Return to Video

چهار درس بزرگتر از زندگی از سریال‌های تلویزیونی

  • 0:01 - 0:05
    در سال ۱۹۸۷، تینا لرد
    خود را کاملاً شوربخت یافت.
  • 0:05 - 0:08
    پس برای ازدواج، «کورد رابرت» شیرین را
    عاشق خودش کرد
  • 0:08 - 0:11
    درست پیش از اینکه
    ارثیهای میلیونی به کورد برسد.
  • 0:11 - 0:13
    اما وقتی که کورد
    فهمید تینا پولش را
  • 0:13 - 0:14
    به اندازه خود او دوست دارد،
  • 0:14 - 0:16
    او را ترک کرد.
  • 0:16 - 0:18
    ماریا، مادر کورد بسیار خشنود بود
  • 0:18 - 0:19
    تا اینکه آنها دوباره به هم رسیدند.
  • 0:19 - 0:22
    پس ماریا، «مکس هولدن» را
    استخدام کرد تاعاشق تینا شود
  • 0:22 - 0:26
    و مطمئن شد که کورد از اینکه
    تینا فرزندش را حامله است با خبر نشود.
  • 0:26 - 0:29
    پس تینا، در حالی که هنوز زن کورد است
    اما فکر میکند که کورد او را دوست ندارد
  • 0:29 - 0:31
    با مکس به آرژانتین رفت.
  • 0:31 - 0:33
    بالاخره کورد فهمید
    اوضاع از چه قرار است
  • 0:33 - 0:36
    و فورا به دنبال آنها رفت،
    اما کار از کار گذشته بود.
  • 0:36 - 0:38
    تینا ربوده شده،
  • 0:38 - 0:40
    به قایقی بسته
    و بالای آبشاری رها شده بود.
  • 0:40 - 0:43
    او و کودکش کشته شده بودند.
  • 0:43 - 0:47
    کورد مدتی غمگین شد،
  • 0:47 - 0:48
    اما بعد خیلی زود
  • 0:48 - 0:51
    به باستانشناس بسیار باهوشی
    به نام کیت برخورد کرد،
  • 0:51 - 0:54
    و وقتی در حال برگزاری
    عروسی باشکوهشان بودند
  • 0:54 - 0:58
    ناگهان تینا، که به نظر میرسید از مرگ جسته
    باشد، کودکی در آغوش به میان کلیسا دوید.
  • 0:58 - 0:59
    فریاد زد: «دست نگه دارید!»
  • 0:59 - 1:01
    «دیر رسیدم؟
  • 1:01 - 1:04
    کورد، من راه درازی آمدهام.
  • 1:04 - 1:07
    این پسر تو است.»
  • 1:07 - 1:09
    و این، خانمها و آقایان،
  • 1:09 - 1:12
    داستان عاشقانهای بود که شرح آن
    در سریال «یک عمر زیستن»
  • 1:12 - 1:14
    ۲۵ سال ادامه داشت.
  • 1:14 - 1:16
    (خنده)
  • 1:16 - 1:18
    خوب، اگر تا به حال
    سریالهای تلویزیونی را دیده باشید،
  • 1:18 - 1:23
    میدانید که داستانها و شخصیتها
    در آنها اغراق شده هستند، بزرگتر از واقعیت
  • 1:23 - 1:26
    و اگر شما طرفدار آنها باشید،
    این اغراق را جذاب خواهید یافت،
  • 1:26 - 1:27
    و اگر نباشید،
  • 1:28 - 1:31
    شاید به نظرتان ملودراماتیک
    یا ساده لوحانه بیایند.
  • 1:31 - 1:33
    شاید فکر کنید تماشای سریال تلویزیونی
  • 1:33 - 1:34
    اتلاف وقت است،
  • 1:34 - 1:38
    و طولانی بودن آنها یعنی درسهای
    آنها کوچک و تخیلی است.
  • 1:39 - 1:41
    اما به باور من خلاف این صحیح است.
  • 1:41 - 1:45
    سریالهای تلوزیونی زندگی را منعکس میکنند،
    فقط بزرگتر.
  • 1:46 - 1:49
    پس درسهایی از زندگی واقعی هم هست
    که میتوانیم از سریالها بیاموزیم،
  • 1:49 - 1:52
    و آن درسها مانند خط داستانی
    هر سریال تلوزیونی
  • 1:52 - 1:55
    بزرگ و ماجراجویانه هستند.
