Return to Video

لِمن سیسسای: کودکی تحت سرپرستی دولت

  • 0:01 - 0:05
    با گذراندن ۱۸ سال بهعنوان یک بچه تحت سرپرستی دولت
  • 0:05 - 0:07
    در پرورشگاهها و نوانخانهها،
  • 0:07 - 0:10
    میتونید بگید که من در این موضوع کارشناس هستم،
  • 0:10 - 0:14
    و با وجود متخصص بودن، می خوام بدانید
  • 0:14 - 0:20
    خُبرگی به هیچ ترتیبی شما را در پرتو حقانیت قرار نمیده.
  • 0:20 - 0:23
    خُبرگی به هیچ ترتیبی شما را در پرتو حقانیت قرار نمیده.
  • 0:23 - 0:27
    اگر پرورشگاهی باشی، قانونا دولت پدرومادر شماست، قیم و سرپرستتانست.
  • 0:27 - 0:31
    اگر پرورشگاهی باشی، قانونا دولت پدرومادر شماست، قیم و سرپرستتانست.
  • 0:31 - 0:34
    مارگارت تاچر مادرم بود. (خنده تماشاگران)
  • 0:34 - 0:38
    اجازه بدید راجع به شیردادن حرفی نزنیم. (خنده تماشاگران)
  • 0:38 - 0:41
    هری پاتر یه فرزند خوانده بود.
  • 0:41 - 0:46
    پیپ از «آرزوهای بزرگ» به فرزندی پذیرفته شده بود؛
  • 0:46 - 0:49
    سوپرمن یه فرزند خوانده بود؛
  • 0:49 - 0:53
    سیندرلا یه فرزند خوانده بود؛
  • 0:53 - 0:57
    لیزبت سالاندر، دختری با خالکوبی اژدها،
  • 0:57 - 0:59
    فرزند خوانده بود و در تیمارستان هم بستری شده بود؛
  • 0:59 - 1:04
    بتمن یتیم بود؛
  • 1:04 - 1:08
    لایرا بلاکوا از کتاب «سپیدهی شمالی» نوشتهی فیلیپ پولمن فرزند خوانده بود؛
  • 1:08 - 1:09
    لایرا بلاکوا از کتاب «سپیدهی شمالی» نوشتهی فیلیپ پولمن فرزند خوانده بود؛
  • 1:09 - 1:12
    جین ایر، فرزنده خوانده بود؛
  • 1:12 - 1:17
    جیمز در کتاب «جیمز و هلوی غول پیکر» اثر رول دال؛
  • 1:17 - 1:22
    متیلدا؛ از کتاب موسی -- خودِ موسی! (خنده تماشاگران)
  • 1:22 - 1:24
    موسی! (خنده تماشاگران) --
  • 1:24 - 1:29
    پسرهای کتاب «دوست یا دشمن» اثر مایکل مورپارگو؛
  • 1:29 - 1:33
    آلِم در کتاب «پسر آواره» اثر بنجامین زفانیه؛
  • 1:33 - 1:35
    لوک اسکایواکر --
  • 1:35 - 1:38
    لوک اسکایواکر! -- (خنده تماشاگران)
  • 1:38 - 1:41
    الیور تویست؛
  • 1:41 - 1:45
    کاسیا در کتاب «معشوقهای از شانگهای» اثر هنگ یینگ؛
  • 1:45 - 1:48
    سِلی در کتاب «رنگ بنفش» آلیس واکر.
  • 1:48 - 1:53
    همهی این شخصیتهای بزرگ افسانهای، همهی آنها
  • 1:53 - 1:57
    که از شرایطشان آزار دیدند،
  • 1:57 - 2:01
    همهی آنهایی که عامل ایجاد هزاران کتاب و فیلم دیگر شدند، همهی آنها
  • 2:01 - 2:04
    همهی آنهایی که عامل ایجاد هزاران کتاب و فیلم دیگر شدند، همهی آنها
  • 2:04 - 2:08
    پرورشگاهی، فرزندخوانده و یا یتیم بودند.
  • 2:08 - 2:14
    به نظر میاد که نویسندگان میدانند که کودک خارج از خانواده،
  • 2:14 - 2:21
    بیشتر از نمایش خود خانواده، بازتابدهندهی اینه که خانواده در حقیقت چیست.
