Return to Video

ایو اِنسلِر: ناگهان، بدنم

  • 0:00 - 0:02
    برای دوران طولاني،
  • 0:02 - 0:05
    من بودم و بدنم.
  • 0:06 - 0:09
    من، تشکیل شده از داستانها،
  • 0:09 - 0:11
    اشتیاقها، کوششها،
  • 0:11 - 0:13
    و خواسته های آینده بود.
  • 0:13 - 0:15
    من، سعی میکرد که
  • 0:15 - 0:18
    برآمد گذشته ی قاهرانه ام نشود،
  • 0:18 - 0:20
    ولی، آن جدایي که بین من و بدنم
  • 0:20 - 0:22
    پیش از این رخ داده بود،
  • 0:22 - 0:25
    خود یک برآمد بسیار عمده ای بود.
  • 0:25 - 0:28
    من، همیشه سعی میکرد که چیزی و کسی بشود.
  • 0:28 - 0:31
    من، صرفا در سعی کردن زیست داشت.
  • 0:31 - 0:34
    بدنم، غالب اوقات جلوی راهم بود.
  • 0:34 - 0:36
    من، یک کله ی شناوری بود.
  • 0:36 - 0:39
    برای سالها، من فقط کلاه میپوشیدم.
  • 0:39 - 0:41
    روشی بود برای وصل نگه داشتن سرم به بدنم.
  • 0:41 - 0:44
    روشی بود برای پیدا کردن خودم.
  • 0:44 - 0:46
    نگران بودم که اگر کلاهم را بر دارم
  • 0:46 - 0:48
    دیگر اینجا نخواهم بود.
  • 0:48 - 0:51
    یک روانشناس داشتم که بمن گفت،
  • 0:51 - 0:53
    "ایو، تو برای دو سال است که اینجا میایی،
  • 0:53 - 0:56
    و راستش را بخوای، هیچوقت به ذهنم رخ نداد که تو بدن داری."
  • 0:56 - 0:58
    تمام این مدت در شهر زندگی کردم،
  • 0:58 - 1:00
    چون راستش را بخواهید،
  • 1:00 - 1:02
    ترس از درختها داشتم.
  • 1:02 - 1:04
    من هیچوقت بچه دار نشدم،
  • 1:04 - 1:06
    چون کله ها نمیتوانند بچه دار شوند.
  • 1:06 - 1:09
    بچه ها از دهان نمیایند بیرون.
  • 1:09 - 1:12
    چنانکه هیچ نوع معیاری برای بدنم نداشتم،
  • 1:12 - 1:15
    از زنهای دیگر درباره ی بدنشان سؤال میکردم --
  • 1:15 - 1:17
    بخصوص، درباره ی واژنهایشان،
  • 1:17 - 1:19
    چون عقیده دارم که واژنها خیلی مهم هستند.
  • 1:19 - 1:21
    این باعث شد تا من کتاب "تکگوییهای واژن" را بنویسم،
  • 1:21 - 1:24
    که وادارم کرد که هر جا که میتوانستم
  • 1:24 - 1:27
    بحالت عقده ای و دائمی درباره ی واژنها صحبت کنم.
  • 1:27 - 1:30
    آنهم در مقابل صدها غربیه.
  • 1:30 - 1:32
    یکی از آن شبها، در روی سن،
  • 1:32 - 1:35
    من عملا وارد واژنم شدم.
  • 1:35 - 1:38
    یک تجربه ی نشئه اي بود.
  • 1:38 - 1:41
    مرا ترساند، مرا تشجيع کرد،
  • 1:41 - 1:44
    و مرا تبدیل به یک شخص فعال کرد،
  • 1:44 - 1:46
    آنهم یک واژن فعال.
  • 1:46 - 1:49
    یکدفعه، بدنم را مانند یک شیئی دیدم،
  • 1:49 - 1:51
    شیئي که میتوانست بسرعت حرکت کند،
  • 1:51 - 1:53
    مانند شیئي که همزمان قابل انجام
  • 1:53 - 1:56
    کارهای بسیاری است.