  • 1:55 - 1:59
    من از کلاس دوم که به شوق
    دیدن آخر مراسم عروسی لوک و لارا،
  • 1:59 - 2:02
    بزرگترین لحظه در سریال «بیمارستان عمومی»
  • 2:02 - 2:05
    از ایستگاه اتوبوس تا خانه را میدویدم
    طرفدار سریالهای تلوزیونی بودهام.
  • 2:05 - 2:06
    (تشویق)
  • 2:06 - 2:10
    پس میتوانید تصور کنید چقدر
    عاشق آن هشت سالی هستم
  • 2:10 - 2:13
    که دستیار انتخاب کننده بازیگر
    در سریال «جهان در حال چرخش» بودم.
  • 2:13 - 2:15
    کار من تماشای سریالها،
  • 2:15 - 2:16
    خواندن متن نمایشنامه سریالها،
  • 2:16 - 2:19
    و تست گرفتن از بازیگرهایی بود
    در سریال ایفای نقش میکردند.
  • 2:19 - 2:21
    پس کارم را خوب بلدم.
  • 2:21 - 2:23
    (خنده)
  • 2:23 - 2:25
    و بله، سریالهای تلویزیونی
  • 2:25 - 2:27
    بزرگتر از زندگی هستند،
  • 2:27 - 2:29
    درام در ابعاد عظیم هستند،
  • 2:29 - 2:33
    اما زندگی هم میتواند به همین اندازه
    پر از دشواری باشد،
  • 2:33 - 2:35
    و مخاطرات میتوانند
    به همین اندازه دراماتیک باشند.
  • 2:36 - 2:38
    ما هم درست مثل این شخصیتها
  • 2:38 - 2:40
    میان تراژدی و لذت در حال چرخش هستیم.
  • 2:40 - 2:45
    از مرزها عبور میکنیم، با شیاطین مبارزه
    میکنیم و به شکلی غیرمنتظره نجات مییابیم،
  • 2:45 - 2:48
    و این کار را دوباره و دوباره
    و دوباره تکرار میکنیم،
  • 2:48 - 2:50
    اما درست مثل سریالها،
    ما هم میتوانیم متن را دگرگون کنیم،
  • 2:50 - 2:53
    یعنی میتوانیم از این شخصیتها
    که مثل زنبور عسل
  • 2:53 - 2:56
    در زندگی میچرخند و این طرف
    و آن طرف میروند
  • 2:56 - 2:57
    درس بگیریم.
  • 2:57 - 2:59
    و میتوانیم از آن درسها
  • 2:59 - 3:02
    برای ساختن قصههای
    زندگی خودمان استفاده کنیم.
  • 3:02 - 3:05
    سریالها به ما میآموزند
    که تردید را کنار بزنیم
  • 3:06 - 3:08
    و به ظرفیت خودمان برای
  • 3:08 - 3:10
    شجاع بودن، آسیب پذیر بودن،
  • 3:10 - 3:13
    سازگاری و جهیدن از مشکلات
    باور داشته باشیم.
  • 3:13 - 3:16
    و مهمتر از همه اینکه به ما نشان میدهند
  • 3:16 - 3:19
    هیچ وقت برای
    تغییر دادن داستانتان دیر نیست.
  • 3:19 - 3:22
    پس با این اوصاف، با درس اول
    سریالهای تلوزیونی شروع میکنیم:
  • 3:22 - 3:24
    تسلیم شدن جزو گزینهها نیست.
  • 3:24 - 3:26
    (خنده)
  • 3:26 - 3:31
    اریکا کین در «همه بچههای من»
    نسخه روزانه اسکارلت اوهارا بود،
  • 3:31 - 3:33
    یک شاهزاده خانم به شدت خودخواه
  • 3:33 - 3:36
    که در اعماق درون پاره پاره و بیپروا بود.
  • 3:37 - 3:40
    حال، در طول ۴۱ سال حضور در تلویزیون،
    احتمالا مشهورترین صحنه اریکا
  • 3:40 - 3:42
    وقتی است که او تنها در جنگل است
  • 3:42 - 3:45
    و ناگهان با یک خرس گریزلی روبرو میشود.
  • 3:45 - 3:47
    او سر خرس فریاد میکشد،
  • 3:47 - 3:49
    «اجازه نداری این کار را بکنی!
  • 3:49 - 3:51
    میفهمی چی میگم؟
  • 3:51 - 3:52
    اجازه نداری به من نزدیک بشی!
  • 3:53 - 3:54
    من اریکا کین هستم
  • 3:54 - 3:57
    و تو یک دیو کریه هستی!»
