خیلی خوشحالم از اینکه امشب اینجا هستم. در ۱۵ سال گذشته من روی تاریخ درآمد و توزیع ثروت فعالیت میکردم، و یکی از درسهای جالبی که از این شواهد تاریخی بدست می آید این است که در بلند مدت تمایلی به پیشی گرفتن نرخ بازگشت سرمایه از نرخ رشد اقتصادی وجود دارد، و این منجر به انباشت عظیم ثروت شده است. نه انباشت بینهایت ثروت بلکه هرچه میزان شکاف بین r و g بیشتر باشد، میزان نابرابری ثروت بیشتر خواهد بود که جامعه تمایل دارد به سمت آن گرایش پیدا کند. پس این پدیده، نیروی اصلیای است که میخوام امروز در مورد اون صحبت کنم، اما اجازه بدید همین الان بگویم که این پدیده تنها نیروی مهم در تحولات درآمد و توزیع ثروت نیست، و نیروهای متعدد دیگری وجود دارند که در بلند مدت نقش مهمی در این پویایی درآمد و توزیع ثروت بازی میکنند. همچنین دادههای زیادی وجود دارند که هنوز نیاز به جمعآوری آنها داریم. امروزه ما آگاهی بیشتری نسبت به گذشته داریم، هرچند هنوز هم در این مورد آگاهیمان کم است، قطعا فرآیندهای متعددی وجود دارند-- اقتصادی، اجتماعی و سیاسی-- که نیاز به مطالعه بیشتر دارند. پس امروز بر روی این نیروی ساده تمرکز می کنم اما این به معنی این نیست که نیروهای مهم دیگری وجود ندارند. بیشتر دادههایی که میخوام ارائه بدم از این مرکزداده گرفته شده که بصورت آنلاین قابل دسترسی هست: مرکز دادهی World Top Incomes که بزرگترین پایگاه داده موجود از اطلاعات تاریخی نابرابری است، که نتیجهی تلاشِ بیشاز ۳۰ محقق از کشورهای مختلف است. اجازه بدید برخی از واقعیتهای بدست آمده از این پایگاه داده را به شما نشان دهم، و بعد باز خواهیم گشت به بزرگتر بودن r نسبت به g. واقعیت شماره یک این است که معکوس شدن ترتیبِ نابرابری ِدرآمدی بین امریکا و اروپا در طی قرن گذشته وجود داشته است. بین سالهای ۱۹۰۰ تا ۱۹۱۰، نابرابری درآمدی در اروپا بسیار بیشتر از امریکا بود، در حالی که امروزه در امریکا بسیار بیشتر است. اما بگذارید کاملا شفاف بگویم: توضیحدهندهی اصلی این پدیده، بزرگتر بودن r نسبت به g نیست. بلکه این واقعیت بیشتر مرتبط با تغییرات عرضه و تقاضا برای مهارت، رقابت بین آموزش و تکنولوژی، جهانیسازی، و احتمالا نابرابری در دسترسی به مهارت در ایالات متحده امریکا است، که بهترین و بالاترین دانشگاه ها را دارد ولی بخش پایین نظام آموزشیِ آن به همان اندازه خوب نیست. بنابراین دسترسی بسیار نابرابر به مهارت ها، و همچنین افزایش بیسابقهی حقوق مدیران ارشد آمریکا، که به سختی می توان آن را فقط بر اساس تحصیلات توجیه کرد. پس مسائل زیادی وجود دارد، اما من امروز در این مورد خیلی صحبت نمیکنم، بخاطر اینکه قصد دارم بر روی نابرابری ثروت تمرکز کنم. اجازه دهید یک شاخص ساده در مورد بخش ِنابرابری درآمد به شما نشان دهم. این سهم درآمد کل است که نصیب ٪۱۰ بالای جامعه می شود. میتوان دید که یک قرن پیش، در اروپا بین ۴۵ تا ۵۰ درصد بود و در آمریکا کمی بیشتر از ۴۰ درصد. بنابراین نابرابری بیشتری در اروپا وجود داشت. سپس یک کاهش سریع در نیمهی اول قرن بیستم رخ داد، و در دهه اخیر می بینید که آمریکا به نسبت اروپا نابرابرتر شده است، و این واقعیت اول است که به آن اشاره کردم. حال واقعیت دوم بیشتر در مورد نابرابری ثروت است، در اینجا نکتهی اصلی این است که نابرابری ثروت همواره بسیار بیشتراز نابرابری درآمد بوده است، و همچنین اینکه نابرابری ثروت، علارغم اینکه در دهه های اخیر افزایش داشته است امروزه هنوز شدید نیست نسبت به آنچه که در قرن پیش بوده است. اگرچه مقدار کل ثروت نسبت به درآمد اکنون از شوکهای بزرگی که به علت جنگ جهانی اول، رکود بزرگ جنگ جهانی دوم رخ داد بازیابی شد. بگذارید دو نموداربه شما نشان دهم که واقعیت شماره دو و سه را به نمایش میگذارد. اولا اگر به سطح نابرابری ثروت توجه کنید این سهمی از کل ثروت است که به ده درصدِ بالایِ ثروتمندان میرسد، همان نوع از جابجایی ترتیب بین اروپا و امریکا را مانند حالت قبل که برای نابرابری درآمد بود مشاهده میکنید. بنابراین تجمیع ثروت در اروپا نسبت به امریکا در قرن گذشته بیشتر بود، و اکنون شرایط برعکس شده است. اما میتوان دو نکتهی دیگر را نشان داد: اول، سطح عمومی نابرابری ثروت همواره بیشتر از نابرابری درآمدی است. بنابراین بخاطر بسپارید که برای نابرابری درآمدی، سهمی که به ۱۰٪ بالایی [دهک اول] میرسد بین ۳۰ تا ۵۰ درصد کل درآمد بوده است. در حالی که برای ثروت، این سهم همواره بین ۶۰ تا ۹۰ درصد است. اوکی، این واقعیت شمارهی ۱ است، که برای ادامهی بحث بسیار مهم است. تجمیع ثروت همیشه از تجمیع درآمد بیشتر بوده است. واقعیت شماره ۲ این است که افزایش در نابرابری ثروت در دهههای اخیر هنوز به اندازهای نبوده است که به شرایط ۱۹۱۰ بازگردیم. بنابراین تفاوت اصلی در زمان حال، نابرابری ثروت همچنان زیاد است، به میزان ۶۰ تا ۷۰درصد کل ثروت برای ۱۰درصد بالای جامعه، اما خبر خوب این است که نسبت به یک قرن پیش شرایط بهتر است، زمانی که در اروپا ۹۰درصد ثروت به ۱۰درصد بالا میرسید. و امروزه آنچه داریم چیزی است که آن را ۴۰ درصد میانی مینامم، شامل افرادی که در ۱۰ درصد بالا و ۵۰ درصد پائین قرار ندارند، که بعنوان طبقهی متوسط ثروتمند میتوان بدان نگاه کرد که ۲۰ تا ۳۰ درصد از کل ثروت یا ثروت ملی را دارند، در حالی که یک قرن پیش جزوه طبقهی فقیر بودند، زمانی که اساسا طبقهی متوسط ثروتمند وجود نداشت. پس این یک تغییر مهم است، و جالب است که میبینیم نابرابری ثروت بطور کامل به سطوح قبل از جنگجهانی اول برنگشته است، در حالی که کل ثروت به آن سطح بازگشته. خب، این ارزش کل ثروت نسبت به درآمد است، و میتوان بطور مشخص در اروپا دید که تقریبا به سطح قبل از جنگجهانی اول برگشته است. پس در حقیقت دو نوع مسئله در اینجا مطرح است. یکی مربوط است به مقدار