  • 1:56 - 1:59
    شروع کردم بدنم را مثل یک آی پاد یا یک اتوموبیل دیدم.
  • 1:59 - 2:01
    سوارش میشدم و ازش چیزها میطلبیدم.
  • 2:01 - 2:04
    بی حد و شكست ناپذير بود.
  • 2:04 - 2:07
    قرار بود که مانند کره زمین فتح شود و در اختیارم باشد.
  • 2:07 - 2:09
    بهش گوش نمیکردم.
  • 2:09 - 2:11
    نه، تشکیلش میدادم و هدایتش میکردم.
  • 2:11 - 2:13
    حوصله ی بدنم را نداشتم.
  • 2:13 - 2:15
    بهش زور میگفتم.
  • 2:15 - 2:17
    حریص بودم.
  • 2:17 - 2:19
    بیش از حد از بدنم سوء استفاده کردم.
  • 2:19 - 2:22
    اگر خسته بودم، بیشتر اسپرسو مینوشیدم.
  • 2:22 - 2:25
    اگر ترسیده بودم، به جاهای خطرناکتر سر میزدم.
  • 2:25 - 2:28
    خُب، البته لحظات قدردانی از بدنم را هم داشتم،
  • 2:28 - 2:30
    همانند مادر و پدر ناسالم وشکنجه گری
  • 2:30 - 2:32
    که بعضی وقتها مهربانند.
  • 2:32 - 2:34
    برای مثال، پدرم برای
  • 2:34 - 2:36
    روز شانزدهمین سال تولدم خیلی مهربان بود.
  • 2:36 - 2:38
    زمزمه ی مردم را میشنیدم
  • 2:38 - 2:40
    که بدنم را باید دوست داشته باشم،
  • 2:40 - 2:42
    منهم رفتم و یاد گرفتم.
  • 2:42 - 2:45
    گیاه خوار بودم، آبجو نمینوشیدم، سیگار نمیکشیدم.
  • 2:45 - 2:47
    ولی همش بهانه های مصنوعي بودند
  • 2:47 - 2:49
    برای اداره کردن بدنم --
  • 2:49 - 2:51
    یک گسستگي دیگری
  • 2:51 - 2:55
    مانند کاشتن گیاهی روی آزاد راه.
  • 2:56 - 2:59
    برآمد اینکه اینهمه درباره ی واژنم صحبت کردم
  • 2:59 - 3:02
    زنهای بسیاری شروع کردند درباره ی واژنهاشان با من صحبت کردند --
  • 3:02 - 3:04
    درباره ی داستانهای بدنشان.
  • 3:04 - 3:07
    حقیقتا، این داستانها از سرار دنیا، مرا مرعوب کردند،
  • 3:07 - 3:09
    و من به بیش از ۶۰ کشور سفر کردم.
  • 3:09 - 3:11
    هزاران داستان شنیدم.
  • 3:11 - 3:13
    باید بهتون بگم، که همیشه
  • 3:13 - 3:15
    لحظه ای وجود داشت که این زنها
  • 3:15 - 3:19
    درباره ی آن لحظه ی خاصی که از بدنشان جدا شدند
  • 3:19 - 3:21
    زمانی که خانه اش را ترک کرد، صحبت کردند.
  • 3:21 - 3:25
    درباره ی زنهایی که در تخت خابهای خود تجاوز شدند شنیدم،
  • 3:25 - 3:27
    در زیر برقع هاشان شلاق خوردند،
  • 3:27 - 3:29
    در توقفگاه ها بحال مرگ روانه شدند
  • 3:29 - 3:31
    در آشپزخانه هایشان دچار سوخت اسیدی شدند.
  • 3:31 - 3:34
    بعضی از زنها سکوت کردند و ناپدید شدند.