  • 3:57 - 3:59
    (خنده)
  • 3:59 - 4:01
    و البته خرس هم رفت،
  • 4:01 - 4:02
    پس درسی که میآموزیم این است که
  • 4:02 - 4:05
    موانع سد راه خواهند شد
  • 4:05 - 4:09
    و ما میتوانیم بین تسلیم شدن
    و ایستادن و مبارزه کردن انتخاب کنیم.
  • 4:09 - 4:12
    تیم وسترگرن از شرکت پاندورا
    این نکته را بهتر از همه میداند.
  • 4:12 - 4:16
    حتی میتوانید او را
    اریکا کینِ سیلیکون ولی صدا بزنید.
  • 4:16 - 4:18
    تیم و موسسانش کمپانی را
  • 4:18 - 4:20
    با دومیلیون دلار سرمایه
    پایه گذاری کردند.
  • 4:20 - 4:22
    سال بعد پولشان تمام شد.
  • 4:23 - 4:27
    حال، بیشتر شرکتها در این نقطه دست خود را
    میبازند، اما تیم تصمیم به مبارزه گرفت.
  • 4:27 - 4:31
    او از ۱۱ کارت اعتباری تا سقف مجاز برداشت
    کرد و وامهای شخصی با مبالغ شش رقمی گرفت
  • 4:31 - 4:33
    اما هنوز هم کافی نبود.
  • 4:33 - 4:38
    پس هر دوهفته یک بار به مدت دوسال در روز
    پرداخت حقوق او جلو کارکنانش حاضر شد
  • 4:38 - 4:40
    و از آنها خواست که حقوق خود را فدا کنند،
  • 4:41 - 4:42
    و این کار نتیجه داد.
  • 4:43 - 4:45
    بیش از ۵۰ نفر دو میلیون دلار
    حقوق معوقه داشتند،
  • 4:45 - 4:47
    و حالا، بیش از یک دهه بعد،
  • 4:47 - 4:50
    پاندورا ارزشی چند میلیاردی دارد.
  • 4:50 - 4:53
    وقتی باور داشته باشید که راهی هست
  • 4:53 - 4:56
    که آنچه پیش روی شما است را دور میزند
    یا از میان آن میگذرد،
  • 4:56 - 4:58
    که تسلیم شدن جزء گزینهها نیست،
  • 4:58 - 5:01
    میتوانید از موانع عظیم هم عبور کنید.
  • 5:02 - 5:05
    و این ما را به درس دوم
    سریالهای تلوزیونی میرساند:
  • 5:05 - 5:08
    خودتان را فدا کنید و
    اولویتبندی پیچیده را کنار بگذارید.
  • 5:09 - 5:10
    خوب، ترسناک شد.
  • 5:10 - 5:13
    این اقراری به نیاز و جایزالخطا بودن است.
  • 5:14 - 5:15
    شاید حتی تاییدی است بر اینکه
  • 5:15 - 5:18
    ما آنقدر که دوست داریم
    فکر کنیم خاص نیستیم.
  • 5:19 - 5:22
    استفانی فارستر در «جسور و زیبا»
  • 5:22 - 5:23
    فکر میکرد خیلی خاص است.
  • 5:23 - 5:25
    آنقدر خود را خاص میدانست،
  • 5:25 - 5:28
    که فکر میکرد نیازی به قاطی شدن
    با زبالههای روستایی ندارد،
  • 5:28 - 5:31
    و اطمینان حاصل کرد که
    بروک دختر روستایی هم این را بداند.
  • 5:31 - 5:34
    اما پس از ۲۵ سال مبارزه حماسی،
  • 5:34 - 5:37
    استفانی مریض شد و بروک را به داخل راه داد.
  • 5:37 - 5:39
    آنها جبران مافات کردند،
  • 5:39 - 5:41
    دشمنان خونی به دوستان یک دل تبدیل شدند
  • 5:41 - 5:43
    و استفانی در آغوش بروک جان سپرد،
  • 5:43 - 5:45
    و نکته ما همینجا است.
  • 5:45 - 5:47
    خویشتن خود را رها کنید.
  • 5:47 - 5:49
    زندگی درباره شما نیست.