  • 2:21 - 2:24
    بیشتر از نمایش خود خانواده، بازتابدهندهی اینه که خانواده در حقیقت چیست.
  • 2:24 - 2:29
    دقیقتر بگم، آنها مهارتهای فوق العاده ای را هم
  • 2:29 - 2:34
    برای مقابله با موقعیتهای فوقالعاده در زندگی روزانه بکار میگیرند.
  • 2:34 - 2:38
    چطور ما این پیوند را برقرار نکردیم؟
  • 2:38 - 2:42
    چرا ما هیچ پیوندی بین
  • 2:42 - 2:44
    -- چطور همچین چیزی اتفاق افتاد؟ -
  • 2:44 - 2:47
    میان این شخصیتهای باورنکردنی فرهنگ عامه
  • 2:47 - 2:52
    و مذاهب، و کودک پرورشگاهی، فرزندخوانده یا کودک یتیم در قلبمان برقرار نکردیم؟
  • 2:52 - 2:57
    آنها نیازی به احساس ترحم ما ندارند.
  • 2:57 - 3:00
    آنها احترام ِ ما را میخوان.
  • 3:00 - 3:02
    من موسیقیدانان مشهوری را میشناسم،
  • 3:02 - 3:07
    من هنرپیشگان و ستارگان مشهور و میلونرها و داستانسرایانی را میشناسم
  • 3:07 - 3:11
    و وکلای درجه اول و تهیهکنندگان تلوزیونی را
  • 3:11 - 3:13
    و سردبیران مجلات و روزنامهنگاران ملی را
  • 3:13 - 3:16
    و رفتگران و آرایشگرانی را میشناسم که همه آنها
  • 3:16 - 3:20
    کودکان پرورشگاهی، فرزندخوانده یا یتیم بودند،
  • 3:20 - 3:22
    و خیلی از آنها بعد از اینکه به بزرگسالی میرسند
  • 3:22 - 3:27
    وحشت دارند که دربارهی پیشینهشان حرف بزنند، انگار این ممکنه
  • 3:27 - 3:31
    به نحوی وِجههی آنها را تضعیف کند،
  • 3:31 - 3:35
    انگار این یهجورایی پاشنهی آشیلِ آنهاست، انگار این یک بمب ساعتیست
  • 3:35 - 3:39
    که در درونِ آنها تعبیه شده. کودکان تحت سرپرستی،
  • 3:39 - 3:42
    که یک زندگیِ تحت سرپرستی داشتهاند، سزاوارِ این حق هستند
  • 3:42 - 3:48
    که صاحب خاطرات دوران کودکی خودشان باشند و آن را زندگی کنند.
  • 3:48 - 3:50
    به همین سادگی.
  • 3:50 - 3:54
    مادر خود من --و من باید این را اینجا بگم --
  • 3:54 - 3:58
    او در اواخر دهه شصت به این کشور آمد،
  • 3:58 - 4:02
    و او، میدانید، او فهمید که حامله است،
  • 4:02 - 4:04
    درست مثل خیلی از زنها در اواخر دههی ۶۰. میدونید که یعنی چی؟
  • 4:04 - 4:06
    آنها یهو میفهمیدند که باردار هستند.
  • 4:06 - 4:11
    و او یهجورایی، هیچ ایدهای نداشت که قراره با چه شرایطی روبرو بشه.
  • 4:11 - 4:15
    و او یهجورایی، هیچ ایدهای نداشت که قراره با چه شرایطی روبرو بشه.
  • 4:15 - 4:19
    در دهه شصت -- باید سابقهی آن دوران را براتون بگم -- در دهه شصت،
  • 4:19 - 4:22
    اگر باردار بودی و مجرد هم بودی،
  • 4:22 - 4:25
    تهدیدی برای جامعهات به شمار میآمدی.
  • 4:25 - 4:31
    توسط دولت از خانوادهات جدا میشدی.
  • 4:31 - 4:33
    تو از خانوادهات جدا میشدی و در خانههای سرپرستی مادر و کودک جای داده میشدی.
  • 4:33 - 4:36
    تو از خانوادهات جدا میشدی و در خانههای سرپرستی مادر و کودک جای داده میشدی.
  • 4:36 - 4:39
    برات یک مددکار اجتماعی تعیین میکردند.
