WEBVTT 00:00:00.164 --> 00:00:04.468 من در کره شمالی به دنیا آمدم و بزرگ شدم. 00:00:04.468 --> 00:00:09.268 با وجود این که خانوادهام همیشه با فقر دست و پنجه نرم می کردند، 00:00:09.268 --> 00:00:12.796 همیشه دوستم داشتند و بیشتر از همه مورد توجه بودم، 00:00:12.796 --> 00:00:14.947 زیرا من تنها پسر خانواده بودم 00:00:14.947 --> 00:00:18.117 و کوچک ترین فرزند. 00:00:18.117 --> 00:00:21.724 اما در سال ۱۹۹۴ قحطی بزرگی رخ داد. 00:00:21.724 --> 00:00:24.183 من چهار ساله بودم. 00:00:24.183 --> 00:00:27.980 من و خواهرم هیزم جمع می کردیم 00:00:27.980 --> 00:00:29.956 ساعت ۵ صبح شروع می کردیم 00:00:29.956 --> 00:00:32.762 و بعد از نیمه شب برمیگشتیم. 00:00:32.762 --> 00:00:36.650 یادم می آید یک بار که در خیابانها دنبال غذا میگشتم، 00:00:36.650 --> 00:00:38.823 پسربچه ای را دیدم 00:00:38.823 --> 00:00:41.645 که به پشت مادرش بسته شده بود و داشت چیپس میخورد، 00:00:41.645 --> 00:00:44.869 و من می خواستم چیپس های او را بدزدم. 00:00:44.869 --> 00:00:49.702 گرسنگی خفت آور است. گرسنگی نا امیدی است. 00:00:49.702 --> 00:00:52.905 برای یک کودک گرسنه، سیاست و آزادی 00:00:52.905 --> 00:00:55.657 مفاهیمی بی معناست. 00:00:55.657 --> 00:00:58.345 در تولد نه سالگیم، والدینم حتی نتوانستند غذایی برای خوردن به من بدهند. 00:00:58.345 --> 00:01:01.774 در تولد نه سالگیم، والدینم حتی نتوانستند غذایی برای خوردن به من بدهند. 00:01:01.774 --> 00:01:05.718 اما با وجودی این که بچه بودم، می توانستم سنگینی غمی که در دلشان بود را حس کنم. 00:01:05.718 --> 00:01:08.753 اما با وجودی این که بچه بودم، می توانستم سنگینی غمی که در دلشان بود را حس کنم. 00:01:08.753 --> 00:01:13.953 در آن قحطی بیش از یک میلیون از مردم کره ی شمالی از گرسنگی تلف شدند، 00:01:13.968 --> 00:01:17.664 و در سال ۲۰۰۳، وقتی ۱۳ ساله بودم، 00:01:17.664 --> 00:01:20.577 پدر من هم از گرسنگی مرد. 00:01:20.577 --> 00:01:24.465 او جلوی چشمم ذره ذره آب شد و مرد. 00:01:24.465 --> 00:01:28.597 همان سال، یک روز مادرم ناپدید شد، 00:01:28.597 --> 00:01:30.402 بعد خواهرم گفت 00:01:30.402 --> 00:01:33.003 که به چین میرود تا پولی به دست آورد، 00:01:33.003 --> 00:01:37.198 و به زودی با پول و غذا برمیگردد. 00:01:37.198 --> 00:01:40.149 از آن جا که هیچ وقت از خواهرم جدا نشده بودم، 00:01:40.149 --> 00:01:43.119 و فکر میکردم که همیشه با هم خواهیم بود، 00:01:43.119 --> 00:01:46.992 وقتی که میرفت حتی بغلش نکردم. 00:01:46.992 --> 00:01:51.205 این بزرگ ترین اشتباه زندگی من بود. 00:01:51.205 --> 00:01:52.916 اما راستش نمیدانستم که این وداع برای مدتی بسیار طولانی است. 00:01:52.916 --> 00:01:56.404 اما راستش نمیدانستم که این وداع برای مدتی بسیار طولانی است. 00:01:56.404 --> 00:02:01.341 از آن به بعد دیگر مادر و خواهرم را ندیدم. 00:02:01.341 --> 00:02:05.560 ناگهان، یتیم و بیخانمان شده بودم. 00:02:05.560 --> 00:02:08.649 زندگیم بسیار سخت شد، 00:02:08.649 --> 00:02:10.701 اما بسیار ساده و بی آلایش. 