Return to Video

الین سَکس: حکایتی از بیماری روانی -- از درون

  • 0:01 - 0:03
    من زنی مبتلا به اسکیزوفرنی مزمن هستم.
  • 0:03 - 0:05
    من صدها روز را در
  • 0:05 - 0:06
    بیمارستانهای روانی سپری کرده ام.
  • 0:06 - 0:08
    امکان داشت که من سرانجام
  • 0:08 - 0:10
    بیشترِ عمرم را در بخش پشتی یک بیمارستان بگذرانم.
  • 0:10 - 0:12
    اما زندگی من اینگونه نشد.
  • 0:12 - 0:15
    در حقیقت من تلاش کردهام که برای نزدیک به سه دهه
  • 0:15 - 0:17
    از بیمارستانها دور بمانم،
  • 0:17 - 0:19
    که احتمالاً با افتخارترین دستاورد من است.
  • 0:19 - 0:21
    این بدان معنا نیست که من
  • 0:21 - 0:23
    از دست و پنجه نرم کردن با مشکلات روانیام رها شدهام.
  • 0:23 - 0:25
    بعداز آنکه من از دانشکده حقوق یِیل فارغ التحصیل شدم و
  • 0:25 - 0:28
    اولین شغل حقوقیم را گرفتم، روانکاو من در نیوهون، دکتر وایت،
  • 0:28 - 0:31
    به من خبر داد که تصمیم دارد مطباش را ظرف سه ماه تعطیل کند
  • 0:31 - 0:32
    به من خبر داد که تصمیم دارد مطباش را ظرف سه ماه تعطیل کند
  • 0:32 - 0:34
    چندین سال قبل از اینکه من برای ترک کردن نیوهون برنامهای ریخته باشم.
  • 0:34 - 0:37
    دکتر وایت بینهایت برای من مفید واقع شده بود٬
  • 0:37 - 0:38
    و فکر رفتن او بشدت آزارم میداد.
  • 0:38 - 0:40
    و فکر رفتن او بشدت آزارم میداد.
  • 0:40 - 0:41
    بهترین دوست من استیو٬
  • 0:41 - 0:43
    متوجه شد که اشکال بزرگی در کار است،
  • 0:43 - 0:45
    و به نیوهون آمد تا با من باشد.
  • 0:45 - 0:47
    بگذارید تا جمله ای را از نوشته هایم نقل کنم:
  • 0:47 - 0:50
    "من درِ آپارتمان یک اتاقهام را باز کردم.
  • 0:50 - 0:52
    استیو بعدها به من گفت که
  • 0:52 - 0:54
    با اینکه او همیشه من رو به عنوان یک روان پریش دیده بود٬
  • 0:54 - 0:56
    هیچ چیز نمی توانست او را برای آنچه که آن روز دید آماده کند.
  • 0:56 - 0:59
    برای یک هفته یا بیشتر بود که به ندرت غذا می خوردم.
  • 0:59 - 1:02
    من نحیف و لاغر شده بودم و طوری راه می رفتم
  • 1:02 - 1:03
    که گویی پاهایم از چوب بود.
  • 1:03 - 1:06
    چهره ام مثل یک ماسک به نظر می رسید و حس می شد.
  • 1:06 - 1:09
    من تمام پرده های آپارتمان را کشیده بودم، چنانکه
  • 1:09 - 1:10
    در وسط روز
  • 1:10 - 1:12
    آپارتمان تقریباً در تاریکی مطلق بود،
  • 1:12 - 1:15
    هوا بدبو بود و اتاق بهم ریخته.
  • 1:15 - 1:18
    استیو که وکیل و رواشناس است،
  • 1:18 - 1:21
    بسیاری از بیماران با بیماریهای سخت روانی را درمان کرده بود
  • 1:21 - 1:24
    او میگوید که تا امروز من بدترین بیماری بودم که دیده است.
  • 1:24 - 1:27
    من گفتم "سلام" و بعد دوباره به کاناپه برگشتم٬
  • 1:27 - 1:29
    جایی که در سکوت برای چند دقیقه نشستم.
  • 1:29 - 1:31
    'ممنونم از آمدنت استیو.
  • 1:31 - 1:35
    دنیای در حال از هم پاشیدن، کلمه، صدا.
  • 1:35 - 1:37
    به ساعتها بگو بایستند.
  • 1:37 - 1:39
    وقتشه. وقتِ آن رسیده.'
  • 1:39 - 1:42
    استیو با اندوه گفت، 'دکتر وایت از اینجا میرود'
  • 1:42 - 1:45
    من ناله کردم، 'دارم به داخل قبر هُل داده میشوم. وضعیت دشواری است'
  • 1:45 - 1:47
    جاذبه در حال پایین کشیدنِ من است.
  • 1:47 - 1:49
    من میترسم. به اونها بگو از اینجا بروند."'
  • 1:49 - 1:53
    به عنوان یک خانمِ جوان، من در سه موقعیت متفاوت
  • 1:53 - 1:55
    برای مدت زمان طولانیای در بیمارستانِ روانی بودم.
