بله، من از سرطان جان سالم بدر بردم. اما این معرف شخصیت من نیست
-
0:01 - 0:05من تازه شما رو تو اتوبوس دیدم،
-
0:05 - 0:07و ما واقعا مایلیم همدیگر رو بشناسیم،
-
0:07 - 0:10اما باید ایستگاه بعدی پیاده بشم،
-
0:10 - 0:14پس شما باید سه چیز در مورد خودتون بهم بگید
-
0:14 - 0:18که معرّف شخصیت فردی شما هست،
-
0:18 - 0:20سه چیزی درباره خودتون
-
0:20 - 0:23که به من در درک این که شما کی هستید کمک کنه،
-
0:23 - 0:27سه چیزی که به اصل ذات شما برمی گرده.
-
0:27 - 0:30و انچه بهش فکر می کنم
-
0:30 - 0:34این که آیا از بین اون سه تا چیز،
-
0:34 - 0:36هر کدام از آنها،
-
0:36 - 0:41ممکنه نجات یافته از نوعی تروما باشه؟
-
0:41 - 0:46زنده مانده از سرطان، زنده مانده از تجاوز،
-
0:46 - 0:51زنده مانده از هولوکاست، زنده مانده از زنای با محارم.
-
0:51 - 0:55هیچوقت به این توجه کردید که ما تمایل داریم که خودمون را
-
0:55 - 0:57با زخمهامون تعریف کنیم؟
-
0:57 - 1:02و من دیدم که زنده مانده به عنوان یک هویت
-
1:02 - 1:04بیشترین پیامدها رو
-
1:04 - 1:07در جامعه سرطانی داره.
-
1:07 - 1:10و من در این جامعه برای مدت طولانی حضور داشتم،
-
1:10 - 1:13چون بمدت سی سال کشیش و مددیار
-
1:13 - 1:16بیمارستانی بودم.
-
1:16 - 1:22در سال ۲۰۰۵، در مرکز سرطان بزرگی مشغول کار بودم که
-
1:22 - 1:24خبردار شدم
-
1:24 - 1:28مادرم سرطان پستان داره.
-
1:28 - 1:30و پنج روز بعدش
-
1:30 - 1:35فهمیدم که من هم سرطان پستان دارم.
-
1:35 - 1:38مادرم و من با هم رقابت داریم--
-
1:38 - 1:40(خنده)--
-
1:40 - 1:44اما نه دیگه سر همچین موضوعی.
-
1:44 - 1:46و راستش، فکر کردم که خب
-
1:46 - 1:48اگر مجبوری که سرطان داشته باشی
-
1:48 - 1:50خیلی راحتتر هست جایی کاری کنی که
-
1:50 - 1:51اون رو مداوا می کنن.
-
1:51 - 1:54اما این چیزی که از کلی آدم عصبانی شنیدم.
-
1:54 - 1:56چی؟
-
1:56 - 1:57تو کشیشی.
-
1:57 - 2:00باید مصون باشی.
-
2:00 - 2:02شاید به این بمونه که چون جزئی
-
2:02 - 2:04از نیرو خودی هستم بجای جریمه شدن فقط
-
2:04 - 2:08اخطار بگیرم.
-
2:08 - 2:11بنابراین در همون مرکز سرطانی که کار می کردم تحت درمان قرار گرفتم
-
2:11 - 2:13که بطرز شگفت انگیزی بی دردسر بود،
-
2:13 - 2:16و شیمی درمانی
-
2:16 - 2:18ماستکتومی ( تخلیه پستان) شدم و سالین ایمپلنت (پستان آب شور) شدم
-
2:18 - 2:20و قبل از این که حرف دیگه ای بزنم بگذارید همین حالا این رو بگم که
-
2:20 - 2:25این تقلبیه. ( خنده)
-
2:25 - 2:28فهمیده ام که با از این راه پام رو بیرون بزارم،
-
2:28 - 2:30چون کسی رو خواهم دید که بگه،
-
2:30 - 2:32«اوه، من این رو میشناسم.»
-
2:32 - 2:35و بعدش من میرم یا اشاره ای می کنم و اونها میرن.
-
2:35 - 2:37« نه، این اون هستش.»
-
2:37 - 2:40خب الان دیگه تو میدونی.