  • 4:39 - 4:41
    پدرخواندهها و مادرخواندهها صف میکشیدند.
  • 4:41 - 4:45
    و این مقصود اولیه مددکار اجتماعی بود، این مقصود که،
  • 4:45 - 4:49
    زنی را در آسیبپذیرترین شرایط در سرتاسر زندگیاش وادار کنی، که برگهی سرپرستی را امضا کنه.
  • 4:49 - 4:54
    زنی را در آسیبپذیرترین شرایط در سرتاسر زندگیاش وادار کنی، که برگهی سرپرستی را امضا کنه.
  • 4:54 - 4:56
    پس برگههای سرپرستی امضا شدند.
  • 4:56 - 4:59
    اغلب خانههای سرپرستی مادر و کودک توسط راهبهها اداره میشد.
  • 4:59 - 5:03
    برگههای فرزندخواندگی امضا میشدند.
  • 5:03 - 5:06
    کودک به پدر و مادر تازهاش داده میشد، و مادر
  • 5:06 - 5:09
    به محلهی خودش برگردانده میشد
  • 5:09 - 5:12
    تا گفته بشه که او در یک استراحت کوتاه بوده.
  • 5:12 - 5:14
    یک استراحت کوتاه.
  • 5:14 - 5:16
    یک استراحت کوتاه.
  • 5:16 - 5:20
    اولین راز برای شرمندگی یک زن
  • 5:20 - 5:25
    به خاطر زن بودنش: «یک استراحت کوتاه».
  • 5:25 - 5:28
    روند فرزند خواندگی، تقریبا، یک فرآیند چند ماهه بود.
  • 5:28 - 5:32
    یعنی این یک سیستم بسته بود، میدونید، معاملهی مهروموم شده،
  • 5:32 - 5:38
    یک راه حل زبردستانه و سودمند:
  • 5:38 - 5:41
    دولت، همان کشاورز است،
  • 5:41 - 5:45
    پدرخوانده و مادرخوانده همان مصرف کننده،
  • 5:45 - 5:50
    مادر، زمین است و کودک محصول.
  • 5:50 - 5:55
    این خیلی سادهست که گذشته را بیاهمیت فرض کنیم
  • 5:55 - 6:00
    تا از مسئولیتهای کنونی خود چشمپوشی کنیم.
  • 6:00 - 6:04
    چیزی که پس از آن اتفاق افتاد بازتابیست مستقیم
  • 6:04 - 6:09
    از آنچه الان درحال وقوع است. همه باور داشتند
  • 6:09 - 6:13
    که دارند کار درست را از نظر خدا و دولت
  • 6:13 - 6:20
    برای فرزند خواندگی فراگیر اجتماعی با یک راه میانبر انجام میدن.
  • 6:20 - 6:25
    خب به هر حال، او در سال ۱۹۶۷ به اینجا میاد، او باردارست،
  • 6:25 - 6:30
    و او اهل اتیوپیست که در آن زمان پنجاهمین سالگردش را تحت امپراتوری هایلی سلاسی جشن میگرفت،
  • 6:30 - 6:33
    و او اهل اتیوپیست که در آن زمان پنجاهمین سالگردش را تحت امپراتوری هایلی سلاسی جشن میگرفت،
  • 6:33 - 6:36
    و او اهل اتیوپیست که در آن زمان پنجاهمین سالگردش را تحت امپراتوری هایلی سلاسی جشن میگرفت،
  • 6:36 - 6:41
    او ماهها قبل از سخنرانی انوک پاول به اینجا وارد شد.
  • 6:41 - 6:43
    سخنرانی «رود خون». (سخنرانی تاریخی علیه مهاجرین درمجلس انگاستان)
  • 6:43 - 6:48
    او ماهها قبل از انتشار «آلبوم سفید» گروه بیتل به اینجا آمد.
  • 6:48 - 6:51
    ماهها قبل از اینکه مارتین لوتر کینگ کشته شود.
  • 6:51 - 6:53
    اگر تو سفید پوست بودی، تابستان عاشقانهای بود.
  • 6:53 - 6:57
    و اگر سیاهپوست بودی، تابستان نفرت و دشمنی بود.
