود،
-
4:06 - 4:09و شانسی زیادی برای خروج از معانی که به آنها داده شده بود نداشتند.
-
4:09 - 4:13این روزها حداقل برخی از ما میتوانیم معانی خانه را برای خودمان انتخاب کنیم،
-
4:13 - 4:15و معنایی برای جامعه خودمان تعریف کنیم،
-
4:15 - 4:18برای زندگیمان سبک و روش جدیدی ایجاد کنیم
-
4:18 - 4:20که شاید کمی فراتر از
-
4:20 - 4:22دسته بندی سیاه وسفیدی که
-
4:22 - 4:24زمان پدر بزرگها و مادربزرگهايمان بود باشد.
-
4:24 - 4:26هیچ تصادفی نیست که رئیس جمهور
-
4:26 - 4:29قویترین ملت دنیا نیمه کنیایی باشد،
-
4:29 - 4:30و تقریبا در اندونزی بزرگ شده،
-
4:30 - 4:34و شوهر خواهرش کانادایی چینی تبار باشد.
-
4:34 - 4:37تعداد مردمی که در کشورهای خودشان زندگی نمیکنند
-
4:37 - 4:42به ۲۲۰ میلیون نفر رسیده است،
-
4:42 - 4:45که تقریبا غیر قابل تصور است،
-
4:45 - 4:48اما این به معنای آن است که اگر کل جمعیت کانادا
-
4:48 - 4:50و کل جمعیت استرلیا را در نظر بگیرید
-
4:50 - 4:53و سپس دوباره کل جمعیت استرالیا
-
4:53 - 4:55و کانادا را به آن اضافه کنید
-
4:55 - 4:57و سپس آنها را دو برابر کنید،
-
4:57 - 4:59شما هنوز جمعیتی کمتر از
-
4:59 - 5:01این جمعیت بزرگ شناور در حال جابجایی را دارید.
-
5:01 - 5:03و تعداد ما که در خارج کشور اصلی قدیمیمان
-
5:03 - 5:07زندگی میکنیم به سرعت در حال افزایش است،
-
5:07 - 5:11با ۶۴ میلیون نفری که تنها در طی ۱۲ سال گذشته جابهجا شدند،
-
5:11 - 5:14که به زودی تعداد ما بیشتر از آمریکاییها خواهد شد.
-
5:14 - 5:19ما ملتی هستیم که پنجمین جمعیت روز کره زمین را نمایندگی میکنیم.
-
5:19 - 5:22و در حقیقت، در بزرگترین شهر کانادا، تورنتو
-
5:22 - 5:26متوسط ساکنین امروز آن کسانی هستند که قبلا آنها را
-
5:26 - 5:30خارجی مینامیدند، کسانی که در کشورهای متفاوتی به دنیا آمده بودند.
-
5:30 - 5:34من همیشه احساس کرده ام زیبایی اینکه توسط چهرههای خارجی محصور شده باشی
-
5:34 - 5:35همان سیلی بر صورت شما برای بیداری است.
-
5:35 - 5:38این را میتوانید به عنوان یک امتیاز در نظر بگیرید.
-
5:38 - 5:41مسافرت، برای من شبیه عاشق بودن است،
-
5:41 - 5:45زیرا ناگهان تمامی حواستان روی آن تنظیم میشود.
-
5:45 - 5:49ناگهان از انگاره های پنهان و رازدار جهان هشیارمیشوید.
-
5:49 - 5:53همانطور که مارسل پروست مشهور میگوید، سفر واقعی برای کشف کردن
-
5:53 - 5:56این نیست که مناظر جدید را ببینی،
-
5:56 - 5:58بلکه با چشمان جدیدی ببینی، میباشد.
-
5:58 - 6:00البته، هنگامی که چشمان جدیدی داشته باشی،
-
6:00 - 6:03حتی منظره قدیمی، حتی خانهات
-
6:03 - 6:05به چیزی متفاوتی تبدیل میشود.