  • 5:49 - 5:51
    درباره ما است،
  • 5:51 - 5:53
    و درباره توانایی ما در تجربه لذت
  • 5:53 - 5:56
    و دوست داشتن است
    و زمانی میتوانیم واقعیت خود را
  • 5:56 - 5:59
    ارتقاع دهیم که خود را آسیبپذیر کنیم
  • 5:59 - 6:02
    و مسئولیت کارهایی که میکنیم
  • 6:02 - 6:04
    و کارهایی که نمیکنیم را بپذیریم،
  • 6:04 - 6:06
    مثل هوارد شولتز، مدیرعامل استار باکس.
  • 6:07 - 6:09
    خوب، پس از یک دوره درخشان مدیرعاملی،
  • 6:09 - 6:11
    هوارد در سال ۲۰۰۰ کناره گیری کرد،
  • 6:11 - 6:13
    و استارباکس به سرعت بیش از اندازه رشد کرد
  • 6:14 - 6:15
    و قیمت سهام پایین آمد.
  • 6:16 - 6:17
    هوارد در سال ۲۰۰۸ دوباره به گروه پیوست،
  • 6:17 - 6:19
    و یکی از اولین کارهایی که کرد
  • 6:20 - 6:24
    عذرخواهی از همه ۱۸۰٫۰۰۰ کارمند بود.
  • 6:25 - 6:27
    او معذرت خواست.
  • 6:27 - 6:31
    و بعد در ازای آن تقاضای کمک،
    صداقت و ایده کرد.
  • 6:31 - 6:33
    و حالا، بازدهی نسبی استارباکس
  • 6:33 - 6:36
    از زمان بازگشت هوارد
    بیش از دوبرابر شده است.
  • 6:36 - 6:40
    پس خواست خود را فدا کنید
    تا همیشه درست یا ایمن باشید.
  • 6:40 - 6:43
    به هیچ کس مخصوصا
    به خود شما هیچ کمکی نمیکند.
  • 6:43 - 6:45
    خویشتن خود را فدا کنید.
  • 6:47 - 6:49
    درس سوم سریالهای تلویزیونی:
  • 6:49 - 6:51
    تکامل واقعیت دارد.
  • 6:52 - 6:55
    قرار نیست شما شخصیتی ثابت باشید.
  • 6:55 - 6:59
    در تلویزیون، ثبات به معنای خسته کننده بودن
    است و خسته کننده بودن مساوی است با اخراج.
  • 6:59 - 7:02
    شخصیتها باید رشد و تغییر کنند.
  • 7:03 - 7:05
    حال، این تغییرات پویا در تلویزیون
  • 7:05 - 7:07
    با جابجاییهایی شدید به وجود میآیند،
  • 7:07 - 7:11
    مخصوصا وقتی که یک نقش را
    امروز یک نفر بازی میکند
  • 7:11 - 7:13
    و فردا یک نفر دیگر.
  • 7:14 - 7:17
    انتخاب مجدد بازیگران همیشه
    در سریالهای تلوزیونی اتفاق میافتد.
  • 7:18 - 7:19
    در طول ۲۰ سال گذشته،
  • 7:19 - 7:22
    چهار بازیگر مختلف نقش اصلی کارلی بنسون
  • 7:22 - 7:25
    در «بیمارستان عمومی» را بازی کردهاند.
  • 7:26 - 7:31
    هر چهره جدید تغییراتی را در زندگی و
    خصوصیات شخصیت به وجود میآورند.
  • 7:31 - 7:35
    البته جوهره اصلی کارلی همیشه وجود داشت،
  • 7:35 - 7:39
    اما شخصیت و داستان با توجه به کسی که
    نقش او را بازی میکرد سازگار میشد.
  • 7:40 - 7:42
    و معنای آن برای ما این است.
  • 7:42 - 7:45
    با وجود اینکه ما نمیتوانیم
    در زندگی واقعی چهره عوض کنیم،
  • 7:45 - 7:47
    اما میتوانیم رشد کنیم.
  • 7:47 - 7:52
    میتوانیم انتخاب کنیم که دایرهای
    دور پاهایمان بکشیم و در آن باقی بمانیم،
  • 7:52 - 7:55
    یا میتوانیم به موقعیتها
    با دید باز نگاه کنیم
  • 7:55 - 7:59
    مثل کارلی، که از یک دانشجوی پرستاری
    به یک هتلدار تبدیل شد،
  • 8:00 - 8:01
    یا مثل جولیا چایلد.
  • 8:02 - 8:04
    جولیا در جنگ جهانی دوم جاسوس بود،
  • 8:04 - 8:08
    و وقتی که جنگ به پایان رسید، ازدواج کرد،
    به فرانسه رفت،
  • 8:08 - 8:11
    و تصمیم گرفت کلاس آشپزی را امتحان کند.