  • 3:34 - 3:37
    بعضی دیگر، دیوانه شدند و تبدیل به یک ماشین فعال شدند، مثل من.
  • 3:38 - 3:40
    در حین مسافرتهام،
  • 3:40 - 3:42
    چهل سالم شد و شروع کردم از بدنم تنفرداشتن، (چهل ساله شدم و شروع کردم متنفر شدن از بدنم)
  • 3:42 - 3:44
    که خود در اصل یک پیشرفتی بود،
  • 3:44 - 3:47
    چون حد عقل، بدنم وجود داشت، تا اینکه بتواند شایسته ی نفرت باشد.
  • 3:47 - 3:50
    از شکمم تنفر داشتم.
  • 3:50 - 3:53
    مدرکی بود که نشان میداد من به نتیجه نرسیده بودم،
  • 3:53 - 3:56
    که من شگفت آور و بی عیب نبودم
  • 3:56 - 4:00
    و یا اینکه قادر داشتن شکل شرکتی نبودم
  • 4:00 - 4:03
    شکمم نشانه ای بود که من مردود شده بودم،
  • 4:03 - 4:06
    او مرا رد کرده بود، شکسته بود.
  • 4:06 - 4:09
    زندگي من تبدیل به این شد که خود را از شر او خلاص کنم.
  • 4:09 - 4:11
    در واقع، آنقدر شدت یافت
  • 4:11 - 4:13
    که درباره اش یک نمايشنامه نوشتم.
  • 4:13 - 4:15
    ولی هر چه بیشتر درباره اش صحبت کردم،
  • 4:15 - 4:18
    بیشتر بدنم متلاشی شد و آنرا مادي و خارجي مجسمش كردم.
  • 4:18 - 4:21
    تبدیل به سرگرمی شد. یک نوع وسيله مناسب جدیدی شد،
  • 4:21 - 4:24
    چیزی که داشتم میفروختم.
  • 4:24 - 4:26
    بعد به جای دیگری رفتم.
  • 4:26 - 4:28
    ماورای چیزهایی
  • 4:28 - 4:30
    که فکر میکردم میدانم رفتم.
  • 4:30 - 4:34
    به جمهوری دموکراتیک کُنگو رفتم.
  • 4:34 - 4:36
    و داستهانهایی را شنیدم
  • 4:36 - 4:38
    که سایر داستانهای دیگر را خرد کرد.
  • 4:38 - 4:40
    داستانهایی را شنیدم
  • 4:40 - 4:42
    که به بدنم نفوذ کردند.
  • 4:42 - 4:44
    درباره ی دختر جوانی شنیدم
  • 4:44 - 4:46
    که نمیتوانست ادرار خود را کنترل کند
  • 4:46 - 4:48
    زیرا سربازان بالغ و رشيد بسیاری
  • 4:48 - 4:51
    با زور او را تجاوز کردند.
  • 4:51 - 4:53
    شنیدم که یک پیرزن هشتاد ساله
  • 4:53 - 4:56
    پاهاش شکسته و از حفره جدا شده بودند
  • 4:56 - 4:58
    و بسوی سرش پیچیده بودند
  • 4:58 - 5:00
    هنگامیکه سربازان او را در آن حالت تجاوز میکردند.
  • 5:00 - 5:02
    هزاران همچنین داستانهایی وجود دارند.
  • 5:02 - 5:05
    خیلی از زنها در بدنشان سوارخ داشتند --
  • 5:05 - 5:07
    سوراخ، ناسور --
  • 5:07 - 5:10
    که تجاوزهای جنگی بودند.
  • 5:10 - 5:13
    سوراخهایی در جوهره ی وجودشان.
  • 5:13 - 5:16
    این نوع داستانها، سلولها و اعصاب مرا اشباع كردند.
  • 5:16 - 5:18
    راستش را بخواهید،
  • 5:18 - 5:20
    برای سه سال تمام نخوابیدم.