-
6:05 - 6:08خیلی از افرادی که در کشورهایی خودشان زندگینمیکنند
-
6:08 - 6:11پناهندگانی هستند که هرگز نمی خواستند که خانهشان را ترک کنند
-
6:11 - 6:14و دردمند آن هستند که به خانه هایشان برگردند.
-
6:14 - 6:16اما برای خوشبخت هایی در میان ما،
-
6:16 - 6:20فکر میکنم که عصر حرکت هیجان امکانات جدید را با خود به ارمغان میآورد.
-
6:20 - 6:21قطعاً هنگامی که سفر میکنم،
-
6:21 - 6:23بخصوص، به شهرهای بزرگ دنیا،
-
6:23 - 6:26افراد معمولی که دیدم
-
6:26 - 6:30بگذارید فرض کنید،که یک زن جوان نیمی کرهای، نیمی آلمانی
-
6:30 - 6:32که در پاریس زندگی می کند.
-
6:32 - 6:35و به محض اینکه او یک مرد نیمه تایلندی،
-
6:35 - 6:38نیمی کانادایی را در ادینبرگ (اسکاتلند) میبیند،
-
6:38 - 6:41او به عنوان خويشاوندش میشناسد.
-
6:41 - 6:45او تشخیص میدهد که احتمالاً چیزهای مشترک بیشتری را با آن مرد دارد
-
6:45 - 6:48تا با یک نفر که کاملا کرهای و یا کاملا آلمانی باشد.
-
6:48 - 6:51بنابراین، آنها دوست و عاشق هم میشوند.
-
6:51 - 6:53به نیویورک میروند.
-
6:53 - 6:56( خنده تماشاگران)
-
6:56 - 6:57و یا ادینگبرگ.
-
6:57 - 7:00و این دختر کوچولو که ناشی از اتحاد این دو نفر است
-
7:00 - 7:02البته که نه کرهایست و نه آلمانی
-
7:02 - 7:05و نه فرانسوی و نه تايلندی و یا نه اسکاتلندی و نه کانادایی
-
7:05 - 7:07و حتی آمریکایی هم نیست، بلکه ترکیبی متحول شدهی فوقالعاده
-
7:07 - 7:11و ماندگاری از همه این کشورهایست.
-
7:11 - 7:14و بطور بالقوه، همه چیزی که
-
7:14 - 7:17زن جوان درباره جهان آرزو کرده و در سر می پروراند،
-
7:17 - 7:20آنچه که در مورد جهان می نویسد، آنچه که درباره جهان فکرمیکند،
-
7:20 - 7:22میتواند چیزی متفاوت باشد،
-
7:22 - 7:25چرا که این از ترکیب تقریباً بی سابقهای
-
7:25 - 7:27از فرهنگها متفاوت می آید.
-
7:27 - 7:30اهل کجایی حالا دیگر کم اهمیتتر است
-
7:30 - 7:32از اینکه به جا میخواهی بروی.
-
7:32 - 7:34بیشتر و بیشتر ما ریشه در آینده
-
7:34 - 7:37و یا زمان حال داریم تا در گذشته.
-
7:37 - 7:40و همانطور که میدانیم، خانه فقط محلی
-
7:40 - 7:42که در آن به دنیا آمدی نیست.
-
7:42 - 7:46این مکانیست که تو به آنچه که هستی تبدیل شدهای.
-
7:46 - 7:49و با این حال،
-
7:49 - 7:52هیچ مشکل بزرگی در جابجایی نیست
-
7:52 - 7:55و چیزیه که در واقع خیلی مشکل و سخت این است که
-
7:55 - 7:56وقتی که خودت توی هوایی، بردباری کنی.
-
7:56 - 8:00چند سال پیش، متوجه شدم که یک میليون مایل
-
8:00 - 8:03در خطوط هوایی جهانی پرواز داشتم.