کل ثروت که ما انباشت کردهایم که البته به فی نفسه چیز بدی در انباشت ثروت وجود ندارد، بخصوص زمانی که پراکندگی بیشتری داشته و کمتر متمرکز باشد. پس چیزی که میخواهیم بر آن تمرکز کنیم تحولات بلند مدت نابرابری ثروت است، و اینکه در آینده چه رخ خواهد داد. چگونه میتوان این واقعیت را در نظر گرفت که تا جنگجهانی اول، نابرابری ثروت بالا بوده است و حتی ممکن بود به سطوح بالاتری برسد، و اینکه چگونه میتوان در مورد آینده فکر کرد؟ اجازه دهید به برخی از توضیحات و گمانهزنیها در مورد آینده بپردازم. اول اینکه احتمالا بهترین مدل برای توضیح اینکه چرا ثروت بیشتر از درآمد متمرکز است مدلِ سلسلهای است که در ان افراد افق زمانی طولانی دارند و انباشت ثروت را به دلایل متعددی انجام میدهند. اگر افراد انباشت ثروت را فقط به دلایل مربوط به چرخه زندگی انجام دهند مثلا برای این هدف که قادر به مصرف در دوران پیری باشند، آنگاه سطح نابرابری ثروت میبایست کم و بیش همتراز با نابرابری درآمد باشد. ولی دشوار است که نابرابری بیشتر در ثروت نسبت به نابرابری درآمد را تنها با مدل چرخهزندگی توضیح دهید. بنابراین توضیحی نیاز دارید که در آن افراد به انباشت ثروت به دلایل متعددی اهمیت میدهند. قالبا افراد مایل به انتقال ثروت به نسل بعدی و فرزاندشان هستند، و دلیل دیگر برای انباشت ثروت به واسطه وجهه و قدرتی است که ثروت به ارمغان میآورد. پس دلایل دیگری برای انباشت ثروت به غیر از مدل چرخه زندگی برای توضیح آنچه که در دادهها میبینیم وجود دارد. در اغلب مدلهای سلسلهای برای توضیح انباشت ثروت با چنین انگیزههای خاندانی برای انباشت ثروت، انواع مختلفی ازشوکهای تصادفی و تصاعدی خواهیم داشت. بعنوان مثال، برخی خانوادهها تعداد زیادی فرزند دارند، پس ثروت تقسیم خواهد شد. برخی خانوادهها فرزندان کمتری دارند. همچنین شوکهای وارد بر نرخ بازگشت وجود دارد. برخی خانوادهها عایدی سرمایهای زیادی بدست میآورند. برخی هم سرمایهگذاری خوبی ندارند. بنابراین همواره شاهد تحرکاتی در روند ثروت هستیم. برخی از افراد وضعشان بهتر میشود، برخی هم بدتر. نکتهی مهم این است که، در همچین مدلی، به ازای مقدار مشخصی از پراکندگی این شوکها، سطح تعادلی نابرابری ثروت تابع صعودی فزاینده از r منهای g است. و بطور شهودی، اهمیت تفاوت بین نرخ بازدهی ثروت و نرخ رشد [اقتصادی] در این است که نابرابری اولیه ثروت با سرعت بیشتری تقویت خواهد شد وقتی که r - g بزرگتر است. یک مثال ساده را در نظر بگیرید، اگر r مساوی 5% و g مساوی 1% باشد، ثروتمندان تنها نیاز به سرمایه گذاری مجددِ یکپنجم درآمد سرمایهای خود دارند تا مطمئن باشند ثروتشان با سرعتی برابر با رشد کل اقتصاد افزایش مییابد. بنابراین ساده خواهد بود که ثروت بزرگی را بدست آورد و حفظ کرد به این خاطر که میتوانید چهارپنجم را مصرف کنید، با فرض صفر بودن مالیات، و میتوانید فقط یکپنجم را