  • 5:20 - 5:23
    تمام داستانها با هم قاتی شدند.
  • 5:23 - 5:25
    تجاوز کردن به کره زمین،
  • 5:25 - 5:27
    غارت کردن ماده معدنی،
  • 5:27 - 5:29
    ویران کردن واژنها --
  • 5:29 - 5:32
    هیچکدام از اینها دیگر از هم جدا نبودند.
  • 5:32 - 5:34
    از همدیگر یا از من.
  • 5:34 - 5:37
    مجاهدین، کودکان شش ماه را تجاوز میکردند
  • 5:37 - 5:39
    تا اینکه کشورهای دورادور
  • 5:39 - 5:41
    بتوانند به طلا و كولتان دسترسی یابند
  • 5:41 - 5:44
    برای مبادله كردن آیفُن ها و کامپیوترها.
  • 5:44 - 5:47
    بدنم نه تنها یک ماشین فعال شده بود،
  • 5:47 - 5:49
    ولی حال مسئول
  • 5:49 - 5:51
    ویران شدن بدنهای زنهای دیگر بود
  • 5:51 - 5:53
    در این تلاش دیوانه وارش برای ساختن ماشینهای بیشتری
  • 5:53 - 5:57
    برای حمایت کردن از سرعت و کارایي ماشین خود.
  • 5:57 - 5:59
    بعد، سرطان گرفتم --
  • 5:59 - 6:01
    فهمیدم که سرطان دارم.
  • 6:01 - 6:03
    همانند یک پرنده ی تند
  • 6:03 - 6:06
    با شیشه ی پنجره بشدت برخورد کردم.
  • 6:06 - 6:08
    ناگهان، بدن داشتم،
  • 6:08 - 6:10
    بدنی که خراشیده شده بود،
  • 6:10 - 6:12
    سیخونک خورده بود و پنچر شده بود.
  • 6:12 - 6:15
    بدنی که بسورت باز پاره شده بود،
  • 6:15 - 6:17
    بدنی که ارگانهایش از جا برداشته شدند،
  • 6:17 - 6:20
    انتقال یافتند، بازآراستنه شدند و نوسازي شدند.
  • 6:20 - 6:22
    بدنی که اسکن شده بود
  • 6:22 - 6:24
    و با زور لوله هایی به درونش داخل شده بودند،
  • 6:24 - 6:27
    بدنی که از بابت مواد شيميايي میسوخت.
  • 6:27 - 6:29
    سرطان، دیوار گسيختگي مرا
  • 6:29 - 6:32
    منفجر کرد
  • 6:32 - 6:35
    ناگهان، فهمیدم که بحران در بدنم
  • 6:35 - 6:37
    بحران دنیا بود،
  • 6:37 - 6:39
    و این اتفاق در آینده نبود،
  • 6:39 - 6:41
    بلکه در حال حاظر داشت میافتاد.
  • 6:41 - 6:44
    ناگهان، سرطان من، سرطانی بود که همه جا بود،
  • 6:44 - 6:47
    سرطان ظلم، سرطان حرص،
  • 6:47 - 6:49
    سرطانی که وارد انسانهایی
  • 6:49 - 6:53
    که نزدیک صنایع شیمیایی زندگی میکنند میشود -- معمولا آنها فقیر هستند --
  • 6:53 - 6:55
    سرطانی که در درون ریه های معدنکار زغال وجود دارد،
  • 6:55 - 6:58
    سرطان فشارهایی که از بابت کمبود پيروزي و موفقیت کافی بدست میایند،
  • 6:58 - 7:00
    سرطان آسیب های خفته و بخاک سپرده شده،
  • 7:00 - 7:03
    سرطانی که در مرغهای فقسی و ماهیهای آلوده وجود دارد،
  • 7:03 - 7:06
    سرطانی که در رحم زنها از بابت تجاوز وجود دارد،
  • 7:06 - 7:09
    سرطانی که از بابت بی توجهی های ما در همه جا هست.