  • 1:55 - 1:58
    دکترها [بیماریِ] من را اسکیزوفرنیِ مزمن تشخیص دادند،
  • 1:58 - 2:01
    و پیش بینی آنها درباره [عاقبتِ] بیماری من، "خطرناک" بود.
  • 2:01 - 2:04
    که به این معنی است که در بهترین حالت، انتظار میرفت که من در پانسیون و تحت مراقبت زندگی کنم،
  • 2:04 - 2:06
    و به عنوان شغل، کارهای پَست انجام دهم.
  • 2:06 - 2:08
    خوشبختانه، من نگذاشتم که آن پیش بینی درست از آب دربیاید.
  • 2:08 - 2:10
    خوشبختانه، من نگذاشتم که آن پیش بینی درست از آب دربیاید.
  • 2:10 - 2:13
    به جای آن، من یک استاد صاحب کرسی در رشته حقوق، روانشناسی
  • 2:13 - 2:15
    و روانپزشکی در دانشگاه حقوقِ 'یو اس سی گولد' هستم،
  • 2:15 - 2:17
    من دوستان نزدیک زیادی دارم
  • 2:17 - 2:20
    و همسری دارم که عاشقشم، ویل، که امروز اینجا با ماست.
  • 2:20 - 2:25
    (تشویق حاضرین) متشکرم.
  • 2:27 - 2:30
    او بدون شک ستارهی نمایشِ من است.
  • 2:30 - 2:33
    من مایلم چگونگیِ رخ دادنِ آن را با شما به اشتراک بگذارم
  • 2:33 - 2:35
    و همچنین تجربهی بیمار روانی بودن خود را برای شما تعریف کنم.
  • 2:35 - 2:38
    من به سرعت اضافه میکنم که این تجربهی من است،
  • 2:38 - 2:41
    چون هرکسی به روشِ مخصوصِ خودش به یک بیمار روانی تبدیل میشود.
  • 2:41 - 2:44
    بیایید با تعریفِ اسکیزوفرنی شروع کنیم.
  • 2:44 - 2:46
    اسکیزوفرنی یک بیماریِ مغزی است.
  • 2:46 - 2:48
    مشخصه تعریف کنندهی آن جنون،
  • 2:48 - 2:50
    یا قطع شدن ارتباط با واقعیت است.
  • 2:50 - 2:52
    هذیان و توهم نشانههای این بیماری هستند.
  • 2:52 - 2:53
    هذیان و توهم نشانههای این بیماری هستند.
  • 2:53 - 2:56
    هذیانها ثابتند و باورهای غلط که به شواهد پاسخ نمیدهند،
  • 2:56 - 3:00
    و توهمات که تجربیاتِ کاذب گیرندههای حسی هستند.
  • 3:00 - 3:02
    برای مثال، وقتی که من روانپریش هستم معمولاً
  • 3:02 - 3:04
    درگیر این هذیان هستم که با افکارم صدها هزار نفر را کشتهام.
  • 3:04 - 3:06
    درگیر این هذیان هستم که با افکارم صدها هزار نفر را کشتهام.
  • 3:06 - 3:08
    بعضی وقتها این ایده در مغز من است که
  • 3:08 - 3:10
    قرار است بزودی در مغز من انفجارهای اتمی رخ بدهد.
  • 3:10 - 3:12
    گهگاه، من دچار توهم میشوم،
  • 3:12 - 3:14
    مثلاً یکبار سرم را چرخاندم و یک مرد را که چاقویی بلند کرده بود، دیدم.
  • 3:14 - 3:16
    مثلاً یکبار سرم را چرخاندم و یک مرد را که چاقویی بلند کرده بود، دیدم.
  • 3:16 - 3:19
    فرض کنید درحالیکه بیدار هستید کابوس ببینید.
  • 3:19 - 3:22
    اغلب٬ صحبت کردن و فکر کردن درهم ریخته میشود
  • 3:22 - 3:23
    تا حدی که به بیمعنیای و گسستگی برسد.
  • 3:23 - 3:26
    اختلال تفكر باعث میشود واژههایی را کنار هم بگذارید
  • 3:26 - 3:29
    که ممکن است خیلی به هم شبیه باشند ولی بی معنیاند،
  • 3:29 - 3:31
    و اگر به اندازه کافی بینظم شوند، به آنها "سالادِ کلمات" میگویند.
  • 3:31 - 3:36
    برخلاف آنچه بیشتر مردم فکر میکنند، اسکیزوفرنی
  • 3:36 - 3:39
    با اختلال شخصیت چندگانه و شکاف شخصیتی تفاوت دارد.
  • 3:39 - 3:43
    ذهنِ یک بیمار اسکیزوفرنی شکاف نخورده بلکه خُرد شده.
  • 3:43 - 3:45
    همهی ما یک کارتُن خواب دیدهایم،
  • 3:45 - 3:47
    ژولیده، احتمالا دارای سوء تغذیه،
  • 3:47 - 3:50
    که بیرونِ یک ساختمان ایستاده و درحال زیرلبی حرف زدن
  • 3:50 - 3:52
    یا داد و بیداد کردن با خودش است.
  • 3:52 - 3:54
    این فرد احتمالاً دارای یکی از انواع اسکیزوفرنی است.