  • 6:57 - 7:02
    بنابراین او از اکسفورد میره، او به شمال انگلستان فرستاده میشه
  • 7:02 - 7:07
    به خانهی سرپرستی مادر و کودک، و براش یک مددکار اجتماعی تعیین میشه.
  • 7:07 - 7:11
    برنامهاش اینه. میدونید، من باید بگم که در این خانههای سرپرستی --
  • 7:11 - 7:15
    برنامهی او اینه که سرپرستی مرا برای زمان کوتاهی به خانوادهای بسپارد
  • 7:15 - 7:19
    و دراین مدت خودش درس بخواند. اما مددکار اجتماعی،
  • 7:19 - 7:22
    دستور کار دیگری داشت.
  • 7:22 - 7:26
    او والدین سرپرست را پیدا کرد، و به آنها گفت،
  • 7:26 - 7:30
    «به این به چشم فرزندخواندگی نگاه کنید. او برای همیشه مال شماست.
  • 7:30 - 7:33
    اسم او نُرمن است.» (خنده)
  • 7:33 - 7:36
    نُرمن! (خنده)
  • 7:36 - 7:38
    نُرمن!
  • 7:38 - 7:45
    خُب آنها مرا گرفتند. گفتند، که من پیامی از طرف خدا بودم.
  • 7:45 - 7:47
    گفتند، من نشانهای از خدا بودم.
  • 7:47 - 7:51
    من نُرمن مارک گرین وود بودم.
  • 7:51 - 7:54
    خب، همهی آنچه من میدانم اینه که در ۱۱ سال بعد این زن،
  • 7:54 - 7:57
    زنی که به دنیام آورده بود، باید چشمهاش را از حدقه بیرون میآوردند
  • 7:57 - 8:00
    چون برگه فرزندخواندگی را امضاء نکرده بود. او یک زن خبیث بود
  • 8:00 - 8:03
    خودخواهتر از این بود که امضا کند، خُب، من آن ۱۱ سال را
  • 8:03 - 8:06
    به زانو زدن و دعا کردن گذراندم.
  • 8:06 - 8:09
    من تلاش کردم دعا کنم. قسم میخورم که تلاش کردم که دعا کنم.
  • 8:09 - 8:12
    «خدایا، میتونم یه دوچرخه برای کریسمس داشته باشم؟»
  • 8:12 - 8:17
    اما من همواره به خودم جواب میدادم: «بله، البته که میتونی.»
  • 8:17 - 8:18
    (خنده تماشاگران)
  • 8:18 - 8:21
    و بعد من باید تشخیص میدادم که این صدای خدا بود و یا شیطان.
  • 8:21 - 8:25
    و بعد من باید تشخیص میدادم که این صدای خدا بود و یا شیطان.
  • 8:25 - 8:32
    و معلوم شد که در درون من شیطان است.
  • 8:32 - 8:34
    کی میدونه؟ (خنده تماشاگران)
  • 8:34 - 8:37
    به هر صورت، دوسال به شکلی گذشت.
  • 8:37 - 8:39
    و آنها خودشان دارای یک فرزند شدند،
  • 8:39 - 8:42
    و سپس دو سال دیگه گذشت، و آنها صاحب یک بچهی دیگه شدند،
  • 8:42 - 8:44
    و سپس زمان بیشتری سپری شد
  • 8:44 - 8:46
    و آنها یه صاحب یه بچه دیگه شدند که اتفاقی نامیدندش،
  • 8:46 - 8:50
    که فکر کنم یک اسم غیرعادی بود. (خنده تماشاگران)
  • 8:50 - 8:54
    من در آستانه نوجوانی بودم،
  • 8:54 - 8:58
    خُب من شروع کردم به برداشتن بیسکویت از جعبه بدون اینکه بپرسم.
  • 8:58 - 9:02
    من شروع کردم به کمی تا دیر وقت بیرون موندن، و غیره و غیره.
  • 9:02 - 9:05
    حالا با خشکهمقدسیشان، با سادهلوحیشان،
  • 9:05 - 9:08
    پدر و مادر من، که من باور داشتم برای همیشه پدر و مادر من باشند،
  • 9:08 - 9:11
    همانطور که گفته بودند که خواهند بود، پدر و مادر من
  • 9:11 - 9:18
    متقاعد شدند که من در درونم یک شیطان دارم،
  • 9:18 - 9:20
    و چه - این را باید در اینجا بگم، چون این روشیست که
  • 9:20 - 9:22
    آنها برنامهی از خانه رفتنِ من را طرحریزی کردند.