-
2:40 - 2:42از مریض بودنم کلی یاد گرفتم،
-
2:42 - 2:43و یکی از حیرت آورترین موارد
-
2:43 - 2:47این بود که یه بخش کوچکی از تجربه سرطان
-
2:47 - 2:49درباره پزشکی ست.
-
2:49 - 2:54بیشترش راجع به احساسات و ایمان،
-
2:54 - 2:56از دست دادن و پیدا کردن هویت تون
-
2:56 - 2:58و کشف کردن قدرت
-
2:58 - 3:02و انعطافی که تا پیش از این در خود سراغ نداشتید.
-
3:02 - 3:04تشخیص این که
-
3:04 - 3:07مهم ترین چیزا در زندگی
-
3:07 - 3:10اشیا نیستند، بلکه روابطند،
-
3:10 - 3:15درباره خندیدن توی صورت تردیدهاست
-
3:15 - 3:18و یاد گرفتن این تکنیک که روش رها شدن ازتقریبا همه مشکلات
-
3:18 - 3:22اینه که بگی «من سرطان دارم»
-
3:22 - 3:25چیز دیگه ای که یاد گرفتم این که
-
3:25 - 3:28نباید هویت« زنده مانده از سرطان» به خودم بگیرم
-
3:28 - 3:30به عنوان شخصیتم
-
3:30 - 3:34اما خب نیروهای قدرتمندی هستند که من رو
-
3:34 - 3:37به انجام این کار سوق میدن.
-
3:37 - 3:42لطفا حرفم رو اشتباه برداشت نکنید.
-
3:42 - 3:44موسسات سرطانی
-
3:44 - 3:46و انگیزه برای غربالگری اولیه
-
3:46 - 3:48و آگاهی از سرطان و تحقیقات سرطانی
-
3:48 - 3:50سرطان را عادی کرده
-
3:50 - 3:52و خب این فوق العاده است.
-
3:52 - 3:54می تونیم الان درباره سرطان بدون پچ پچ کردن
-
3:54 - 3:56حرف بزنیم.
-
3:56 - 4:00می تونیم درباره سرطان حرف بزنیم و همدیگر رو پشتیبانی کنیم.
-
4:00 - 4:03اما گاهی، اینطور احساس میشه که
-
4:03 - 4:05آدمها کمی زیاده روی می کنند
-
4:05 - 4:10و شروع می کنند به گفتن این که چه حسی خواهیم داشت.
-
4:10 - 4:13حدورا یک هفته بعد از عمل
-
4:13 - 4:16یک مهمان به منزلمون اومد.
-
4:16 - 4:19که احتمالا اولین اشتباه ما بود.
-
4:19 - 4:20و در خاطر داشته باشید که
-
4:20 - 4:22در این مرحله از زندگیم
-
4:22 - 4:26بمدت بیش از ۲۰ سال کشیش بیمارستان بودم،
-
4:26 - 4:28و مواردی مثل مردن و مرگ
-
4:28 - 4:30و معنی زندگی
-
4:30 - 4:33چیزهایی هستند که همیشه درباره شون وراجی کردم.
-
4:33 - 4:35اون شب وقت شام،
-
4:35 - 4:38مهمان ما دستاش رو گذاشت روی سرش و گفت،
-
4:38 - 4:41« میدونی چیه دب،
-
4:41 - 4:45الان دیگه وقتشه که بفهمی چی واقعا مهم هست.
-
4:45 - 4:48بله، حالا باید شروع به یکسری تغییرات بزرگ
-
4:48 - 4:49در زندگیت بکنی،
-
4:49 - 4:53و الان شروع می کنی به فکر کردن راجع به مردن خودت.
-
4:53 - 4:57آره خب این سرطان برات یکجور ندای بیدارباش هست.»
-
4:59 - 5:01خب اینا حرفهای باارزشی هستند
-
5:01 - 5:03که از کسی میاد که درباره تجربه
-
5:03 - 5:06خودش صحبت می کنه،
-
5:06 - 5:08اما وقتی کسی بهت میگه که قراره
-
5:08 - 5:10چه حسی کنی،
-
5:10 - 5:12مزخرف محض هست.
-
5:12 - 5:15تنها دلیلی که باعث شد با همین
-
5:15 - 5:17دستای خالیم اون رو نکشم
-
5:17 - 5:21واسه این بود که دست راستم رو نمی تونستم بلند کنم.