  • 8:11 - 8:17
    کتابهای جولیا و برنامههای تلویزیونی او
    نحوه آشپزی را در آمریکا متحول کرد.
  • 8:18 - 8:21
    همه ما میتوانیم آغازگر تحولی
    در زندگیمان باشیم،
  • 8:21 - 8:23
    تکامل بیابیم و سازگار شویم.
  • 8:24 - 8:25
    ما انتخاب میکنیم،
  • 8:25 - 8:29
    اما گاهی اوقات زندگی برای ما
    انتخاب میکند و خبر هم نمیدهد.
  • 8:29 - 8:31
    غافلگیری مانند سیلی به صورتمان میخورد.
  • 8:31 - 8:33
    بر زمین افتادهاید،
    نفس هم بر نمیآید،
  • 8:33 - 8:35
    و به احیاء نیاز دارید.
  • 8:36 - 8:39
    پس شکرگزاریم به خاطر
    درس چهارم سریالهای تلویزیونی:
  • 8:39 - 8:41
    احیاء امکان پذیر است.
  • 8:41 - 8:43
    (خنده)
  • 8:43 - 8:45
    (تشویق)
  • 8:47 - 8:51
    در ۱۹۹۳، استفانو دیمرا در«روزهای زندگی ما»
    به خاطر سکته مرد،
  • 8:51 - 8:54
    اما نه واقعا، چون در ۱۹۸۴
  • 8:54 - 8:56
    وقتی که ماشینش در بندرگاه فرو رفت کشته شد،
  • 8:56 - 9:00
    و باز در ۱۹۸۴ با یک تومور مغزی بازگشت.
  • 9:00 - 9:01
    (خنده)
  • 9:01 - 9:04
    اما پیش از آنکه تومور او را از بین ببرد،
  • 9:04 - 9:08
    مارلنا به او شلیک کرد، او از
    راهی باریک به مرگ خود فرو افتاد.
  • 9:08 - 9:11
    و ۳۰ سال این جریان ادامه داشت.
  • 9:11 - 9:13
    (خنده)
  • 9:13 - 9:15
    حتی وقتی که بدن او را میدیدیم،
  • 9:15 - 9:17
    خودمان بهتر میدانستیم.
  • 9:17 - 9:19
    دلیلی وجود دارد که به او ققنوس میگویند.
  • 9:21 - 9:23
    و برای ما این مسئله به این معنا است.
  • 9:23 - 9:25
    تا زمانی که نمایش هنوز روی آنتن است،
  • 9:25 - 9:28
    یا شما نفس میکشید،
  • 9:28 - 9:29
    هیچ چیز دائمی نیست.
  • 9:29 - 9:32
    بازگشت از مرگ امکان پذیر است.
  • 9:34 - 9:36
    حال، البته، درست مانند زندگی،
  • 9:36 - 9:40
    سریالها هم درنهایت
    به پایان بزرگ خود میرسند.
  • 9:40 - 9:45
    کانال CBS سریال من را، «جهان در حال چرخش»
    در دسامبر ۲۰۰۹ تعطیل کرد،
  • 9:45 - 9:47
    و ما قسمت پایانی را
  • 9:47 - 9:49
    در ژوئن ۲۰۱۰ تصویربرداری کردیم.
  • 9:49 - 9:50
    مثل مردن در طول شش ماه بود
  • 9:50 - 9:54
    و من تا نوک قله سوار آن قطار بودم.
  • 9:54 - 9:57
    و با وجود اینکه در بحبوحه
    بحران شدید اقتصادی بودیم
  • 9:57 - 10:01
    و میلیونها نفر برای
    پیدا کردن کار تقلا میکردند،
  • 10:01 - 10:03
    من به نحوی مطمئن بودم
    که شرایط بهبود خواهد یافت.
  • 10:03 - 10:06
    پس بچهها و آپارتمان بروکلین را جمع کردم،
  • 10:06 - 10:08
    و به خانه اقوام شوهرم در آلاباما
  • 10:08 - 10:09
    نقل مکان کردیم.
  • 10:09 - 10:12
    (خنده)
  • 10:13 - 10:16
    سه ماه بعد، هیچی درست نشده بود.
  • 10:16 - 10:21
    آن زمان بود که قسمت آخر سریال
    به نمایش درآمد،
  • 10:21 - 10:24
    و فهمیدم سریالم تنها قربانی موجود نبود.
  • 10:25 - 10:26
    من هم بودم.