  • 9:22 - 9:25
    آنها من را پشت میز در کنار مادرخواندهام نشاندند، و او به من گفت،
  • 9:25 - 9:27
    « تو ما را دوست نداری، نه؟» به بچه یازده ساله.
  • 9:27 - 9:31
    آنها سه تا بچه دیگر داشتند. و من چهارمی بودم. سومی اتفاقی بود.
  • 9:31 - 9:35
    و من گفتم: «بله، البته که دوستتان دارم.» چونکه شما مرا دوست دارید.
  • 9:35 - 9:37
    مادر خواندهام از من خواست که برم و درباره دوست داشتن فکر کنم
  • 9:37 - 9:40
    و اینکه دوست داشتن چیست و کتاب مقدس را بخوانم و فردا صبح برگردم
  • 9:40 - 9:43
    و صادقانهترین و راستترین پاسخم را بدم.
  • 9:43 - 9:46
    خُب این یک فرصت بود. اگر آنها از من سوال میکردند
  • 9:46 - 9:48
    که آیا من عاشق آنها هستم یا نه، پس نمیبایستی آنها را دوست داشته باشم،
  • 9:48 - 9:51
    که مرا به معجزهای در ذهنم هدایت کرد که من خیال میکردم آنها میخوان من به آن برسم.
  • 9:51 - 9:53
    «من از خدا طلب بخشایش خواهم کرد و نور او از درون من به آنها تابیده میشه. چقدر فوق العاده». این یک فرصت بود.
  • 9:53 - 9:57
    «من از خدا طلب بخشایش خواهم کرد و نور او از درون من به آنها تابیده میشه. چقدر فوق العاده». این یک فرصت بود.
  • 9:57 - 10:00
    حکمتش بینقص بود، وقت شناسی انکار ناپذیر بود،
  • 10:00 - 10:03
    و این پاسخ صادقانهترین پاسخی بود که یک گناهکار میتونست بهش برسه.
  • 10:03 - 10:08
    بهشان گفتم «من نمیبایستی دوستتان داشته باشم، اما از خداوند طلب آمرزش میکنم.»
  • 10:08 - 10:10
    «از آنجایی که ما را دوست نداری نُرمن، به روشنی راهت را انتخاب کردهای».
  • 10:10 - 10:12
    «از آنجایی که ما را دوست نداری نُرمن، به روشنی راهت را انتخاب کردهای».
  • 10:12 - 10:15
    ۲۴ ساعت بعد، مدد کار اجتماعی من،
  • 10:15 - 10:18
    این مرد غریبه که هر چند ماه یکبار مرا ملاقات میکرد،
  • 10:18 - 10:21
    وقتی داشتم با والدینم خدافظی میکردم در خودرو منتطر من بود.
  • 10:21 - 10:24
    من با کسی خداحاقظی نکردم، نه با مادرم، نه با پدرم،
  • 10:24 - 10:26
    نه خواهرام، نه برادرام، نه عمهها و عموهام،
  • 10:26 - 10:30
    نه عموزادههام و پدربزرگ و مادربزرگم، هیچ کسی.
  • 10:30 - 10:33
    در مسیر پرورشگاه، من شروع کردم به سوال از خودم،
  • 10:33 - 10:36
    «چه اتفاقی برای من افتاد؟»
  • 10:36 - 10:39
    فقط این نبود که زیر پای من خالی شده بود، زمین زیر پای من خالی شده بود.
  • 10:39 - 10:44
    فقط این نبود که زیر پای من خالی شده بود، زمین زیر پای من خالی شده بود.
  • 10:44 - 10:48
    وقتی رسیدم به -
  • 10:48 - 10:52
    برای چهار تا پنج سال بعد،
  • 10:52 - 10:57
    من به چهار پرورشگاه متفاوت فرستاده شدم.