-
5:21 - 5:26اما خب حرف خیلی زشتی بهش زدم،
-
5:26 - 5:28میتونید حدس بزنید--
-
5:28 - 5:30(خنده)--
-
5:30 - 5:33باعث شد که شوهرم بگه، «تحت تاثیره داروه.»
-
5:33 - 5:35(خنده)
-
5:35 - 5:38و بعد از مداوا، این حس رو داشتم
-
5:38 - 5:41که همه بهم می گفتند چه حس وحالی قرار بود داشته باشم.
-
5:41 - 5:44«اوه، معنی اش این که تو مسیر خاصی میفتید.»
-
5:44 - 5:45«اوه، معنی اش این که به ناهارهای رسمی خواهید رفت.»
-
5:45 - 5:47« معنی اش این که شما قراره
-
5:47 - 5:49نوار صورتی، تی شرت، سربند
-
5:49 - 5:51و گوشواره و دستبند
-
5:51 - 5:55و شورت صورتی بپوشید.
-
5:55 - 5:58شورت رو جدی گفتم. میتونید تو گوگل ببینید.
-
5:58 - 6:00(خنده)
-
6:00 - 6:02چطور باعث افزایش آگاهی میشه؟
-
6:02 - 6:04تنها شوهرم باید شورتهام رو ببینه.
-
6:04 - 6:06(خنده)
-
6:06 - 6:10الان دیگه حسابی راجع به سرطان میدونه.
-
6:10 - 6:13تو اون مرحله بود که حسم این بود که خدای من
-
6:13 - 6:16داره کل زندگیم میشه.
-
6:16 - 6:21و اون موقع بود که بخودم گفتم، مالک تجربه ات باش
-
6:21 - 6:25نه این که اون مالک تو باشه.
-
6:25 - 6:27همه ما خوب میدونیم که
-
6:27 - 6:31روش مواجه با شوک بعدی ناشی از سانحه، فقدان،
-
6:31 - 6:34یا هر تجربه ای که زندگی رو زیرورو کنه
-
6:34 - 6:36یافتن معناست.
-
6:36 - 6:38اما یک نکته ای هست:
-
6:38 - 6:40کسی نمی تونه به ما بگه
-
6:40 - 6:43تجربه مون چه معنایی داره.
-
6:43 - 6:46ما باید معنای اون را تصمیم بگیریم.
-
6:46 - 6:48و این نباید معنی خیلی عظیم
-
6:48 - 6:50و برونگرا باشه.
-
6:50 - 6:52همه ما که نباید شروع به تاسیس خیریه
-
6:52 - 6:55یا یه موسسه و یا نوشتن کتاب و
-
6:55 - 6:58ساخت مستند کنیم.
-
6:58 - 7:00معنا میتونه آرام و
-
7:00 - 7:03درونی باشه.
-
7:03 - 7:09شاید بتونیم تصمیم کوچکی درباره زندگیهامون بگیریم
-
7:09 - 7:14که منجر به تغییرات بزرگ شه.
-
7:14 - 7:16خیلی سالها پیش، مریضی داشتم،
-
7:16 - 7:18مرد جوان فوق العاده ای
-
7:18 - 7:20که کارکنان دوستش داشتند
-
7:20 - 7:23و برامون یکجورای شوک آور بود وقتی که فهمیدیم
-
7:23 - 7:27هیچ دوستی نداشت.
-
7:27 - 7:29تنها زندگی می کرد،
-
7:29 - 7:33تنها واسه شیمی درمانی میومد،
-
7:33 - 7:35بعد از این تحت مداوا قرار می گرفت
-
7:35 - 7:39تنهایی پیاده برمی گشت خونه.
-
7:39 - 7:41و حتی وقتی یکبار ازش پرسیدم که چطوره
-
7:41 - 7:43که تو هیچوقت با دوستی اینجا نمیایی؟
-
7:43 - 7:48جواب داد، « راستش هیچ دوستی ندارم.»
-
7:48 - 7:50اما کلی دوست در طبقه تزریقات داشت.
-
7:50 - 7:55ما همه دوستش داشتیم، و ملت تمام مدت در حال رفت و آمد به اتاقش بودند.