  • 3:54 - 3:57
    ولی اسکیزوفرنی خودش را در دامنهی گستردهای
  • 3:57 - 4:00
    از موقعیتهای اجتماعی-اقتصادی نشان میدهد٬
  • 4:00 - 4:02
    افرادی با این بیماری هستند که شغلهای تخصصی تمام وقت با مسئولیتهای مهم دارند.
  • 4:02 - 4:04
    افرادی با این بیماری هستند که شغلهای تخصصی تمام وقت با مسئولیتهای مهم دارند.
  • 4:04 - 4:06
    سالها پیش من تصمیم گرفتم
  • 4:06 - 4:09
    تا تجربیاتم و شرح سفر شخصیام را بنویسم٬
  • 4:09 - 4:11
    و میخواهم مقدار بیشتری از آن داستان را امروز با شما در میان بگذارم
  • 4:11 - 4:13
    تا دیدی از درون به شما بدهد.
  • 4:13 - 4:16
    حادثهای که تعریف میکنم در هفتهی هفتمِ اولین ترم تحصیلی
  • 4:16 - 4:19
    از اولین سالِ تحصیلی من در دانشکدهی حقوق یِیل اتفاق افتاد.
  • 4:19 - 4:21
    از متن نوشتههایم برایتان نقل قول میکنم:
  • 4:21 - 4:24
    "دو نفر از همکلاسیهای من، رِبِل و وال و من با همدیگر قرار گذاشته بودیم
  • 4:24 - 4:27
    که جمعه شب در کتابخانهی دانشکده حقوق
  • 4:27 - 4:30
    همدیگر را برای یادداشت برداری تکالیف درسیمان ببینیم.
  • 4:30 - 4:31
    ولی اندکی نگذشته بود که من شروع کردم به حرف زدن به نحوی
  • 4:31 - 4:33
    که هیچ معنیای نمیداد.
  • 4:33 - 4:36
    من به آنها اطلاع دادم 'یادداشتها برای عیادت آمدهاند'
  • 4:36 - 4:39
    'آنها گویای نکتههای دقیقی هستند. نکتهها روی سرِ شما هستند.
  • 4:39 - 4:41
    پَت اینها رو میگفت. آیا کسی را کشته اید؟'
  • 4:41 - 4:43
    رِبِل و وَل طوری به من نگاه کردند
  • 4:43 - 4:45
    که انگار توی صورتشون یا توی صورتِ من آبِ یخ پاشیدن.
  • 4:45 - 4:46
    که انگار توی صورتشون یا توی صورتِ من آبِ یخ پاشیدن.
  • 4:46 - 4:48
    'چی داری میگی الین؟'
  • 4:48 - 4:51
    'آه٬ میدونید که٬ چیزای معمولی. کی چیه؟ چی کیه٬
  • 4:51 - 4:53
    بهشت و جهنم. بیایید به روی پشتبام برویم.
  • 4:53 - 4:55
    اونجا مسطحه، امنه.'
  • 4:55 - 4:56
    رِبِل و وال به دنبالِ من آمدند
  • 4:56 - 4:58
    و پرسیدند که چه بلایی سرِ من اومده.
  • 4:58 - 5:00
    من گفتم: 'این٬ منِ واقعیه'
  • 5:00 - 5:01
    دستانم رو بالای سَرَم تکان میدادم.
  • 5:01 - 5:04
    و بعد، آخرِ شبِ جمعه شب، روی سقفِ دانشکده حقوقِ یِل٬
  • 5:04 - 5:05
    و بعد، آخرِ شبِ جمعه شب، روی سقفِ دانشکده حقوقِ یِل٬
  • 5:05 - 5:07
    شروع کردم به آواز خواندن و نه آهسته.
  • 5:07 - 5:10
    'ای چَمَنِ درخشنده به فلوریدا بیا. میخواهید برقصیم؟'
  • 5:10 - 5:12
    'ای چَمنِ درخشنده به فلوریدا بیا. میخواهید برقصیم؟'
  • 5:12 - 5:14
    یکیشون پرسید: 'آیا مواد مخدر مصرف کردهای؟ آیا نشئهای؟'
  • 5:14 - 5:17
    'نشئه؟ من؟ نه اصلا ممکن نیست از مواد مخدر استفاده کنم.
  • 5:17 - 5:19
    ای چَمنِ درخشنده به فلوریدا بیا،
  • 5:19 - 5:22
    آنجا که لیمو هست، آنجا که اهریمن میسازند.'
  • 5:22 - 5:25
    یکی از آنها گفت: 'داری منو میترسونی'، و رِبِل و وال به کتابخانه برگشتند.
  • 5:25 - 5:27
    یکی از آنها گفت: 'داری منو میترسونی'، و رِبِل و وال به کتابخانه برگشتند.
  • 5:27 - 5:29
    من شانههایم را بالا انداختم و به دنبال آنها رفتم.
  • 5:29 - 5:32
    داخل کتابخانه، من از همکلاسیهایم پرسیدم
  • 5:32 - 5:35
    که آیا آنها هم تجربهی بالا و پایین پریدن کلمهها دور پوشههامون را دارند یا نه؟
  • 5:35 - 5:36
    که آیا آنها هم تجربهی بالا و پایین پریدن کلمهها دور پوشههامون را دارند یا نه؟
  • 5:36 - 5:40
    گفتم: 'فکر کنم یک نفر به پوشههای من نفوذ کرده،'
  • 5:40 - 5:42
    'ما باید لولای پوشه را بپوشانیم.