  • 7:09 - 7:12
    در کتاب جدید و رويايي
  • 7:12 - 7:14
    "شخصیت نو، دنیای نو"
  • 7:14 - 7:16
    نویسنده، فیلیپ شِپِرد، میگوید،
  • 7:16 - 7:19
    "اگر تو از بدنت جدا باشی،
  • 7:19 - 7:22
    همانطور از بدن دنیا جدا خواهی بود،
  • 7:22 - 7:24
    که درآن هنگام بنظرت میاید که غیر از تو
  • 7:24 - 7:26
    یا جدا از تو میباشد،
  • 7:26 - 7:28
    بجای این تسلسل زنده ای
  • 7:28 - 7:30
    که تو جزوی از آن هستی."
  • 7:30 - 7:32
    قبل از سرطان،
  • 7:32 - 7:34
    دنیا یک چیز غیر بود.
  • 7:34 - 7:37
    مثل این میماند که من داشتم در یک استخر راکد زندگی میکردم
  • 7:37 - 7:39
    و سرطان، این تخته سنگی را
  • 7:39 - 7:42
    که مرا از اقیانوس جدا کرده بود را منفجر کرد.
  • 7:42 - 7:45
    حال، در آن شنا میکنم.
  • 7:45 - 7:47
    حال، روی چمن دراز میکشم،
  • 7:47 - 7:49
    و بدنم را به زمین میمالم،
  • 7:49 - 7:52
    و از گلی که روی پاهام هستند لذت میبرم.
  • 7:52 - 7:55
    حال، زیارت روزانه ام اینست که
  • 7:55 - 7:58
    به سراغ یک درخت بيد مجنون خاصی که کنار رودخانه سن هست میروم،
  • 7:58 - 8:00
    و تشنۀ دشتهای سبز
  • 8:00 - 8:02
    اطراف شهر بوکاوو هستم.
  • 8:02 - 8:04
    و زمانیکه بشدت باران میاید،
  • 8:04 - 8:07
    جیغ میزنم و دایره وار میدویم.
  • 8:07 - 8:11
    میدانم که همه چیز به هم پیوسته هستند،
  • 8:11 - 8:14
    و اثر زخمی که در سراسر تنه ی من وجود دارد،
  • 8:14 - 8:16
    نشان دار یک زلزله است.
  • 8:16 - 8:20
    و من با سه میلون مردم در خیابانهای پورتو پرنس هستم.
  • 8:20 - 8:22
    و آتشی که در من
  • 8:22 - 8:25
    در سومین تا ششمین روز کیموتراپی میسوزد
  • 8:25 - 8:27
    آتشی است که
  • 8:27 - 8:29
    که در جنگلهای دنیا میسوزد.
  • 8:29 - 8:31
    میدانم که ورم چركی
  • 8:31 - 8:34
    که در اطراف زخمم بعد از عمل جراحی رشد کرد،
  • 8:34 - 8:36
    شانزده اونس چرک،
  • 8:36 - 8:39
    خلیج مکزیک آلوده است،
  • 8:39 - 8:42
    و در درونم، مرغ سقاهای خیس از نفت شده
  • 8:42 - 8:44
    و ماهیهای مرده ی شناور، وجود دارند.
  • 8:44 - 8:47
    و ميلهای جراحی بولي را که ،بدون داروی مناسبی، به زور داخلم کردند،
  • 8:47 - 8:49
    مرا، همانند گریه هایی که زمین از بابت
  • 8:49 - 8:53
    مته زدنها میکند، وادار به فریاد کشیدن کرد.
  • 8:53 - 8:55
    در طی دویم کیموتراپیم،
  • 8:55 - 8:57
    مادرم بدجوری مریض شد،
  • 8:57 - 8:59
    و به ملاقاتش رفتم.