سرمایهگزاری کنید. البته برخی از خانوارها بیشتر از این مصرف میکنند، و برخی هم کمتر، بنابراین تغییراتی در توزیع ثروت رخ خواهد داد، اما بطور متوسط احتیاج به سرمایهگزاری فقط یکپنجم را دارند پس این شرایط مساعدی برای ثبات نابرابری ثروت است. حال نباید متعجب باشید که بگوییم r همواره میتواند از g بزرگتر باشد، چون این چیزی است که در واقع در اغلب طول تاریخ بشر رخ داده است. و این پدیده به نوعی برای خیلیها واضح بود به این دلیل ساده که رشد اقتصادی نزدیک به صفر در اکثر تاریخ وجود داشته است. رشد عمدتا مساوی ۰/۱، ۰/۲، ۰/۳ درصد بود، اما رشد کمی برای جمعیت و تولید سرانه وجود داشت، در حالی که نرخ بازدهی سرمایه قطعا صفر نبوده است. برای زمین، بعنوان یک نوع معمول از دارایی در جوامع پیشاصنعتی، حدودا ۵٪ بوده است. هر کسی که کتاب "جین آستن" را خوانده این را میداند. اگر شما درآمد سالانه هزار پوند بخواهید، میبایست سرمایهای به ارزش بیست هزار پوند داشته باشید تا ۵٪ از آن بشود هزار پوند. و به طریقی، این مسئله پایه و اساس جامعه بود، به این خاطر که بزرگتر بودن r از g به صاحبان سرمایه و داراییها اجازه میداد با درآمد سرمایهای خود زندگی کرده و کار دیگری هم در زندگی انجام دهند بجای آنکه نگران بقای خود باشند. یک نتیجهی مهم از پژوهشهای تاریخی من این است که رشد صنعتی مدرن، تغییری در این واقعیت اساسی ایجاد نکرده است، بگونهای که بسیاری انتظار دارند. البته، نرخ رشد اقتصادی پس از انقلاب صنعتی از حدود صفر به یک تا دو درصد افزیش یافت، اما همزمان نرخ بازدهی به سرمایه هم رشد کرد بگونهای که اختلاف بین این دو حقیقتا تغییر نکرد. در طی قرن ۲۰ام، ترکیب ویژهای از وقایع وجود دارد. اول، نرخ بسیار پائین بازدهی بخاطر شوک جنگ در سالهای ۱۹۱۴ و ۱۹۴۵ نابودی ثروت، تورم، ورشکستگی طی رکود بزرگ، که همگی باعث کاهشِ نرخ بازدهی خصوصیِ ثروت به سطح بسیار نامطلوبی بین سالهای ۱۹۱۳ تا ۱۹۴۵ شد. و سپس در دوران پس از جنگ، شاهد نرخ رشد بسیار بالا، تاحدی به واسطهی بازسازیها، هستیم. میدانید که در آلمان، فرانسه و ژاپن شاهدِ نرخ رشد 5% در طی سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰ بودیم که بیشتر بخاطر بازسازی، و البته رشد جمعیت بالا، و اثر رشد زاد و ولد بود. اما ظاهرا این مسئله چندان با دوام نخواهد بود، حداقل در مورد رشد جمعیت به نظر میرسد که در آینده شاهد کاهش باشیم، و بهترین پیشبینی که داریم این است که رشد اقتصادی بلندمدت نزدیک به یک تا دو درصد خواهد بود به جای چهار تا پنج درصد. بنابراین در این شرایط، این بهترین برآوردی که از رشد GDP جهانی و نرخ بازدهی سرمایه، یا متوسط بازدهی سرمایه داریم، پس میتوان در طی تاریخ بشریت دید که نرخ رشد بسیار کم، یا بسیار کمتر از نرخ بازدهی است، و در طی قرن بیستم، نرخ رشد جمعیت در دورهی پس از جنگ، و روند بازسازیها است که رشد را