  • 5:42 - 5:43
    من به مفاصل معتقد نیستم٬ ولی
  • 5:43 - 5:45
    آنها اعضای بدن شما را به هم متصل میکنند.'" --
  • 5:45 - 5:47
    این یک مثال از اختلال تفكر است. --
  • 5:47 - 5:49
    "در نهایت من به اتاقم در خوابگاه برگشتم٬
  • 5:49 - 5:52
    و وقتی به آنجا رسیدم نمیتوانستم آرام بگیرم.
  • 5:52 - 5:54
    سَرَم پر بود از سر و صدا٬
  • 5:54 - 5:57
    پر از درختان پرتقال و یادداشتهای حقوقی که نمیتوانستم بنویسم
  • 5:57 - 6:00
    و کشتارهای دستهجمعیای که میدانستم بخاطرشان مسئول هستم.
  • 6:00 - 6:03
    در حالیکه روی تختم نشسته بودم٬ سرم را به جلو و عقب تکان میدادم٬
  • 6:03 - 6:05
    در حالیکه از ترس و انزوا ناله میکردم."
  • 6:05 - 6:08
    این اتفاق به اولین بستری شدنِ من در آمریکا انجامید.
  • 6:08 - 6:11
    من قبلا دو بارِ دیگر در انگلستان بستری شده بودم.
  • 6:11 - 6:12
    به خواندن نوشتهها ادامه میدهم:
  • 6:12 - 6:15
    "صبح روز بعد به اتاق استادم رفتم که از او بخواهم
  • 6:15 - 6:16
    زمان تحویل تکالیف درسی من را تمدید کند٬
  • 6:16 - 6:18
    و شروع کردم مثل کودنها به تند و ناشمرده صحبت کردن
  • 6:18 - 6:20
    مثل شب قبل٬
  • 6:20 - 6:21
    و در نهایت او من رو به اتاق اورژانس بُرد.
  • 6:21 - 6:25
    وقتی به آنجا رسیدم٬ کسی که بهش میگم 'دکتر'
  • 6:25 - 6:27
    و همه تیم نالایقش به روی من ریختند٬
  • 6:27 - 6:29
    من را در هوا بلند کردند٬
  • 6:29 - 6:30
    و به روی یک تخت آهنی کوبیدند
  • 6:30 - 6:33
    بطوری که جلوی چشمم ستاره میدیدم.
  • 6:33 - 6:35
    بعد آنها پاها و بازوهای من را با کمربندهای پهنِ چرمی
  • 6:35 - 6:37
    به آن تخت آهنی بستند.
  • 6:37 - 6:40
    صدایی از دهن من خارج شد که تا قبل از آن نشنیده بودم:
  • 6:40 - 6:42
    نیمی نالیدن٬ نیمی جیغ کشیدن٬
  • 6:42 - 6:46
    کمتر شبیه به صدای انسان و کاملاً ترسناک.
  • 6:46 - 6:47
    سپس آن صدا دوباره بیرون آمد٬
  • 6:47 - 6:49
    با نیرویی از جایی درون شکمم و با خراشی که در گلویم میانداخت.
  • 6:49 - 6:51
    با نیرویی از جایی درون شکمم و با خراشی که در گلویم میانداخت.
  • 6:51 - 6:55
    این اتفاق سبب شد تا من بطور ناخواسته بستری بشوم.
  • 6:55 - 6:59
    یکی از دلایلی که دکترها برای بستری شدن من
  • 6:59 - 7:00
    برخلاف خواستِ من ارائه دادند این بود که من به شدت ناتوان هستم.
  • 7:00 - 7:01
    برخلاف خواستِ من ارائه دادند این بود که من به شدت ناتوان هستم.
  • 7:01 - 7:04
    برای پشتیبانی از این نظر٬ آنها روی برگهی من نوشتند که من
  • 7:04 - 7:06
    در انجام تکالیف دانشکدهی حقوق ییل ناتوان بودهام.
  • 7:06 - 7:09
    من تعجب کردم که این چه معنیای برای دیگران که در 'نیو هِیوِن' بودند داشت.
  • 7:09 - 7:11
    (خنده حاضرین)
  • 7:11 - 7:13
    در طول سال بعد
  • 7:13 - 7:16
    من پنج ماه را در بیمارستان روانی سپری کردم.
  • 7:16 - 7:19
    در آن زمان٬ من حدود ۲۰ ساعت را در مهارِ مکانیکی گذراندم٬
  • 7:19 - 7:23
    بازوها بسته شده٬ بازوها و پاها بسته شده٬
  • 7:23 - 7:25
    بازوها و پاها توسط یک تور بسته شده
  • 7:25 - 7:27
    سفت در سرتاسر سینهام.
  • 7:27 - 7:29
    هرگز به کسی ضربهای نزدم.
  • 7:29 - 7:32
    هرگز به کسی آسیبی نرساندم. من هرگز هیچ تهدید مستقیمی نکردم.