00:02:10.701 --> 00:02:14.724 هدفم این بود که تکه نان خاک گرفتهای را در زبالهها پیدا کنم. 00:02:14.724 --> 00:02:17.631 اما این طور نمی شد زنده ماند. 00:02:17.631 --> 00:02:22.349 من کم کم فهمیدم، گدایی کردن راه حل خوبی برای رفع گرسنگی نیست. 00:02:22.349 --> 00:02:27.675 بنابراین کم کم شروع کردم به دزدی کردن از چرخ های خرید فروشگاه های غیر مجاز. 00:02:27.675 --> 00:02:30.640 گاهی اوقات، کار های کوچکی پیدا می کردم 00:02:30.640 --> 00:02:32.970 که در ازای آن به من غذا می دادند. 00:02:32.970 --> 00:02:36.116 یک مرتبه، من دو ماه از زمستان را در یک معدن ذغال سنگ کار کردم. 00:02:36.116 --> 00:02:37.859 یک مرتبه، من دو ماه از زمستان را در یک معدن ذغال سنگ کار کردم. 00:02:37.859 --> 00:02:43.634 33 متر زیر زمین بدون هیچگونه وسایل ایمنی، 00:02:43.634 --> 00:02:47.067 و به مدت 16 ساعت در روز. 00:02:47.067 --> 00:02:49.431 چنین کار هایی غیر معمول نبود. 00:02:49.431 --> 00:02:56.992 خیلی یتیم های دیگر مثل من از همین راه زنده ماندند، یا حتی راه های بدتر. 00:02:56.992 --> 00:03:01.128 گاهی اوقات که از شدت سرما یا گرسنگی نمی توانستم بخوابم، 00:03:01.128 --> 00:03:02.595 گاهی اوقات که از شدت سرما یا گرسنگی نمی توانستم بخوابم، 00:03:02.595 --> 00:03:05.443 آرزو می کردم که ای کاش، صبح روز بعد، 00:03:05.443 --> 00:03:08.006 خواهرم بیاید و من را بیدار کند، 00:03:08.006 --> 00:03:10.276 و غذای مورد علاقه ام را برایم بیاورد. 00:03:10.276 --> 00:03:13.426 این امید مرا زنده نگه داشت. 00:03:13.426 --> 00:03:16.224 من نمی گویم که این رؤیای خیلی بزرگی بود. 00:03:16.224 --> 00:03:19.346 این امیدی بود که باعث می شد باور داشته باشم 00:03:19.346 --> 00:03:21.809 که شاید در سطل آشغال بعدی بتوانم تکه ای نان پیدا کنم، 00:03:21.809 --> 00:03:24.942 اگرچه معمولاً نانی پیدا نمی شد. 00:03:24.942 --> 00:03:28.385 اما اگر چنین باوری نداشتم، حتی تلاش هم نمی کردم، 00:03:28.385 --> 00:03:30.478 و در این صورت می مردم. 00:03:30.478 --> 00:03:34.416 امید مرا زنده نگه داشت. 00:03:34.416 --> 00:03:37.176 هر روز، به خودم می گفتم، 00:03:37.176 --> 00:03:39.904 مهم نیست شرایط چقدر سخت شوند، 00:03:39.904 --> 00:03:43.806 من باید زنده بمانم. 00:03:43.806 --> 00:03:47.936 بعد از سه سال منتظر ماندن برای برگشتن خواهرم، 00:03:47.936 --> 00:03:52.288 تصمیم گرفتم خودم به چین بروم تا شاید بتوانم او را پیدا کنم. 00:03:52.288 --> 00:03:55.148 کم کم به این نتیجه رسیدم 00:03:55.148 --> 00:03:58.798 که دیگر نمی توانم با این کار ها زنده بمانم. 00:03:58.798 --> 00:04:01.603 می دانستم که این سفر سراسر خطر خواهد بود، 00:04:01.603 --> 00:04:04.500 اما من چه با ماندن و چه با رفتن زندگی خودم را در خطر قرار می دادم. 00:04:04.500 --> 00:04:08.686 می توانستم مثل پدرم از شدت گرسنگی در کره ی شمالی بمیرم، 00:04:08.686 --> 00:04:12.144 یا این که با فرار کردن به چین، 00:04:12.144 --> 00:04:15.380 حداقل برای یک زندگی بهتر تلاش کنم. 00:04:15.380 --> 00:04:18.610 من فهمیدم که خیلی از مردم شبانه تلاش می کنند تا از مرز کشور با چین بگذرند، 00:04:18.610 --> 00:04:23.397 تا دیده نشوند. 