-
8:03 - 8:05همه شما این سیستم عجیب را میشناسد،
-
8:05 - 8:09شش روز توی جهنم، و روز هفتم را آزاد هستید.
-
8:09 - 8:12( خنده تماشاگران)
-
8:12 - 8:15و شروع به فکر کردن به این کردم که واقعاً
-
8:15 - 8:18حرکت و جابجایی به خوبی احساس بیحرکتی و سکون هست
-
8:18 - 8:22که میتوانید این را تجسم کنید.
-
8:22 - 8:25و هشت ماه بعد از اینکه محل سکونت من سوخت،
-
8:25 - 8:27من به خانه دوستی رفتم که در یک دبیرستان محلی درس میداد،
-
8:27 - 8:31او گفت،"من محل بسیار عالی برای تو پیدا کردم."
-
8:31 - 8:33گفتم،"واقعا " من همیشه کمی دیر باورم،
-
8:33 - 8:34وقتی مردم چنین چیزهایی میگویند.
-
8:34 - 8:36" صادقانه میگم ، نه" و ادامه داد،
-
8:36 - 8:38"فقط سه ساعت با ماشین از اینجا فاصله داره،
-
8:38 - 8:39و خیلی هم گران نیست،
-
8:39 - 8:43و احتمالاً شبیه جاهایی که تاکنون بودی نیست."
-
8:43 - 8:47" هووووم." کمى شیفته اش داشتم میشدم."اینجا كجاست؟ "
-
8:47 - 8:50" خُب -" اینجا دوستم با مكث گفت --
-
8:50 - 8:53"خُب،در واقع این یک محل عزلت کاتولیک (صومعه) هست."
-
8:53 - 8:55این پاسخ اشتباهی بود.
-
8:55 - 8:58من پانزده سال در مدرسه آنگلیکان گذرانده بودم،
-
8:58 - 9:03و سرود مذهبی وصلیب به اندازه کافی تا پایان عمرم داشتم.
-
9:03 - 9:05درواقع، برای چندین باردر عمرم این سرودها را داشتم.
-
9:05 - 9:07اما دوستم مرا مطمئن کرد که او کاتولیک نیست،
-
9:07 - 9:09و بیشتر دانشاموزانش هم کاتولیک نیستند،
-
9:09 - 9:12اما او هر بهار در آنجا کلاس بر میدارد.
-
9:12 - 9:16از آنجا که دوستم آنجا بوده و حتی ناآرامترین،دیوانه ترین،
-
9:16 - 9:20پسر بچههای ۱۵ ساله کالیفرنیایی که خونشان سرشار از تستوسترون بلوغ است آنجا بودند،
-
9:20 - 9:24تنها کاری که بایستی کرد این بود که سه روز را برای آرام گرفتن
-
9:24 - 9:28و مطهر شدن در سکوت گذراند.
-
9:28 - 9:30او خود را بازیافته بود.
-
9:30 - 9:33با خودم فکر کردم، "هر چیزی که در آنجا برای یک پسربچه ۱۵ ساله
-
9:33 - 9:34خوب و مناسب بوده برای من هم خوب و مناسب خواهد بود."
-
9:34 - 9:38بنابراین، اتومبیلم را برداشتم،و سه ساعت به طرف شمال
-
9:38 - 9:39در طول ساحل رانندگی کردم،
-
9:39 - 9:42و به مرور جاده خالیتر و باریکتر میشد،
-
9:42 - 9:45و سپس به جاده باریکتری پیچیدم،
-
9:45 - 9:48که به سختی هموار شده بود، حدود دو مایل
-
9:48 - 9:51مارپیچی به طرف بالای کوه رفتم.
-
9:51 - 9:54هنگامی که از اتومبیلم پیاده شدم،
-
9:54 - 9:56هوا زنده و تازه بود.
-
9:56 - 9:58تمامی آن منطقه کاملا ساکت بود،
-
9:58 - 10:01اما سکوتی که خالی ازصدا نبود.