  • 8:59 - 9:01
    و به نام پیوستگی،
  • 9:01 - 9:04
    تنها آرزویش قبل از مرگ این بود
  • 9:04 - 9:06
    که به خانه ی خودش
  • 9:06 - 9:09
    در کنار خلیج مکزیک عزیزش برگردانده شود.
  • 9:09 - 9:11
    پس ما او را آوردیم،
  • 9:11 - 9:13
    و من دعا میکردم که قبل از اینکه فوت کند،
  • 9:13 - 9:15
    ساحل اش از نفت خیس نوشد.
  • 9:15 - 9:17
    شکرگزارم که خیس نشد.
  • 9:17 - 9:20
    و به آرامی، در محبوبترین مکانش، فوت کرد.
  • 9:20 - 9:22
    چند هفته ی بعد، در نیو اُرلینز بودم،
  • 9:22 - 9:24
    و یک دوست زیبا و روحانی
  • 9:24 - 9:26
    بمن گفت که میخواهد مرا شفا دهد.
  • 9:26 - 9:28
    احساس افتخار بمن دست داد.
  • 9:28 - 9:30
    به خانه اش رفتم، صبح بود،
  • 9:30 - 9:33
    و نور خورشید صبح نیو اُرلینز، از لابلای پرده پدیدار بود.
  • 9:33 - 9:35
    دوستم داشت یک کاسه ی بزرگی را آماده میکرد،
  • 9:35 - 9:37
    گفتم، "این چیه؟"
  • 9:37 - 9:39
    گفت، "برای توست.
  • 9:39 - 9:42
    گُلها ، زیباش میکنند،
  • 9:42 - 9:44
    و عسل شیرنش میکند."
  • 9:44 - 9:46
    گفتم، "پس آب برای چیست؟"
  • 9:46 - 9:48
    و بنام پیوستگی،
  • 9:48 - 9:51
    گفت، "آه، این خلیج مکزیک است."
  • 9:51 - 9:53
    گفتم، "البته."
  • 9:53 - 9:55
    زنهای دیگری آمدند و در این دایره نشستند،
  • 9:55 - 9:58
    و میکِیلا، سرم را با این آب مقدس شست.
  • 9:58 - 10:01
    و آواز میخواند -- تمام بدنش آواز میخواند.
  • 10:01 - 10:03
    زنهای دیگر هم آواز میخواندند
  • 10:03 - 10:05
    و برای من و مادرم دعا میکردند.
  • 10:05 - 10:08
    همینطور که این خلیج ولرم داشت سر برهنۀ مرا میشست،
  • 10:08 - 10:10
    متوجه شدم که سرم
  • 10:10 - 10:13
    کل خوبیها و بدیهای ما را نگه میداشت.
  • 10:13 - 10:15
    حرص و بی توجهیها بودند
  • 10:15 - 10:18
    که باعث انفجارهای مته زنیها شدند.
  • 10:18 - 10:20
    تمام دروغها بودند
  • 10:20 - 10:22
    که در قبل و بعد گفته شده بودند.
  • 10:22 - 10:24
    عسل در آب بود که شیرینش کرده بود،
  • 10:24 - 10:27
    و نفت در آب بود که مریضش کرده بود.
  • 10:27 - 10:29
    سر کچلم بود که در حال
  • 10:29 - 10:31
    بدون کلاه راحت بود.
  • 10:31 - 10:33
    تمام وجودم بود
  • 10:33 - 10:35
    که داشت در آغوش میکِیلا آب میشد.
  • 10:35 - 10:38
    اشکهایی که ازگونه ام لبریز بودند،
  • 10:38 - 10:40
    غير قابل تشخيص از خلیج بودند.
  • 10:40 - 10:45
    سرانجام در بدنم بودم.
  • 10:45 - 10:47
    غم و اندوه بود که
  • 10:47 - 10:49
    باعث طولانی بودن گذشت وقت شد.