00:04:23.397 --> 00:04:27.355 نگهبانان مرزی کره ی شمالی معمولاً 00:04:27.355 --> 00:04:30.728 به کسانی که بدون مجوز می خواهند از مرز بگذرند شلیک می کنند و آن ها را می کشند. 00:04:30.728 --> 00:04:33.379 سرباز های چینی نیز این افراد را می گیرند 00:04:33.379 --> 00:04:35.233 و دوباره به کره ی شمالی می فرستند، 00:04:35.233 --> 00:04:39.573 و آن ها نیز با مجازات های سنگینی استقبال خواهند شد. 00:04:39.573 --> 00:04:42.654 من تصمیم گرفتم که در روز از مرز بگذرم، 00:04:42.654 --> 00:04:48.087 اول به خاطر این که من بچه بودم و از تاریکی می ترسیدم، 00:04:48.087 --> 00:04:52.736 و دوم به خاطر این که می دانستم دارم خطر بزرگی می کنم، 00:04:52.736 --> 00:04:56.151 و چون افراد زیادی در طول روز از مرز نمی گذرند، 00:04:56.151 --> 00:04:57.841 با خودم فکر کردم که شاید بتوانم بدون دیده شدن از مرز بگذرم. 00:04:57.841 --> 00:05:01.266 با خودم فکر کردم که شاید بتوانم بدون دیده شدن از مرز بگذرم. 00:05:01.266 --> 00:05:05.174 من بالأخره در 15 فوریه ی سال 2006 به چین رسیدند. 00:05:05.174 --> 00:05:07.402 من در آن زمان 16 سال داشتم. 00:05:07.402 --> 00:05:10.322 من فکر می کردم همه چیز در چین راحت تر است، 00:05:10.322 --> 00:05:13.595 چون در آن جا غذای بیشتری پیدا می شد. 00:05:13.595 --> 00:05:16.651 من فکر می کردم افراد بیشتری به من کمک خواهند کرد. 00:05:16.651 --> 00:05:20.664 اما زندگی کردن در آن جا به مراتب از زندگی در کره ی شمالی سخت تر بود، 00:05:20.664 --> 00:05:22.359 چون من یک مهاجر غیر قانونی بودم. 00:05:22.359 --> 00:05:25.104 من همیشه می ترسیدم که دستگیر شوم و به کره ی شمالی برگردانده شوم. 00:05:25.104 --> 00:05:27.899 من همیشه می ترسیدم که دستگیر شوم و به کره ی شمالی برگردانده شوم. 00:05:27.899 --> 00:05:31.170 6 ماه بعد، به طور معجزه آسایی، 00:05:31.170 --> 00:05:32.613 کسی را ملاقات کردم که یک پناهگاه زیرزمینی برای مردم کره ی شمالی می ساخت، 00:05:32.613 --> 00:05:35.955 کسی را ملاقات کردم که یک پناهگاه زیرزمینی برای مردم کره ی شمالی می ساخت، 00:05:35.955 --> 00:05:38.563 و اجازه داشت که در آن جا زندگی کند 00:05:38.563 --> 00:05:43.915 و برای اولین بار در عرض چند سال قبلی غذا های معمولی بخورد. 00:05:43.915 --> 00:05:48.396 بعداً، در همان سال، یک فعال سیاسی به من کمک کرد تا از چین فرار کنم 00:05:48.396 --> 00:05:52.617 و به عنوان یک پناهنده به آمریکا بروم. 00:05:52.617 --> 00:05:55.917 من بدون این که حتی یک کلمه انگلیسی بلد باشم به آمریکا رفتم، 00:05:55.917 --> 00:06:00.296 ولی مددکار اجتماعی من می گفت که باید به دبیرستان بروم. 00:06:00.296 --> 00:06:04.495 حتی در کره ی شمالی، من یک دانش آموز خیلی ضعیف بودم. 00:06:04.495 --> 00:06:05.879 (خنده ی حاضرین) 00:06:05.879 --> 00:06:09.586 و به زحمت دبستان را تمام کرده بودم. 00:06:09.586 --> 00:06:12.890 و یادم می آید در مدرسه روزی چند بار دعوا می کردم. 00:06:12.890 --> 00:06:16.828 کتاب ها و کتابخانه محل بازی من نبودند. 