-
7:55 - 7:58تو آخرین جلسه شیمی درمانیش
-
7:58 - 7:59براش آواز خوندیم
-
7:59 - 8:02و تاج روی سرش گذاشتیم، و حباب فوت کردیم
-
8:02 - 8:04و بعد ازش پرسیدم،
-
8:04 - 8:09« خب الان دیگه قراره چکار کنی؟»
-
8:09 - 8:11و پاسخ داد،
-
8:11 - 8:12«دوست پیدا کنم.»
-
8:12 - 8:14و این کار رو کرد.
-
8:14 - 8:18شروع کرد به کارهای داوطلبی و تونست دوست پیدا کنه،
-
8:18 - 8:21شروع به رفتن به کلیسا کرد و رفقایی در اونجا پیدا کرد،
-
8:21 - 8:24و موقع کریسمس شوهرم و من رو به مهمانی در خونه اش دعوت کرد،
-
8:24 - 8:29و خونه پر از دوستانش بود.
-
8:29 - 8:31مالک تجربه تون باشید.
-
8:31 - 8:33نگذارید اون مالک شما باشه.
-
8:33 - 8:37تصمیم او درباره معنای زندگیش شناختن
-
8:37 - 8:41شادی دردوستی بود،
-
8:41 - 8:46و بعدش دوست پیدا کردن.
-
8:46 - 8:50خوب شما چطور؟
-
8:50 - 8:52چطور میخواین معنا رو در تجربه
-
8:52 - 8:55مزخرفتون پیدا کنید؟
-
8:55 - 8:56میتونه خیلی تازه باشه
-
8:56 - 8:58یا تجربه ای که برای مدت خیلی طولانی
-
8:58 - 9:02در وجودتون حملش می کنید.
-
9:02 - 9:07هرگز برای تغییر معنا دیر نیست.
-
9:07 - 9:09چونکه معنا پویاست.
-
9:09 - 9:11آنچه امروز معنی بده
-
9:11 - 9:13شاید یکسال دیگه به این معنا نباشه،
-
9:13 - 9:16یا ده سال دیگه.
-
9:16 - 9:18هیچوقت برای این که صرفا کسی غیر از یک زنده مانده از
-
9:18 - 9:22سرطان باشید دیر نیست.
-
9:22 - 9:25ببینید چقدر این واژه ساکن به گوش میرسه؟
-
9:25 - 9:27زنده مانده.
-
9:27 - 9:31فاقد جنب و جوش. فاقد رشد.
-
9:31 - 9:33مالک تجربه تون باشید.
-
9:33 - 9:36نگذاریه اون مالک شما بشه، چون اگر این کار رو کنید،
-
9:36 - 9:39به باور من در دامش گرفتار میشید،
-
9:39 - 9:45رشد و نمو نخواهید کرد،
-
9:45 - 9:48اما البته، گاهی فشارها خارجی نیستند که
-
9:48 - 9:51باعث میشن هویت زنده مانده رو اتخاذ کنیم.
-
9:51 - 9:54گاهی فقط خودنمایی رو دوست داریم.
-
9:54 - 9:57گاهی برامون منفعت داره.
-
9:57 - 10:00اما بعد توش گیر می کنیم.
-
10:00 - 10:04الان یکی از اولین چیزایی که بعنوان کارآموز کشیش بیمارستان
-
10:04 - 10:06یاد گرفتم سه واژه کلیدی در شغل
-
10:06 - 10:10کشیش بیمارستان بود:
-
10:10 - 10:12آسایش، شفافیت و هر گاهی که لازم باشه، مواجه
-
10:12 - 10:19یا چالش.
-
10:19 - 10:21الان، ما همگی خیلی شیفته آسایش
-
10:21 - 10:23و شفافیت سازی هستیم.
-
10:23 - 10:25مواجه نه چندان زیاد.
-
10:25 - 10:30یکی دیگه از چیزهایی که بعنوان کشیش بیمارستان
-
10:30 - 10:32عاشق اون بودم
-
10:32 - 10:35دیدن بیماران بمدت یکسال یا حتی چندین سال
-
10:35 - 10:39بعد از مداوا بود، چون
-
10:39 - 10:41چون واقعا باحال که ببینی چطور تغییر کردن
-
10:41 - 10:44و زندگیهاشون رشد داشته
-
10:44 - 10:46و چه اتفاقی براشون افتاده.
-
10:46 - 10:48خب یک روز خوشحال
-
10:48 - 10:50به سالن انتظار کلینیک رفتم تا از مریضی
-
10:50 - 10:53که یکسال پیش دیده بودم برگه ای رو بگیرم.