  • 10:27 - 10:30
    بیکار بودم و طبقه دومِ
  • 10:30 - 10:31
    خانه اقوام شوهرم زندگی میکردم،
  • 10:31 - 10:34
    و همین کافی است تا هر کسی
    از درون احساس مردگی کند.
  • 10:34 - 10:36
    (خنده)
  • 10:36 - 10:38
    اما میدانستم که قصه من
    به پایان نرسیده است،
  • 10:38 - 10:40
    نمیتواند به پایان رسیده باشد.
  • 10:40 - 10:46
    تنها باید تمام چیزی که درباره سریالها
    یاد گرفته بودم را به کار میگرفتم.
  • 10:46 - 10:50
    باید مثل اریکا شجاع میبودم
    و از تسلیم شدن پرهیز میکردم،
  • 10:50 - 10:53
    پس هر روز، تصمیم به مبارزه میگرفتم.
  • 10:54 - 10:57
    باید مثل استفانی آسیبپذیر میبودم
  • 10:57 - 10:58
    و خویشتن خود را قربانی میکردم.
  • 10:58 - 11:02
    باید چندین بار از بسیاری از ایالتها
    تقاضای کمک میکردم.
  • 11:03 - 11:06
    باید مثل کارلی سازگار میشدم
  • 11:06 - 11:10
    و تواناییهایم، طرز فکرم
    و شرایطم را تطبیق میدادم،
  • 11:10 - 11:13
    و بعد باید مثل استفانو دوباره زنده میشدم،
  • 11:13 - 11:15
    و مانند ققنوسی که از میان خاکستر برخیزد
  • 11:15 - 11:18
    خودم و حرفهام را دوباره زنده میکردم.
  • 11:19 - 11:20
    بالاخره یک مصاحبه گرفتم.
  • 11:22 - 11:25
    بعد از ۱۵ سال سابقه کار در اخبار و سرگرمی،
  • 11:25 - 11:27
    نه ماه بیکاری
  • 11:27 - 11:29
    و تنها همین یک مصاحبه،
  • 11:30 - 11:33
    پیشنهادی برای یک کار
    در سطح ابتدایی به دست آوردم.
  • 11:33 - 11:35
    ۳۷ سال سن داشتم
  • 11:35 - 11:37
    و از مرگ بازگشته بودم.
  • 11:38 - 11:41
    همه ما تجربههایی داریم
    که شبیه پایان هستند،
  • 11:41 - 11:44
    و ما میتوانیم انتخاب کنیم
    و آنها را به سرآغاز بدل کنیم.
  • 11:44 - 11:48
    شبیه تینا، که به طرز معجزهآسایی
    از آن آبشار نجات پیدا کرد،
  • 11:48 - 11:51
    و چون من از رها کردن پایان باز بیزارم،
  • 11:51 - 11:53
    تینا و کورد از هم طلاق گرفتند،
  • 11:53 - 11:58
    اما تا پایان سریال در سال ۲۰۱۲
    سه بار دیگر باهم ازدواج کردند.
  • 11:59 - 12:01
    پس یادتان باشد،
  • 12:01 - 12:04
    تا زمانی که نفس میکشید،
  • 12:04 - 12:07
    هرگز برای تغییر دادن
    داستانتان دیر نشده است.
  • 12:07 - 12:09
    متشکرم.
  • 12:09 - 12:11
    (تشویق)
Title:
چهار درس بزرگتر از زندگی از سریال‌های تلویزیونی
Speaker:
کیت آدامز
Description:

سریال‌ها و داستان‌های تلویزیونی ممکن است ورای واقعیت و اغراق شده باشند، اما همان‌طور که کیت آدامز به ما نشان می‌دهد، انها معمولاً منعکس کننده دشواری‌ها و داستان‌های زندگی واقعی هستند. آدامز، دستیار سابق انتخاب بازیگر در سریال «جهان در حال گردش،» شرح می‌دهد: «سریال‌های تلویزیونی به ما یاد می‌دهند که تردید را کنار بزنیم و به ظرفیت خود برای شجاع بودن، آسیب پذیر بودن، سازگاری و جهیدن از مشکلات باور داشته باشیم.» در این سخنرانی، او به برجسته کردن چهار درس برای زندگی و کار می‌پردازد و به ما یادآوری می‌کند که هیچ‌گاه برای تغییر دادن داستان‌مان دیر نیست.

more » « less
Video Language:
English
Team:
closed TED
Project:
TEDTalks
Duration:
12:27

Persian subtitles

Revisions