00:06:16.828 --> 00:06:20.573 پدرم سخت تلاش کرد تا من را به درس خواندن ترغیب کند، 00:06:20.573 --> 00:06:23.124 ولی این کار او بی نتیجه ماند. 00:06:23.124 --> 00:06:26.267 و پس از مدتی، پدرم دست از تلاش برداشت. 00:06:26.267 --> 00:06:30.236 او گفت، "تو دیگر پسر من نیستی." 00:06:30.236 --> 00:06:34.988 من تنها 11 یا 12 سال داشتم، اما به شدت از این حرف آزرده شدم. 00:06:34.988 --> 00:06:37.649 اما انگیزه ی من به درس خواندن، 00:06:37.649 --> 00:06:42.356 تا زمان مرگ او بدون تغییر ماند. 00:06:42.356 --> 00:06:45.161 در آمریکا، این که به من می گفتند باید به دبیرستان بروم، 00:06:45.161 --> 00:06:48.188 واقعاً مسخره بود. 00:06:48.188 --> 00:06:50.612 من حتی به مدرسه ی راهنمایی نرفتم. 00:06:50.612 --> 00:06:53.996 من تصمیم گرفتم به دبیرستان بروم، تنها به خاطر این که آن ها این طور می خواستند، 00:06:53.996 --> 00:06:56.404 ولی هیچ تلاشی نمی کردم. 00:06:56.404 --> 00:06:59.817 اما یک روز، من به خانه آمدم و مادر خوانده ام 00:06:59.817 --> 00:07:03.026 برای شام بال مرغ درست کرده بود. 00:07:03.026 --> 00:07:06.280 و در حین شام، یک بال مرغ دیگر از او خواستم، 00:07:06.280 --> 00:07:09.476 اما فهمیدم غذا به اندازه ی کافی برای همه نبوده است، 00:07:09.476 --> 00:07:12.973 بنابراین منصرف شدم. 00:07:12.973 --> 00:07:15.298 اما وقتی به بشقابم نگاه کردم، 00:07:15.298 --> 00:07:20.434 دیدم آخرین بال مرغی که مانده بود، پدرخوانده ام از سهم خود در بشقاب من گذاشته است. 00:07:20.434 --> 00:07:22.752 خیلی خوشحال شدم. 00:07:22.752 --> 00:07:25.015 به او نگاه کردم که در کنار من نشسته بود. 00:07:25.015 --> 00:07:28.331 او نگاه محبت آمیزی به من کرد، 00:07:28.331 --> 00:07:31.003 اما چیزی نگفت. 00:07:31.003 --> 00:07:35.847 ناخود آگاه به یاد پدر واقعیم افتادم. 00:07:35.847 --> 00:07:38.820 کوچک ترین عمل محبت آمیز پدرخوانده ام 00:07:38.820 --> 00:07:41.041 مرا به یاد پدرم می انداخت، 00:07:41.041 --> 00:07:44.041 که وقتی که به شدت گرسنه بود، 00:07:44.041 --> 00:07:48.678 دوست داشت غذایش را با من تقسیم کند. 00:07:48.678 --> 00:07:53.010 من از این که در آمریکا این قدر غذا داشتم، 00:07:53.010 --> 00:07:56.477 ولی پدرم از گرسنگی جانش را از دست داد، احساس خیلی بدی داشتم. 00:07:56.477 --> 00:08:00.680 تنها آرزویم در آن شب این بود که بتوانم غذایی برای او بپزم، 00:08:00.680 --> 00:08:04.171 و همین طور با خودم فکر کردم چه کار دیگری می توانم انجام دهم 00:08:04.171 --> 00:08:06.387 تا او به من افتخار کند. 00:08:06.387 --> 00:08:09.121 تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که با خودم عهد کنم 00:08:09.121 --> 00:08:12.551 تا سخت درس بخوانم و بهترین تحصیلات را در آمریکا کسب کنم 00:08:12.551 --> 00:08:16.115 تا این از خود گذشتگی او را پاس بدارم. 