  • 7:32 - 7:35
    اگر تا حالا خودتون در مهار نبودهاید
  • 7:35 - 7:37
    ممکن است دید خیلی ملایمی از این تجربه در نظر داشته باشید.
  • 7:37 - 7:39
    اما اصلاً ملایم نیست.
  • 7:39 - 7:41
    هر هفته در ایالات متحده
  • 7:41 - 7:44
    تخمین زده میشود که یک تا سه نفر در این مهارها میمیرند.
  • 7:44 - 7:47
    به گلوی آنها را فشار میآید٬ استفراغ بالا میآورند،
  • 7:47 - 7:49
    آنها خفه میشوند٬ به آنها حملهی قلبی دست میدهد.
  • 7:49 - 7:51
    مشخص نیست که آیا این مهارهای مکانیکی
  • 7:51 - 7:54
    باعث حفظِ جانها میشود یا باعث از بین رفتن آنها.
  • 7:54 - 7:57
    وقتی که داشتم برای نوشتن یادداشت دانشجوییام درباره ی مهارهای مکانیکی
  • 7:57 - 7:59
    برای مجلهی حقوق دانشگاه یِیل آماده میشدم٬
  • 7:59 - 8:01
    با یک استاد برجستهی حقوق که روانپزشک هم بود مشورت کردم٬
  • 8:01 - 8:02
    با یک استاد برجستهی حقوق که روانپزشک هم بود مشورت کردم٬
  • 8:02 - 8:04
    و گفتم که مطمئناً او هم با من موافق است
  • 8:04 - 8:06
    که مهارها٬ خوار کننده٬ دردناک و ترسناک هستند.
  • 8:06 - 8:08
    که مهارها٬ خوار کننده٬ دردناک و ترسناک هستند.
  • 8:08 - 8:10
    او یک نگاه معنا دار به من کرد و گفت
  • 8:10 - 8:12
    "الین٬ تو واقعا درک نمیکنی:
  • 8:12 - 8:14
    اینها بیمار روانیاند.
  • 8:14 - 8:15
    اونها با من و تو فرق دارند.
  • 8:15 - 8:18
    اونها این مهارها را مثل ما تجربه نمیکنند."
  • 8:18 - 8:21
    من در آن موقع شجاعت این را نداشتم که به او بگویم
  • 8:21 - 8:23
    نه٬ ما اونقدرها هم با او متفاوت نیستیم.
  • 8:23 - 8:25
    ما هم به اندازهی او دوست نداریم با کمربند به تخت بسته شویم
  • 8:25 - 8:28
    و برای ساعتها رها شویم تا رنج بکشیم.
  • 8:28 - 8:30
    در واقع٬ تا همین اواخر٬
  • 8:30 - 8:32
    و من مطمئن هستم هنوز بعضی آن را بعنوان یک نظر قبول دارند
  • 8:32 - 8:35
    که مهارها به بیماران روانی کمک میکند که احساس امنیت داشته باشند.
  • 8:35 - 8:37
    من هیچ بیمار روانیای ندیدم که با این نظر موافق باشد.
  • 8:37 - 8:39
    من هیچ بیمار روانیای ندیدم که با این نظر موافق باشد.
  • 8:39 - 8:41
    امروز٬ دوست دارم بگویم که من خیلی طرفدار روانپزشکی هستم
  • 8:41 - 8:43
    و خیلی با زور و فشار مخالفم.
  • 8:43 - 8:46
    من فکر نمیکنم که زور و فشار به عنوان درمان موثر باشد
  • 8:46 - 8:49
    و فکر میکنم استفاده از زور برای کسی که بیماری هولناکی دارد٬ کار هولناکی ست.
  • 8:49 - 8:50
    و فکر میکنم استفاده از زور برای کسی که بیماری هولناکی دارد٬ کار هولناکی ست.
  • 8:50 - 8:53
    در نهایت٬ من به لوس آنجلس آمدم
  • 8:53 - 8:55
    که در دانشگاه حقوق کالیفرنیای جنوبی تدریس کنم.
  • 8:55 - 8:58
    سالها من در برابر دارو خوردن مقاومت کردم٬
  • 8:58 - 9:00
    و تلاش زیادی کردم برای اینکه هیچ دارویی نخورم.
  • 9:00 - 9:02
    حس میکردم که اگر بتوانم بدون دارو پیش بروم٬
  • 9:02 - 9:04
    میتوانم ثابت کنم که٬ بالاخره،
  • 9:04 - 9:07
    من واقعا از نظر روانی مریض نبودم و آن یک اشتباهِ هولناک بوده است.
  • 9:07 - 9:10
    شعار من این بود که هرچه دارو کمتر٬ اشکالات کمتر.
  • 9:10 - 9:13
    روانکاو من در لوسآنجلس٬ دکتر کاپلان٬ من رو ترغیب میکرد
  • 9:13 - 9:16
    که به خوردنِ دارو ادامه بدم و به زندگی کردن ادامه بدهم.
  • 9:16 - 9:19
    ولی تصمیم گرفتم که آخرین تلاشم را در کالج برای رها شدن از داروها بکنم.