  • 10:57 - 11:00
    در سومین پرورشگاه، در پانزده سالگی،
  • 11:00 - 11:03
    من شروع به سرکشی کردم، و کاری که من کردم این بود که،
  • 11:03 - 11:08
    سه قوطی رنگ گیر آوردم، رنگ ایرفیکس که برای مدلهای هواپیما استفاده میشه،
  • 11:08 - 11:12
    و من -- پرورشگاه بزرگی بود، پرورشگاهی بزرگ از دوران ویکتوریا --
  • 11:12 - 11:13
    و من در یک برج کوچک در بالای آن بودم،
  • 11:13 - 11:17
    و رنگهای قرمز، زرد و سبز را، رنگهای آفریقا را، ریختم روی کاشیها.
  • 11:17 - 11:22
    و رنگهای قرمز، زرد و سبز را، رنگهای آفریقا را، ریختم روی کاشیها.
  • 11:22 - 11:24
    شما نمیتونستید از توی خیابان ببینیدش، چون پرورشگاه
  • 11:24 - 11:27
    درختان راش احاطه شده بود.
  • 11:27 - 11:32
    برای این کار، به مدت یک سال در مرکز ارزیابی زندانی شدم که در واقع
  • 11:32 - 11:35
    برای این کار، به مدت یک سال در مرکز ارزیابی زندانی شدم که در واقع
  • 11:35 - 11:39
    یک بازداشتگاه بود. یک زندان مجازی برای جوانان بود.
  • 11:39 - 11:43
    یک بازداشتگاه بود. یک زندان مجازی برای جوانان بود.
  • 11:43 - 11:45
    به هر صورت، سالها بعد، مددکار اجتماعی من گفت
  • 11:45 - 11:47
    که من هرگز نمیبایستی به این زندان فرستاده میشدم.
  • 11:47 - 11:50
    من به هیچ چیز متهم نشدم. من هیچ کار اشتباهی نکرده بودم.
  • 11:50 - 11:54
    اما چون که من خانواده ای نداشتم که از دربارهی من پرسوجو کند،
  • 11:54 - 11:59
    آنها میتونستن هر کاری با من بکنند.
  • 11:59 - 12:02
    من ۱۷ ساله بودم، و
  • 12:02 - 12:06
    آنها یک سلول داشتند كه ديوارش لايهى نرمى داشت تا زندانى به خودش صدمه نزند.
  • 12:06 - 12:12
    آنها به من دستور میدادند در راهروهای کوچک رژه برم.
  • 12:12 - 12:14
    آنها - من را با یکی از هواداران نازیها در یک خوابگاه جای دادند.
  • 12:14 - 12:18
    آنها - من را با یکی از هواداران نازیها در یک خوابگاه جای دادند.
  • 12:18 - 12:21
    همه کارکنان آنجا پلیسهای سابق بودند -- جالبه --
  • 12:21 - 12:23
    و افسرهای سابق ناظر بر آزادی مشروط مجرمان.
  • 12:23 - 12:28
    مردی که آنجا را اداره میکرد یه افسر سابق ارتش بود.
  • 12:28 - 12:31
    هر بار من شخصی به ملاقات میآمد که او را نمی شناختم
  • 12:31 - 12:34
    و به من انگور میداد، هر سه ماه یک بار،
  • 12:34 - 12:37
    من را برهنه میکردند و تفتیش بدنی میشدم.
  • 12:37 - 12:40
    آن ندامتگاه پُر از پسران مجرم بود که برای کارهایی مانند قتل بازداشت شده بودند.
  • 12:40 - 12:45
    آن ندامتگاه پُر از پسران مجرم بود که برای کارهایی مانند قتل بازداشت شده بودند.
  • 12:45 - 12:49
    و این آمادهسازی بود که به خوردِ من میدادند
  • 12:49 - 12:55
    بعد از ۱۷ سال که یک کودکِ تحت سرپرستی دولت بودم.
  • 12:55 - 12:58
    من میبایستی این داستان را بگم.
  • 12:58 - 13:00
    من باید این را بگم، زیرا یه نفر هم نبود
  • 13:00 - 13:03
    که بتونه حساب دو دو تا چهار تا کنه.
  • 13:03 - 13:06
    به آرامی ملتفت شدم که کسی را نمیشناسم
  • 13:06 - 13:10
    که مرا بیش از یک سال بشناسد.
  • 13:10 - 13:12
    میبینید. این چیزیه که خانواده انجام میده.
  • 13:12 - 13:15
    خانواده به شما نقاط عطف مرجع میده.
  • 13:15 - 13:17
    من از یک خانواده خوب در مقابل خانواده بد حرف نمیزنم.