00:08:16.115 --> 00:08:18.651 از آن به بعد در مدرسه با جدیت درس خواندم، 00:08:18.651 --> 00:08:21.451 و برای اولین بار در زندگیم، 00:08:21.451 --> 00:08:25.348 جایزه ای رسمی به خاطر پشتکار و تلاش در درس گرفتم، 00:08:25.348 --> 00:08:30.962 و از اولین ترم دبیرستان جزء بهترین دانش آموزان دبیرستان بودم. 00:08:30.962 --> 00:08:38.594 (تشویق حاضرین) 00:08:38.594 --> 00:08:41.324 آن بال مرغ زندگی مرا دگرگون کرد. 00:08:41.324 --> 00:08:45.381 (خنده ی حاضرین) 00:08:45.381 --> 00:08:48.973 امید یک چیز شخصی است. کسی نمی تواند به شما امید بدهد. 00:08:48.973 --> 00:08:51.482 امید یک چیز شخصی است. کسی نمی تواند به شما امید بدهد. 00:08:51.482 --> 00:08:54.402 شما باید خود، بخواهید که به امید باور پیدا کنید. 00:08:54.402 --> 00:08:57.569 شما باید خودتان این کار را انجام دهید. 00:08:57.569 --> 00:09:00.809 در کره ی شمالی، من خودم، به خودم امید می دادم. 00:09:00.809 --> 00:09:03.522 امید مرا به آمریکا آورد. 00:09:03.522 --> 00:09:06.522 اما در آمریکا، من نمی دانستم دیگر چه کار کنم، 00:09:06.522 --> 00:09:11.554 زیرا من بیش از اندازه آزادی داشتم. 00:09:11.554 --> 00:09:15.605 پدرخوانده ام آن شب سر شام، به من یک هدف داد، 00:09:15.605 --> 00:09:19.131 و مرا تحریک کرد و مسیر جدیدی را برای زندگی در آمریکا به من نشان داد. 00:09:19.131 --> 00:09:23.058 و مرا تحریک کرد و مسیر جدیدی را برای زندگی در آمریکا به من نشان داد. 00:09:23.058 --> 00:09:26.178 من به تنهایی به این جا نرسیدم. 00:09:26.178 --> 00:09:31.132 من امید داشتم، اما امید به تنهایی کافی نبود. 00:09:31.132 --> 00:09:35.286 افراد زیادی بودند که به من کمک کردند تا به این جا برسم. 00:09:35.286 --> 00:09:39.274 مردم کره ی شمالی سخت می جنگند تا زنده بمانند. 00:09:39.274 --> 00:09:42.063 آن ها خودشان را مجبور می کنند تا زنده بمانند، 00:09:42.063 --> 00:09:44.818 تا امید داشته باشند که زنده بمانند، 00:09:44.818 --> 00:09:49.579 اما نمی توانند این کار را به تنهایی و بدون کمک انجام دهند. 00:09:49.579 --> 00:09:51.925 این پیغامی برای شماست. 00:09:51.925 --> 00:09:54.634 امید داشته باشید، 00:09:54.634 --> 00:09:57.746 اما به یکدیگر هم کمک کنید. 00:09:57.746 --> 00:10:04.328 زندگی برای همه می تواند سخت باشد، هر جا از جهان که زندگی کنید. 00:10:04.328 --> 00:10:08.114 پدرخوانده ی من نمی خواست زندگی من را دگرگون کند. 00:10:08.114 --> 00:10:12.486 شما نیز، همین طور می توانید زندگی یک نفر را، 00:10:12.486 --> 00:10:17.006 با کوچک ترین عمل محبت آمیزی دگرگون کنید. 00:10:17.006 --> 00:10:22.124 یک تکه نان می تواند گرسنگی شما را برطرف کند، 00:10:22.124 --> 00:10:25.225 و امید، به شما نان می دهد، 00:10:25.225 --> 00:10:27.510 تا زنده بمانید. 00:10:27.510 --> 00:10:30.727 اما من قاطعانه باور دارم 00:10:30.727 --> 00:10:34.185 عشق و توجه شما 00:10:34.185 --> 00:10:37.589 می تواند جان "جوزف" دیگری را نجات دهد 00:10:37.589 --> 00:10:43.031 و زندگی هزاران "جوزف" دیگر که هنوز امیدی به زندگی دارند را 00:10:43.031 --> 00:10:47.033 دگرگون کند. 00:10:47.033 --> 00:10:48.340 متشکرم. 00:10:48.340 --> 00:10:57.438 (تشویق حاضرین) 00:11:24.561 --> 00:11:27.386 آدریان هونگ: جوزف، بابت این که داستان زندگی شخصی و فوق العاده زیبایت را با ما در میان گذاشتی واقعاً ممنونیم. 