-
10:53 - 10:56و او بهمراه دو دختر بزرگسالش که اونها رو هم
-
10:56 - 10:59می شناختم اونجا بود، برای معاینه یکسال بعد.
-
10:59 - 11:03بنابراین رفتم تو راه روبه سالن انتظار رفتم و اونها خوشحال بودن
-
11:03 - 11:06چون تازه نتیجه آزمایشاتشو رو گرفته بودن
-
11:06 - 11:09و جواب منفی بود: بدون هیچ نشانی از بیماری.
-
11:09 - 11:15که قبل بهش بعنوان نه کاملا مرده فکر می کردم.
-
11:20 - 11:25خب اونها خیلی خوشحال بودند، نشستیم که گپی بزنیم،
-
11:28 - 11:32و خیلی عجیب بود، چون
-
11:32 - 11:36چون ظرف دو دقیقه، شروع کردن به بازگویی داستان
-
11:36 - 11:40تشخیص بیماری، عمل جراحی و شیمی درمانی شدنش،
-
11:40 - 11:43علی رغم این واقعیت که او را هر هفته بواسطه کشیش بیمارستانش بودنم، میدیدم.
-
11:43 - 11:46و داستانش رو میدونستم.
-
11:46 - 11:50و او از کلماتی مثل رنج بردن، درد زیاد،
-
11:50 - 11:52مبارزه کردن استفاده می کرد.
-
11:52 - 11:57و داستانش رو اینطور تموم کرد،
-
11:57 - 12:00«حس می کردم شکنجه میشم.»
-
12:00 - 12:04و در اون مرحله، دو تا دختراش بلند شدند و گفتند،
-
12:04 - 12:07«ما میریم قهوه بگیریم.»
-
12:07 - 12:10و ترکمون کردند.
-
12:10 - 12:12قبل از ایستگاه بعدی سه چیز درباره خودتون بهم بگید.
-
12:12 - 12:18آدمها قبل از اینکه او حتی به شماره دو یا سه برسه
-
12:18 - 12:21از اتوبوس پیاده می شدند.
-
12:21 - 12:24بهش دستمال دادم
-
12:24 - 12:26و بغلش کردم،
-
12:26 - 12:28و بعد، چون واقعا به این زن اهمیت میدادم،
-
12:28 - 12:30گفتم،
-
12:30 - 12:33«صلیبت رو زمین بگذار.»
-
12:33 - 12:37و او گفت: «چی؟»
-
12:37 - 12:42و تکرار کردم، «صلیبت رو زمین بگذار.»
-
12:42 - 12:47و به باور او، می تونست درباره دلایلش
-
12:47 - 12:52برای در آغوش گرفتن و آویزان موندن به این هویت حرف بزنه.
-
12:52 - 12:54باعث شد کلی توجه بخودش بگیره.
-
12:54 - 12:57آدمها محض تنوع ازش مراقبت می کردند.
-
12:57 - 13:01اما حالا، تاثیری معکوس داشت.
-
13:01 - 13:03باعث پس زدن آدمها میشد.
-
13:03 - 13:07آدمها مدام پی قهوه خریدن می رفتند.
-
13:07 - 13:11احساس به صلیب کشیده شدن را بخاطر این تجربه اش داشت،
-
13:11 - 13:17اما نمی خواست بذاره که اون من به صلیب کشیده شده بمیره.
-
13:17 - 13:20الان شاید فکر کنید که
-
13:20 - 13:23کمی با او خشن بودم،
-
13:23 - 13:25پس باید براتون بگم که
-
13:25 - 13:29از روی تجربه ام صحبت می کردم.
-
13:29 - 13:32خیلی خیلی سالها قبل،
-
13:32 - 13:35از شغلی که دوست داشتم اخراج شدم،
-
13:35 - 13:39و دست از صحبت کردن درباره بیگناهیم، بیعدالتی،
-
13:39 - 13:42خیانت و فریب بر نمی داشتم،
-
13:42 - 13:43تا این که بالاخره مثل این زن
-
13:43 - 13:45آدمها شروع کردن به فاصله گرفتن از من،
-
13:45 - 13:49تا این که سرانجام تشخیص دادم
-
13:49 - 13:52نه تنها احساساتم رو پردازش می کردم، بلکه
-
13:52 - 13:55اونها رو تغذیه می کردم.