  • 9:19 - 9:21
    از دستنوشتههایم نقل قول میکنم:
  • 9:21 - 9:24
    "من شروع کردم به کم کردن داروهایم٬ و بعد از زمان کوتاهی
  • 9:24 - 9:27
    شروع کردم به حس کردن اثرات.
  • 9:27 - 9:29
    بعد از بازگشتن از یک سفر به آکسفورد٬
  • 9:29 - 9:33
    به اتاق کاپلان رفتم٬ مستقیماً به سمت یک گوشه رفتم٬ چمباتمه زدم٬
  • 9:33 - 9:35
    صورتم را پوشاندم و شروع به لرزیدن کردم.
  • 9:35 - 9:38
    در اطرافم موجوداتِ اهریمنیای را حس میکردم که خنجر به دست و آماده بودند.
  • 9:38 - 9:40
    آنها من رو تکه تکه خواهند کرد
  • 9:40 - 9:42
    یا من رو وادار خواهند کرد ذغال داغ قورت بدهم.
  • 9:42 - 9:45
    کاپلان بعدها توصیف کرد که من 'از درد و رنج به خود میپیچیدم.'
  • 9:45 - 9:48
    حتی در این وضعیت که او بیماری من را به درستی
  • 9:48 - 9:50
    به عنوان یک بیماری روانیِ پیشرفته و شدید توصیف کرده بود٬
  • 9:50 - 9:52
    من از خوردن دارو سر باز زدم.
  • 9:52 - 9:55
    ماموریت هنوز تمام نشده است.
  • 9:55 - 9:58
    بلافاصله بعد از وقتم با دکتر کاپلان٬
  • 9:58 - 10:00
    من برای دیدن دکتر ماردِر که یک متخصص اسکیزوفرنی است رفتم
  • 10:00 - 10:02
    او سوابق اثرات جانبیِ داروهای من را دنبال میکرد.
  • 10:02 - 10:05
    او به این اعتقاد داشت که من یک بیماری روانی خفیف داشتهام.
  • 10:05 - 10:09
    یکبار در مطب او٬ من روی مبل نشستم٬ خم شدم٬
  • 10:09 - 10:10
    و شروع کردم به زیرِ لب حرف زدن.
  • 10:10 - 10:13
    'انفجارِ کلهها و مردمِ قاتل.
  • 10:13 - 10:15
    آیا میتوانم مطب تو را کاملا بهم بریزم و درب و داغون کنم؟'
  • 10:15 - 10:18
    او گفت: 'اگر فکر میکنی که میخواهی این کار را بکنی باید از اینجا بروی'
  • 10:18 - 10:19
    او گفت: 'اگر فکر میکنی که میخواهی این کار را بکنی باید از اینجا بروی'
  • 10:19 - 10:22
    'باشه. کوچک. آتش بر یخ. به آنها بگو مرا به قتل نرسانند.
  • 10:22 - 10:23
    به آنها بگو مرا به قتل نرسانند. مگه من چه کار اشتباهی کردهام؟
  • 10:23 - 10:26
    صدها هزار به همراه افکار٬ دستورِ ممانعت.'
  • 10:26 - 10:28
    'الین٬ آیا حس میکنی که برای خودت یا دیگران خطرناک هستی؟
  • 10:28 - 10:29
    'الین٬ آیا حس میکنی که برای خودت یا دیگران خطرناک هستی؟
  • 10:29 - 10:32
    من فکر میکنم که که باید در بیمارستان بستری بشوی.
  • 10:32 - 10:33
    من میتوانم برای تو پذیرش سریع بگیرم٬
  • 10:33 - 10:35
    و همه اینها میتونه بی سر و صدا اتفاق بیافته.
  • 10:35 - 10:36
    'ها٬ ها٬ ها.
  • 10:36 - 10:39
    داری به من پیشنهاد میکنی که من رو در بیمارستان بستری کنی؟
  • 10:39 - 10:42
    بیمارستانها بَد اند٬ آنها دیوانهاند٬ آنها اندوهگیناند.
  • 10:42 - 10:45
    آدم باید از آنها دوری کند. من خدا هستم٬ یا قبلا خدا بودهام.
  • 10:45 - 10:47
    در این جای متنِ نوشته شده٬
  • 10:47 - 10:49
    آنجا که گفتم "من خدا هستم٬ یا قبلا خدا بودهام"٬ همسرم در حاشیه یادداشت کرده.
  • 10:49 - 10:50
    آنجا که گفتم "من خدا هستم٬ یا قبلا خدا بودهام"٬ همسرم در حاشیه یادداشت کرده.
  • 10:50 - 10:51
    نوشته٬ "آیا استعفا دادی یا از کار بیرونت کردند؟"
  • 10:51 - 10:54
    (خنده حاضرین)
  • 10:54 - 10:57
    'من حیات میبخشم و من آنرا میگیرم.
  • 10:57 - 10:59
    پوزش میخواهم٬ برای اینکه نمیدانم چکار میکنم.'
  • 10:59 - 11:02
    در نهایت٬ در مقابل دوستانم به زمین افتادم٬
  • 11:02 - 11:05
    و همه من را متقاعد کردند که داروی بیشتری بخورم.