به ارمغان آورد برای شکاف کوچکتر مربوط به نرخ بازگشت. اینجا من پیش بینی جمعیتی سازمان ملل را استفاده کرده ام که البته قطعیت ندارند. ممکن است همه ما در آینده شروع به داشتن فرزندان بیشتر کنیم، و نرخ رشد بیشتر خواهد بود، اما از حالا به بعد، اینها بهترین پیش بینی هایی هستند که ما داریم و این رشد جهانی را کاهش می دهد و شکاف بین نرخ بازده افزایش خواهد یافت. اکنون، اتفاق غیرمعمول دیگر در طول قرن بیستم همانطور که گفتم نابودی، مالیات بر سرمایه، پس این نرخ بازده پیش از مالیات است. این نرخ بازگشت پس از مالیات است، و پس از نابودی، و این چیزی است که نرخ متوسط بازده را پس از مالیات، پس از نابودی تا پایینتر از نرخ رشد در دوره بلند مدت پایین آورد. اما بدون نابودی، بدون مالیاتبندی، این اتفاق رخ نمیداد. پس بگذارید بگویم که تعادل بین بازده سرمایه و رشد بستگی به عوامل متفاوتی دارد که پیشبینی آنها دشوار است: فناوری و توسعهیِ مهارتهای سرمایه محور. هماکنون سرمایه محورترین بخشها در اقتصاد، بخش املاک، مسکن، و بخش انرژی هستند، اما شاید در آینده ما رباتهای بیشتری در تعدادی از بخشها داشته باشیم و این سهم بیشتری از کل سهام ِسرمایه در مقایسه با امروز خواهد بود. خب، ما هنوز خیلی از این مرحله دور هستیم، و از حالا، آنچه در بخش املاک و انرژی رخ میدهد برای کل سهامِ سرمایه و بهرهی سرمایه بسیار مهمتر است. مسئله مهم دیگر این است که اثر ترازویی در مدیریت سبد سهام به همراه پیچیدگیهای اقتصادی و مقرراتزدایی مالی وجود دارند که که کمک میکنند تا نرخ بازگشت بالاتری برای سبد سهام بزرگ بدست آید و این بخصوص برای میلیاردرها اعطایِ سرمایهی بزرگی به نظر میرسد. برای اینکه مثالی بزنم برای شما، این از رتبهبندی میلیاردرها در مجله فوربس در بازه زمانی ۱۹۸۷-۲۰۱۳ گرفته شده، و ثروتمندان رده بالا را میبینید که هر سال شش، هفت درصد بالا رفتهاند طبق معیارهای واقعیِ پس از (در نظرگرفتن) تورم درحالیکه متوسط درآمد در جهان، متوسط ثروت در جهان، فقط دو درصد در سال افزایش داشته است. همین را برای پولهای اعطایی به دانشگاههای بزرگ هم میبینید-- هر چه میزان اولیه پول اعطایی بیشتر، نرخ بازگشت هم بیشتر است. خب، چه کاری میشود کرد؟ اول اینکه من فکر میکنم ما به شفافیت اقتصادی بیشتری نیاز داریم. ما درباره پویایی ثروت جهانی خیلی اندک میدانیم، پس به تبادل بینالمللی اطلاعات بانکی احتیاج داریم. ما به ثبت جهانیِ داراییهای مالی نیاز داریم هماهنگی بیشتر درباره مالیات بندی بر ثروت، و حتی مالیاتِ ثروت با نرخ مالیات پایین راهی خواهد بود برای تولید اطلاعات که بتوانیم سیاستهایمان را متناسب با مشاهداتمان وفق دهیم. و تا حدودی مبارزه علیه پناهگاههای مالیاتی و انتقال خودبخودی اطلاعات ما را در این راستا هدایت میکند. راههای دیگری هم برای توزیع ثروت وجود دارد، که برای استفاده ترغیب کننده هستند. تورم: خیلی سادهتر است که پول چاپ کرد تا آنکه دستورالعمل مالیاتی نوشت، خیلی وسوسهانگیز است ولی گاهی اوقات نمیدانید با این پول چه کار کنید. این یک مشکل است. سلب مالکیت خیلی وسوسهانگیز است. درست وقتی میبینید برخی مردم خیلی ثروتمند میشوند، کافی است داراییهای آنها را بگیرید. ولی این راه خیلی موثری برای ترتیب دادن دستورالعمل پویایی ثروت نیست. و جنگ راهی کمتر موثر است، و من مالیات بندی بر حسب درآمد را ترجیح میدهم. ولی البته تاریخ --(خنده) تاریخ راههای خودش را ابداع میکند، و این راهها احتمالا شامل ترکیبی از همه اینها خواهد بود. متشکرم تشویق برونو گیوسانی: توماس پیکتی. متشکرم. توماس، میخواهم دو سه تا سوال از تو بپرسم چون خیلی جالب هست که انقدر به دادههای خودت اطمینان داری اما اساساً چیزی که پیشنهاد میدهی این است که رشد تمرکز ثروت به نوعی گرایش سرمایهداری است، و اگر آن را به حال خود رها کنیم، ممکن است خود سیستم را تهدید کند، پس پیشنهاد میکنی که ما باید کاری بکنیم تا سیاستهایی را اجرایی کنیم که ثروت را بازتوزیع میکنند، شامل آنهایی که همین الان دیدیم: مالیات بر اساس درآمد و غیره. در ساختار سیاسی موجود، چقدر اینها واقعگرایانه هستند؟ فکر میکنی چقدر احتمال دارد که اینها اجرایی بشوند؟ توماس پیکتی: خب من فکر میکنم اگر به گذشته نگاه کنید، تاریخ درآمد و مالیات بر دارایی سرشار از شگفتی هست. پس من خیلی جانمیخورم از افرادی که از پیش میدانند چه اتفاقی خواهد افتاد یا نه. فکر میکنم یک قرن پیش، خیلی از مردم میگفتند که مالیات بر اساس درآمد هیچوقت محقق نمیشود ولی اتفاق افتاد. حتی پنج سال پیش، خیلی از مردم میگفتند که مخفیکاری بانکی در سوییس همیشگی خواهد بود، و اینکه سوییس در مقابل بقیه کشورها خیلی قوی است، و ناگهان چند تحریم از جانب آمریکا علیه بانکهای سویس برای رخ دادن تغییر بزرگ کافی بود، و اکنون ما به سوی شفافیت اقتصادی بیشتر در حرکت هستیم. پس گمان میکنم انقدر سخت نیست که از لحاظ سیاسی هماهنگ باشیم. یک پیماننامه داشته باشیم با نیمی از GDP دنیا دور یک میز، ایالات متحده و اتحادیه اروپا، پس اگر نیمی از GDP دنیا برای ایجاد پیشرفت در شفافیت اقتصادی و مالیات حداقلی بر سود شرکتهای چندملیتی کافی نیست، پس دیگه به چی احتیاج است؟ پس فکر میکنم مشکلات فنی وجود ندارد. گمان میکنم میتوانیم پیشرافت کنیم اگر رهیافت عملگرایانهتری به این سوالات داشته باشیم و تحریمهای مناسب برای کسانی که از این عدم شفافیت اقتصادی بهره میبرند داشته باشیم گیوسانی: یکی از استدلالها علیه دیدگاه شما این است که نابرابری اقتصادی تنها یکی از خصوصیات سرمایهداری نیست بلکه یکی از موتورهای آن است. پس ما برای کم کردن نابرابری عمل میکنیم و همزمان به صورت بالقوه رشد را کاهش میدهیم. چه پاسخی به آن میدهید؟ پیکتی: بله، من فکر میکنم نابرابری به خودیِ خود مشکل نیست. فکر میکنم نابرابری تا جایی میتواند برای ابداع و رشد مفید باشد. مشکل بر سر میزان آن است. وقتی نابرابری خیلی حاد میشود، برای رشد بیفایده میشود و حتی میتواند بد باشد چون منجر به پایداری زیاد نابرابری در طول زمان و تحرک کم میشود. برای مثال، نوع انباشت ثروت که در قرن نوزده و تقریباً تا جنگ جهانی اول در همه کشورهای اروپایی داشتیم به نظر من برای رشد مفید نبود. این انباشت ثروت توسط ترکیبی از رویدادهای ناگوار و تغییرات سیاست از بین رفت و مانع رخ دادن شکوفایی اقتصادی نشد. همچنین، نابرابری حاد میتواند برای نهادهای دموکراتیک ما مضر باشد اگر دسترسی نابرابر به ابرازِ عقیده سیاسی بیافریند، فکرمیکنم نفوذ منابع مالی خصوصی در سیاست امریکا اکنون موجب نگرانی است. بنابراین نمیخواهیم که به آن شکل حادِ پیش از جنگ جهانی اول برگردیم. داشتن سهم مناسبی از ثروت ملی نزد قشر متوسط برای رشد اقتصادی مضر نیست. در حقیقت مفید هم هست هم بدلیل تساوی و هم بدلیل کارایی. گیوسانی: در ابتدا گفتم که کتابهای شما نقد شدهاند. برخی از دادههای شما نقد شده است. برخی از انتخابهایِ مجموعه دادههای شما نقد شدهاند. متهم شدهاید به انتخاب گزینشی دادهها برای ساختن مواردتان. چه پاسخی به آن میدهید؟ پیکتی: خب جواب من این است که خوشحالم که این کتاب بحث برانگیز شده است. این بخشی از منظور آن بوده است. ببینید، دلیل اینکه من همه دادهها را با تمام جزئیات محاسبهها بصورت آنلاین قرار دادم این است که بتوانیم بحث شفاف و آزاد در این باره داشته باشیم. بنابراین من جزء به جزء، به همه نگرانیها پاسخ دادهام. اجازه دهید بگویم که اگر امروز بنا بود این کتاب را بازنویسی کنم در واقع نتیجه میگرفتم که رشد نابرابری ثروت، بخصوص در امریکا، در حقیقت بیش از آنچه است که من در کتابم ارائه کردهام. مطالعه جدیدی توسط "سائز" و "زوکمن" این را نشان میدهد، با دادههای جدید که من در زمان نوشتن کتابم نداشتم، که انباشت ثروت در امریکا بیش از آنچه من گزارش کردهام افزایش یافته. و دادههای دیگری در آینده خواهد بود. برخی از آنها در راستای دیگری خواهند بود. ببینید، ما تقریباً هر هفته سریهای جدید و بهروز در پایگاه داده "بالاترین درآمد جهانی" قرار میدهیم و اینکار را در آینده ادامه خواهیم داد، بخصوص درباره اقتصادهای نوظهور، و من از همه کسانی که تمایل به همکاری در پردازش این مجموعه داده دارند، استقبال میکنم. در واقع، من حتما قبول دارم که درباره پویایی ثروت شفافیت کافی وجود ندارد، و یک راه مناسب برای داشتن دادههای بهتر میتواند داشتن مالیاتِ ثروت با نرخ پایین در ابتدا باشد که همه ما بر سر این تحول بزرگ توافق داشته باشیم و سیاستهایمان را بر مشاهداتمان منطبق کنیم. بنابراین مالیاتبندی یک منبع اطلاعات است، و این چیزی است که ما هم اکنون بیشترین نیاز را به آن داریم. گیوسانی: توماس پیکتی، خیلی متشکرم. متشکرم. پیکتی: متشکرم.