-
10:01 - 10:05درواقع نوعی انرژی روحبخش و جانفزا در آنجا وجود داشت.
-
10:05 - 10:09و در جلوی پایم پهنه گسترده آبی رنگ
-
10:09 - 10:11آقیانوس آرام قرار داشت.
-
10:11 - 10:16اطرافم حدود ۳۳۰ هکتار از علف خشک وحشی بود.
-
10:16 - 10:18و به اتاقی رفتم که قرار بود در آنجا بخوابم.
-
10:18 - 10:20اتاقم کوچک بود ولی خیلی راحت بود
-
10:20 - 10:22یک تختخواب و یک صندلی راک داشتم
-
10:22 - 10:26و یک میز تحریر دراز، حتی پنجرههایی
-
10:26 - 10:30که یک باغ کوچک خصوصی محصور را نشان میداد،
-
10:30 - 10:33و سپس ۴۰۰ متر از خوشههای علف پامپاس طلایی
-
10:33 - 10:36که تا دریا گسترده شده بودند.
-
10:36 - 10:39نشستم، و شروع به نوشتن کردم،
-
10:39 - 10:41نوشتم و نوشتم
-
10:41 - 10:44حتی اگر میخواستم که از میزم کارم دور شوم ولی باز هم مینوشتم.
-
10:44 - 10:49و وقتی که بلند شدم ۴ ساعت گذشته بود.
-
10:49 - 10:51شب فرا رسید بود،
-
10:51 - 10:56وبه بیرون، به زیر چتر ستارگان درخشان رفتم،
-
10:56 - 10:58و میتوانستم نور خودروها را که مانند دنبالهاى
-
10:58 - 11:02تا حدود ۲۰ کلیومتر کشیده شده و ناپدید میشدند را ببینیم.
-
11:02 - 11:06واقعا به نظر می رسید که همه نگرانی های روز قبل من
-
11:06 - 11:08از بین رفته بود.
-
11:08 - 11:10و روز بعد، وقتی بیدار شدم
-
11:10 - 11:13با وجود نبود تلفن، تلویزیون، و لپ تاپ
-
11:13 - 11:17انگار که روزها هزار ساعت كش ميامدند.
-
11:17 - 11:21واقعا همه آزادی که وقتی سفر میکنم داشتم،
-
11:21 - 11:26من عمیقا احساس میکردم که آنجا مانند خانهام هست.
-
11:26 - 11:27من فرد مذهبی نیستم،
-
11:27 - 11:29بنابراین برای مراسم نرفتم.
-
11:29 - 11:31من برای راهبری هم پیش راهبان نرفتم.
-
11:31 - 11:34من فقط گاهی در امتداد جاده صومعه راه میرفتم
-
11:34 - 11:36و برای کسانی که دوستشان داشتم کارت پستال میفرستادم.
-
11:36 - 11:38به ابرها نگاه میکردم،
-
11:38 - 11:43من کاری را که معمولا سختترین کار برایم بود، انجام دادم
-
11:43 - 11:45و اینکه اصلا هیچ کاری نکنم.
-
11:45 - 11:47شروع کردم به رفتن به این محل،
-
11:47 - 11:51و متوجه شدم که مهمترین کارهایم را در آنجا انجام میدهم
-
11:51 - 11:54و با نشستن آنجا نامرئی میشدم،
-
11:54 - 11:58و دقیقا حیاتیترین تصمیماتم را در آنجا میگرفتم
-
11:58 - 12:00به شیوهای که وقتی بزرگ میشدم هرگز آنگونه نمیتوانستم انجام دهم
-
12:00 - 12:02از آخرین ایميل تا ملاقات بعدی همه را انجام میدادم.