  • 11:05 - 11:07
    من بیشتر از این نمیتوانستم حقیقت را انکار کنم٬
  • 11:07 - 11:08
    و نمیتوانستم آن را عوض کنم.
  • 11:08 - 11:11
    دیواری که من٬ الین٬ پروفسور سَکس را
  • 11:11 - 11:14
    از زنِ دیوانهای که سالهای گذشته بستری شده بود جدا میکرد٬
  • 11:14 - 11:16
    خراب شد و به آوار تبدیل شد.
  • 11:16 - 11:19
    همه چیز درباره این بیماری میگوید که من نباید در این جایگاه باشم٬
  • 11:19 - 11:22
    ولی هستم. و من هستم٬ من معتقدم دلیل آن سه چیز است:
  • 11:22 - 11:24
    اول٬ من بهترین معالجه را در اختیار داشتم.
  • 11:24 - 11:27
    چهار-پنج روز در هفته روان درمانی برپایهی روانکاوی
  • 11:27 - 11:30
    برای دههها و بصورت ادامه دار٬ و بهترین سایکوفارماکولوژی (بررسی اثرات داروها بر ذهن و رفتار).
  • 11:30 - 11:34
    دوم٬ من دوستان و بستگانِ نزدیک زیادی دارم که من و بیماری من را میشناسند.
  • 11:34 - 11:35
    دوم٬ من دوستان و بستگانِ نزدیک زیادی دارم که من و بیماری من را میشناسند.
  • 11:35 - 11:38
    این رابطهها به زندگی من معنی و عمق دادهاند٬
  • 11:38 - 11:40
    و همچنین مرا کمک کردند زندگیام را با توجه به علائمِ بیماریام هدایت کنم.
  • 11:40 - 11:42
    و همچنین مرا کمک کردند زندگیام را با توجه به علائمِ بیماریام هدایت کنم.
  • 11:42 - 11:45
    سوم٬ من در فضایِ کاریِ بسیار پشتیبانی کنندهای
  • 11:45 - 11:47
    در دانشکدهی حقوق یواسسی کار میکنم.
  • 11:47 - 11:50
    آنجا جایی است که نه تنها نیازهای من را برآورده میکند
  • 11:50 - 11:51
    بلکه در واقع آنها را میپذیرد.
  • 11:51 - 11:54
    همچنین آنجا مکانی است که از نظر ذهنی بسیار انگیزهبخش است٬
  • 11:54 - 11:57
    و ذهن مرا با مشکلاتِ پیچیده درگیر میکند
  • 11:57 - 12:00
    و این بهترین و قوی ترین و قابل اطمینان ترین
  • 12:00 - 12:02
    دفاع من در مقابل بیماریِ روانیِ من است.
  • 12:02 - 12:05
    حتی با وجود همهی آنها -- بهترین درمان٬ دوستان و بستگانِ شگفت انگیز
  • 12:05 - 12:07
    و محیطِ کاریِ پشتیبان --
  • 12:07 - 12:09
    من بیماریام را تقریباً تا این اواخر بصورت آشکار به همگان اعلام نکردم٬
  • 12:09 - 12:11
    من بیماریام را تقریباً تا این اواخر بصورت آشکار به همگان اعلام نکردم٬
  • 12:11 - 12:13
    و دلیل آن این بود که لکهی ننگ بیماری روانی
  • 12:13 - 12:16
    آنقدر قدرتمند است که من از اینکه دیگران از آن خبر داشته باشند٬ احساس امنیت نمیکردم.
  • 12:16 - 12:18
    اگر امروز هیچکدام از حرفهای من را نشنیدید٬
  • 12:18 - 12:22
    لطفا فقط این را بشنوید: "اسکیزوفرنیها" نداریم.
  • 12:22 - 12:25
    افرادی داریم که اسکیزوفرنی دارند٬
  • 12:25 - 12:27
    و ممکن است این افراد همسر شما باشند٬ ممکن است فرزند شما باشند٬
  • 12:27 - 12:29
    ممکن است همسایه شما باشند٬ ممکن است دوست شما باشند٬
  • 12:29 - 12:31
    ممکن است همکار شما باشند.
  • 12:31 - 12:34
    پس اجازه دهید چند نظر نهایی را با شما درمیان بگذارم.
  • 12:34 - 12:37
    لازم است ما نیروی بیشتری برای تحقیق و درمان بیماری روانی اختصاص دهیم.
  • 12:37 - 12:38
    لازم است ما نیروی بیشتری برای تحقیق و درمان بیماری روانی اختصاص دهیم.
  • 12:38 - 12:40
    هرچه بتوانیم بهتر این بیماریها را بشناسیم٬
  • 12:40 - 12:43
    میتوانیم درمانهای بهتری فراهم کنیم٬ و هرچه بتوانیم درمانهای بهتری ارائه کنیم
  • 12:43 - 12:45
    بیشتر میتوانیم از به این افراد مراقبت کنیم٬
  • 12:45 - 12:47
    و مجبور نیستیم زور به کار ببریم.
  • 12:47 - 12:49
    همچنین٬ ما باید بیماری روانی را وارد سیستم بزهکاری نکنیم.
  • 12:49 - 12:54
    این یک فاجعهی ملی است که زندانِ لوسآنجلس
  • 12:54 - 12:56
    بزرگترین مرکز روانپزشکی در ایالات متحده است.