-
13:55 - 13:59نمی خواستم بزارم اون من به صلیب کشیده شده بمیره.
-
13:59 - 14:05اما همه ما می دونیم که در داستانهای مربوط به رستاخیز،
-
14:05 - 14:07نخست باید بمیرید.
-
14:07 - 14:09در نسخه مسیحی،
-
14:09 - 14:12مسیح یک روز تمام در گور مرده بود
-
14:12 - 14:15قبل از این که دوباره زنده شود.
-
14:15 - 14:17و اعتقادم دارم که درباره ما،
-
14:17 - 14:19در گور بودن
-
14:19 - 14:23به معنی کار عمیق درونی حول و حوش
-
14:23 - 14:25زخمهامون هست
-
14:25 - 14:30و این که بخودمون اجازه شفا یافتن رو بدیم.
-
14:30 - 14:33باید بذاریم اون من به صلیب کشیده شده بمیره
-
14:33 - 14:37تا منی حقیقی تر و تازه
-
14:37 - 14:39متولد شود.
-
14:39 - 14:42باید بگذاریم اون داستان قدیمی بره
-
14:42 - 14:46تا بجاش داستان جدید و حقیقی تری
-
14:46 - 14:49گفته شه.
-
14:49 - 14:55مالک تجربه تون باشید. اجازه ندید که اون مالک شما باشه.
-
14:55 - 14:57چه اتفاقی میفتاد اگر بازمانده ای نبود
-
14:57 - 15:00منظورم این که آدمها تصمیم می گرفتند
-
15:00 - 15:03اختلال ناشی از وقوع سانحه را بعنوان یک تجربه قلمداد کنند
-
15:03 - 15:07تا این که اون بخشی از هویتشون شه؟
-
15:07 - 15:09شاید این پایانی بر داستان گرفتار شدن در دام
-
15:09 - 15:11زخمهامون باشه
-
15:11 - 15:15و شروع حیرت آوری از
-
15:15 - 15:19خودشناسی، کشف و رشد باشه.
-
15:19 - 15:24شاید آغازی برای تعریف خودمون بواسطه
-
15:24 - 15:26آنچه که هستیم و آن کسی
-
15:26 - 15:30که میشیم باشه.
-
15:30 - 15:36بنابراین شاید زنده مانده یکی از
-
15:36 - 15:41سه تا چیزی نباشه که برام می گفتید.
-
15:41 - 15:43اهمیتی نداره.
-
15:43 - 15:45میخواهم همتون بدونید که
-
15:45 - 15:49من واقعا خوشحالم که با هم توی این اتوبوس هستیم،
-
15:49 - 15:53و این ایستگاه منه.
-
15:53 - 15:57(تشویق)
- Title:
- بله، من از سرطان جان سالم بدر بردم. اما این معرف شخصیت من نیست
- Speaker:
- دبرا جارویس
- Description:
-
دبرا جارویس بعنوان کشیش بیمارستان نزدیک سی سال کار کرده بود که ابتلایش به سرطان تشخیص داده شد. و او کمابیش چیزهایی بعنوان بیمار آموخت. در سخنرانی بذلگویانه و جسارت آمیز، او توضیح می دهد که چطور هویت « زنده مانده از سرطان» می تواند احساس سکون کند. او از همه ما می خواهد مالک دشوارترین تجربه هایمان باشیم، در حالیکه به خود فضای رشد و نمو یافتن را می دهیم.
- Video Language:
- English
- Team:
- closed TED
- Project:
- TEDTalks
- Duration:
- 16:09
b a approved Persian subtitles for Yes, I survived cancer. But that doesn't define me | ||
b a edited Persian subtitles for Yes, I survived cancer. But that doesn't define me | ||
b a edited Persian subtitles for Yes, I survived cancer. But that doesn't define me | ||
b a edited Persian subtitles for Yes, I survived cancer. But that doesn't define me | ||
Meysam Maleki accepted Persian subtitles for Yes, I survived cancer. But that doesn't define me | ||
Meysam Maleki edited Persian subtitles for Yes, I survived cancer. But that doesn't define me | ||
Meysam Maleki edited Persian subtitles for Yes, I survived cancer. But that doesn't define me | ||
Leila Ataei edited Persian subtitles for Yes, I survived cancer. But that doesn't define me |