  • 10:49 - 10:51
    پیدا کردن خودم
  • 10:51 - 10:53
    و این مسئولیت بزرگی که
  • 10:53 - 10:55
    با پیوستن میاید، بود.
  • 10:55 - 10:58
    همانند جنگ ادامه دار ویران کنگو
  • 10:58 - 11:00
    و بی تفاوتي دنیا بود.
  • 11:00 - 11:02
    همانند زنهای کنگویی
  • 11:02 - 11:04
    که دارند برمیخیزند.
  • 11:04 - 11:06
    این رفتن مادرم بود،
  • 11:06 - 11:08
    در عین حالی که
  • 11:08 - 11:10
    من داشتم بدنیا میامدم.
  • 11:10 - 11:12
    این تحققی بود
  • 11:12 - 11:14
    که من نزدیک بمرگ آمده بودم --
  • 11:14 - 11:17
    به همان طریقی که کره ی زمین و مادرهای ما
  • 11:17 - 11:20
    دارند بطورعريان زنده میمانند،
  • 11:20 - 11:24
    به همان طریقی که ۷۵ در صد بشریت
  • 11:24 - 11:27
    بسختی دارند زندگی میکنند،
  • 11:27 - 11:29
    به همان طریقی که
  • 11:29 - 11:32
    یک راه حل برای برزيستی وجود دارد.
  • 11:32 - 11:34
    چیزی که من یاد گرفتم
  • 11:34 - 11:37
    اینست که چقدر به توجه و منابع ای که
  • 11:37 - 11:39
    همه لایق آن هستند ربط دارد.
  • 11:39 - 11:41
    دوستان طرفدار و
  • 11:41 - 11:43
    خواهر فرسوده بود.
  • 11:43 - 11:45
    دکترهای خردمند و داروهای پیشرفته
  • 11:45 - 11:48
    و جراهانی که میدانستند با دستهاشان چکار کنند.
  • 11:48 - 11:52
    پرستارهای پر محبت که قدرشان را نمیدانیم.
  • 11:52 - 11:55
    شفادهنده ها و روغنهای معطر.
  • 11:55 - 11:57
    آدمهایی که با مراسم و تشریفاتشان آمدند.
  • 11:57 - 12:00
    داشتن یک الهام برای آینده
  • 12:00 - 12:02
    و برای بدست آوردن آن،
  • 12:02 - 12:05
    چون، میدانم که این ستیز صرفا مال من نیست.
  • 12:05 - 12:07
    میلونها دعا بود.
  • 12:07 - 12:09
    هزاران هللويا
  • 12:09 - 12:11
    و میلونها هو گفتن بود.
  • 12:11 - 12:13
    براشفتگهای بسیار،
  • 12:13 - 12:15
    شوخیهای دیوانه وار،
  • 12:15 - 12:17
    توجه های بسیار و غضب بود.
  • 12:17 - 12:20
    انرژی و عشق و شادی بود.
  • 12:20 - 12:22
    همه ی این چیزها بود.
  • 12:22 - 12:24
    همه ی این چیزها بود.
  • 12:24 - 12:26
    همه ی این چیزها
  • 12:26 - 12:29
    در آب، در دنیا، در درون بدنم.
  • 12:29 - 12:37
    (تشویق تماشاگران)
Title:
ایو اِنسلِر: ناگهان، بدنم
Speaker:
Eve Ensler
Description:

ایو اِنسلِر، شاعر، نویسنده و فرد فعال، در داخل کله اش زندگی میکرد. در این سخنراني مقتدر TEDWomen، او درباره ی گسيختگي‌ مادام‌ العمري بدنش صحبت میکند -- و چطوری دو حادثۀ تكاندهنده‌ باعث شدند تا او با واقعیت (فیزیکی بودن انسان) بپیوستد.

more » « less
Video Language:
English
Team:
closed TED
Project:
TEDTalks
Duration:
12:38
Pouria Montazeri added a translation

Persian subtitles

Revisions