  • 12:56 - 13:00
    زندانهای آمریکا پر است از افرادی که
  • 13:00 - 13:03
    از بیماریهای روانی سخت و شدید رنج میبرند٬ و خیلی از آنها
  • 13:03 - 13:05
    به این دلیل آنجا هستند که هیچوقت تحت درمان کافی قرار نگرفتهاند.
  • 13:05 - 13:08
    من هم خیلی ساده میتوانستم از آنجا یا از خیابانها سر در بیاورم.
  • 13:08 - 13:11
    یک پیام هم برای صنعت تولید کننده سرگرمی و مطبوعات:
  • 13:11 - 13:15
    در کل شما کار شگفت انگیزی برای مبارزه با ننگ و بدنامی و پیش داوری
  • 13:15 - 13:17
    به گونههای مختلف کردهاید.
  • 13:17 - 13:20
    خواهش میکنم٬ به ما اجازه بدهید شخصیتهایی در فیلمهای شما ببینیم٬
  • 13:20 - 13:22
    در اجراهای شما٬ در ستونهای روزنامه و مجلات شما٬
  • 13:22 - 13:24
    که از بیماریهای روانی شدید و مهلک رنج میبرند.
  • 13:24 - 13:26
    آنها را دلسوزانه به تصویر بکشید٬
  • 13:26 - 13:28
    آنها را در عمق و غنای تجربیاتشان به عنوان انسان مجسم کنید نه به عنوان تشخیص بیماری.
  • 13:28 - 13:32
    آنها را در عمق و غنای تجربیاتشان به عنوان انسان مجسم کنید نه به عنوان تشخیص بیماری.
  • 13:32 - 13:34
    جدیداً یکی از دوستان سئوالی از من پرسید:
  • 13:34 - 13:36
    اگر یک قرص وجود داشت که اگر آنرا میخوردم
  • 13:36 - 13:38
    بلافاصله مرا خوب میکرد٬ آیا آنرا میخوردم؟
  • 13:38 - 13:41
    به راینر ماریا ریکلهیِ شاعر٬ روانکاوی را [برای معالجهی بیماری روانیاش] پیشنهاد کردند.
  • 13:41 - 13:42
    به راینر ماریا ریکلهیِ شاعر٬ روانکاوی را [برای معالجهی بیماری روانیاش] پیشنهاد کردند.
  • 13:42 - 13:44
    او نپذیرفت و گفت٬ "شیطانهای من را از من دور نکنید٬
  • 13:44 - 13:46
    چون فرشتههای من هم خواهند رفت."
  • 13:46 - 13:48
    از طرفی٬ بیماری روانی من٬
  • 13:48 - 13:51
    یک کابوس بیدار کننده است٬ بطوریکه دیوهای من به قدری ترسناکاند
  • 13:51 - 13:53
    که همه فرشتههای من قبلاً فرار کردهاند.
  • 13:53 - 13:57
    آیا من آن قرص را خواهم خورد؟ بدون وقفه این کار را خواهم کرد.
  • 13:57 - 13:59
    هرچند٬ دوست ندارم طوری به نظر بیایم که دارم حسرت زندگیای را میخورم
  • 13:59 - 14:02
    که در آن بیماری روانی نداشتم٬
  • 14:02 - 14:04
    و از هیچکس نمیخواهم که برایم تاسف بخورد.
  • 14:04 - 14:07
    چیزی که ترجیح میدهم بگویم این است که انسانیتی که همهی ما در آن شریک هستیم
  • 14:07 - 14:10
    خیلی مهم تر از بیماری روانیای است که ممکن است در آن شریک نباشیم.
  • 14:10 - 14:12
    چیزی که افرادی از ما با بیماری روانی میخواهند
  • 14:12 - 14:14
    چیزی است که هرکسی میخواهد:
  • 14:14 - 14:16
    به زبان سیگموند فروید٬ "کار کنند و دوست بدارند".
  • 14:16 - 14:19
    متشکرم. (تشویق حاضرین)
  • 14:19 - 14:20
    (تشویق حاضرین)
  • 14:20 - 14:25
    متشکرم. متشکرم. شما محبت دارید. (تشویق حاضرین)
  • 14:25 - 14:31
    متشکرم. (تشویق حاضرین)
Title:
الین سَکس: حکایتی از بیماری روانی -- از درون
Speaker:
Elyn Saks
Description:

"اشکالی نداره اگر من مطب‌ات رو کاملا به هم بریزم؟" این سوالی است که روزی الین سَکس از دکترش پرسید٬ و این یک شوخی نبود. او که یک محقق در رشته‌ی حقوق است٬ در سال ۲۰۰۷ پیش آمد و داستان شخصی خود از اسکیزوفرنی را که با دارو و درمان کنترل شده اما همیشه با اوست٬ تعریف کرد. در این سخنرانیِ باقدرت٬ او از ما می‌خواهد که بیماران روانی را صریح٬ با صداقت و همراه با دلسوزی ببینیم.

more » « less
Video Language:
English
Team:
closed TED
Project:
TEDTalks
Duration:
14:52

Persian subtitles

Revisions