-
12:02 - 12:05شروع به فکرکردن در این باره کردم که چیزی در
-
12:05 - 12:07وجود من برای سکون میگرید،
-
12:07 - 12:08و البته که من نمیتوانستم آن را بشنوم
-
12:08 - 12:10چونکه این صدا بسیار گریزان بود.
-
12:10 - 12:13مثل مرد دیوانهای بودم که چشمانش را بسته
-
12:13 - 12:16و بعد شکایت میکند که هيچ چیزی را نمیتواند ببیند.
-
12:16 - 12:19به عبارت فوقالعادهای
-
12:19 - 12:21که وقتی پسربچه ای بودم از سنکا یادگرفته بودم فکر کردم،
-
12:21 - 12:25که میگوید،"مردفقیر کسی نیست که کم مال دارد
-
12:25 - 12:30بلکه مردیست که بعد از داشتن هم آزمنداست."
-
12:30 - 12:32خُب البته من به همه پیشنهاد نمیکنم
-
12:32 - 12:34که به صومعه بروند.
-
12:34 - 12:36نكته این نیست.
-
12:36 - 12:39بلکه فکر میکنم تنها با متوقف کردن حرکت
-
12:39 - 12:42میتوان دید که به کجا باید رفت.
-
12:42 - 12:45تنها با خروج از دنیا و زندگی روزمره تان
-
12:45 - 12:49می توانید ببینید که واقعا در مورد چه چیزی باید عمیقا توجه کنید
-
12:49 - 12:51و خانه تان را پیدا کنید.
-
12:51 - 12:53من متوجه شدم که خیلی از مردم
-
12:53 - 12:56آگاهانه اقدام به ساکت و آرام نشستن به مدت ۳۰ دقیقه
-
12:56 - 12:59هر روز صبح میکنند بدون دستگاهای( کامپيوترو موبايل و...)
-
12:59 - 13:02تنها برای اینکه خودشان را بیابند،
-
13:02 - 13:04و یا هر روز عصر میدوند،
-
13:04 - 13:06و یا موبايلشان را هنگامی قصد دارند که با
-
13:06 - 13:09دوستی گفتگوی طولانی داشته باشند کنار میگذارند.
-
13:09 - 13:13حرکت امتیاز بزرگ و فوقالعاده ای است،
-
13:13 - 13:16و این به ما اجازه میدهد تا خیلی بیشتر از آنچه که پدربزرگها و مادربزرگهايمان
-
13:16 - 13:18حتا هرگز در رویا آن را تصور نمیکردند را انجام دهیم.
-
13:18 - 13:20اما در نهايت، حرکت
-
13:20 - 13:25تنها هنگامی معنا دارد که تو خانهای داشته باشی که به آن برگردی.
-
13:25 - 13:27و البته، خانه در غایت
-
13:27 - 13:30فقط محلى نیست که در آن میخوابی.
-
13:30 - 13:33مکانیست که تو در آن میآیستی.
-
13:33 - 13:34سپاسگزارم.
-
13:34 - 13:40( تشویق تماشاگران)
- Title:
- خانه کجاست؟
- Speaker:
- پیکو لیر
- Description:
-
امروزه مردم بیشتر و بیشتری در کشورهایی زندگی میکنند که کشورشان محسوب نمیشود. پیکو لیر، نویسندهای است که سه یا چهار "اصلیت" دارد-- او بر معنای خانه، لذت سفر کردن و آرامش در سکون تعمق میکند.
- Video Language:
- English
- Team:
- closed TED
- Project:
- TEDTalks
- Duration:
- 14:01
b a approved Persian subtitles for Where is home? | ||
b a edited Persian subtitles for Where is home? | ||
b a edited Persian subtitles for Where is home? | ||
Leila Ataei accepted Persian subtitles for Where is home? | ||
Leila Ataei edited Persian subtitles for Where is home? | ||
Leila Ataei edited Persian subtitles for Where is home? | ||
Leila Ataei edited Persian subtitles for Where is home? | ||
soheila Jafari edited Persian subtitles for Where is home? |