00:11:27.386 --> 00:11:30.568 آدریان هونگ: جوزف، بابت این که داستان زندگی شخصی و فوق العاده زیبایت را با ما در میان گذاشتی واقعاً ممنونیم. 00:11:30.568 --> 00:11:33.793 می دانم که خواهرت را، طبق گفته ی خودت، نزدیک به ده سال است که ندیده ای، 00:11:33.793 --> 00:11:36.253 می دانم که خواهرت را، طبق گفته ی خودت، نزدیک به ده سال است که ندیده ای، 00:11:36.253 --> 00:11:38.670 و می خواستم هرچند احتمالش کم است، اما اگر کوچک ترین شانسی وجود دارد که او بتواند این سخنرانی را ببیند، 00:11:38.670 --> 00:11:40.497 و می خواستم هرچند احتمالش کم است، اما اگر کوچک ترین شانسی وجود دارد که او بتواند این سخنرانی را ببیند، 00:11:40.497 --> 00:11:42.725 به تو این شانس را بدهم که از این طریق پیغامی را به او برسانی. 00:11:42.725 --> 00:11:43.861 جوزف کیم: به زبان کره ای؟ 00:11:43.861 --> 00:11:46.469 آدریان: می توانی به زبان انگلیسی بگویی، بعد به زبان کره ای همان را بگویی. 00:11:46.469 --> 00:11:50.377 (خنده ی حاضرین) 00:11:50.377 --> 00:11:52.718 جوزف: خیلی خب، من دیگر آن را به زبان کره ای نمی گویم 00:11:52.718 --> 00:11:55.459 چون فکر نمی کنم بتوانم این کار را انجام دهم 00:11:55.459 --> 00:11:59.115 بدون این که بغضم بشکند. 00:11:59.115 --> 00:12:03.836 نونا، حدود 10 سال است که تو را ندیده ام. 00:12:03.836 --> 00:12:10.357 نونا، حدود 10 سال است که تو را ندیده ام. 00:12:10.357 --> 00:12:13.749 فقط می خواستم بگویم 00:12:13.749 --> 00:12:17.933 دلم برایت تنگ شده است، و این که دوستت دارم، 00:12:17.933 --> 00:12:22.276 و این که لطفاً دوباره پیشم برگرد و زنده بمان. 00:12:22.276 --> 00:12:27.162 و مـ -- خدایا ... 00:12:27.162 --> 00:12:31.482 من هنوز امیدم را برای دیدن تو از دست ندادم. 00:12:33.591 --> 00:12:38.253 من با شادی زندگی خواهم کرد 00:12:38.253 --> 00:12:41.572 و سخت درس خواهم خواند 00:12:41.572 --> 00:12:43.649 تا زمانی که تو را ببینم. 00:12:43.649 --> 00:12:48.228 و قول می دهم که دیگر گریه نکنم. 00:12:48.228 --> 00:12:49.785 (خنده ی حاضرین) 00:12:49.785 --> 00:12:52.373 من بی صبرانه منتظر دیدن تو هستم، 00:12:52.373 --> 00:12:54.644 و حتی اگر نتوانستی مرا پیدا کنی، 00:12:54.644 --> 00:12:57.716 من همچنان به دنبال تو می گردم، 00:12:57.716 --> 00:13:00.452 و امیدوارم بالأخره یک روز تو را ببینم. 00:13:00.452 --> 00:13:03.788 می توانم پیغام کوتاهی نیز به مادرم بدهم؟ 00:13:03.788 --> 00:13:05.439 آدریان: بله، البته. 00:13:05.439 --> 00:13:08.228 جوزف: من زمان زیادی را با تو نبودم، 00:13:08.228 --> 00:13:10.140 اما می دانم که تو هنوز مرا دوست داری، 00:13:10.140 --> 00:13:13.084 و شاید هنوز برای من دعا کنی 00:13:13.084 --> 00:13:16.204 و به من فکر کنی. 00:13:16.204 --> 00:13:18.356 فقط می خواستم بگویم که از تو ممنونم 00:13:18.356 --> 00:13:21.890 که اجازه دادی به این دنیا بیایم. 00:13:21.890 --> 00:13:23.359 متشکرم. 00:13:23.459 --> 00:13:28.683 (تشویق حاضرین)