  • 13:17 - 13:19
    من فقط میگم که شما میدونید که روز تولد شما چه زمانیست
  • 13:19 - 13:22
    به خاطر این حقیقت که یه نفر به شما میگه که تولد شما کِیست.
  • 13:22 - 13:24
    یک مادر، یک پدر، یک خواهر، یک برادر، یک عمه یا عمو،
  • 13:24 - 13:26
    یک عموزاده یا پدربزرگ و مادربزرگ. این برای یه نفر مهمست.
  • 13:26 - 13:28
    و به همین دلیل برای تو هم مهم میشه. درک کنید،
  • 13:28 - 13:32
    من چهارده ساله بودم، در خودم فرو رفته بودم، در درون خودم،
  • 13:32 - 13:37
    من حتی لمس نشده بودم، لمس جسمی.
  • 13:37 - 13:45
    دارم از گذشته میگم. من از گذشته حکایت میکنم که به سادگی به شما بگم که
  • 13:45 - 13:48
    هنگامی که من پرورشگاه را ترک کردم دو چیز داشتم
  • 13:48 - 13:52
    که میخواستم انجام بدم. یکی پیدا کردن خانواده ام بود،
  • 13:52 - 13:54
    و دیگری سرودن شعر بود.
  • 13:54 - 13:56
    من در خلاقیت نوری دیدم.
  • 13:56 - 14:01
    در تخیل من امکانهای پایان ناپذیر زندگی را دیدم،
  • 14:01 - 14:07
    حقایق بیپایان، خلق دائمی اصالت،
  • 14:07 - 14:14
    مکانی که خشم بیانی برای جستجوی عشق بود، جایی که بدکرداری
  • 14:14 - 14:18
    مکانی که خشم بیانی برای جستجوی عشق بود، جایی که بدکرداری
  • 14:18 - 14:22
    یک واکنش راستین به ناراستی بود.
  • 14:22 - 14:26
    من تنها باید این را به شما بگم: من تمامی اعضای خانوادهام را در بزرگسالی پیدا کردم.
  • 14:26 - 14:29
    من بیشتر زمان بزرگسالیام را برای یافتن آنها صرف کردم،
  • 14:29 - 14:33
    و حالا من یه خانواده بههم ریخته دارم، مثل هر کس دیگری.
  • 14:33 - 14:37
    اما دارم گذشتهها را براتون روایت میکنم تا خیلی ساده بگم
  • 14:37 - 14:42
    که قدرتمند بودن یک دموکراسی را میتونید با رفتار دولتش با کودک تعیین کنید.
  • 14:42 - 14:48
    که قدرتمند بودن یک دموکراسی را میتونید با رفتار دولتش با کودک تعیین کنید.
  • 14:48 - 14:50
    منطورم کودکان نیست. منظورم کودک تحت سرپرستی دولت است.
  • 14:50 - 14:55
    بسیار سپاسگزارم. این افتخار بزرگی بود. (تشویق تماشاگران)
  • 14:55 - 14:57
    (تشویق تماشاگران)
Title:
لِمن سیسسای: کودکی تحت سرپرستی دولت
Speaker:
Lemn Sissay
Description:

ادبیات مدت طولانی مجذوب کودکان تحت سرپرستی، فرزند‌خوانده و یتیم بوده است، از موسی گرفته تا سیندرلا و الیور تویست تا هری پاتر. پس چرا بسیاری از کودکان بی سرپرست احساس می‌کنند که مجبورند که گذشته‌شان را پنهان کنند؟ لمن سیسای شاعر و نمایشنامه‌نویس، داستان تاثیرگذار زندگی خود را می‌گوید.

more » « less
Video Language:
English
Team:
closed TED
Project:
TEDTalks
Duration:
15:17
b a approved Persian subtitles for A child of the state
b a edited Persian subtitles for A child of the state
b a edited Persian subtitles for A child of the state
Mana Ahmady accepted Persian subtitles for A child of the state
Mana Ahmady edited Persian subtitles for A child of the state
Mana Ahmady commented on Persian subtitles for A child of the state
Mana Ahmady commented on Persian subtitles for A child of the state
Mana Ahmady commented on Persian subtitles for A child of the state
Show all

Persian subtitles

Revisions