WEBVTT 00:00:00.428 --> 00:00:03.425 زندگی درباره موقعیت و فرصتهاییست که آنها را ایجاد کرده و درآغوششان میگیریم، 00:00:03.425 --> 00:00:06.575 زندگی درباره موقعیت و فرصتهاییست که آنها را ایجاد کرده و درآغوششان میگیریم، 00:00:06.575 --> 00:00:08.506 و برای من این فرصت، رویای المپیک بود. 00:00:08.506 --> 00:00:11.952 المپیک معنای زندگی و سعادت من بود. NOTE Paragraph 00:00:11.952 --> 00:00:15.701 به عنوان یک اسکی بازِ روی چمن و عضو تیم اسکی استرالیا، 00:00:15.701 --> 00:00:17.346 که عزمم را برای المپیک زمستانی جزم کرده بودم، 00:00:17.346 --> 00:00:21.575 با دیگر اعضای تیم مشغول یک دوچرخهسواری تمرینی بودیم. 00:00:21.575 --> 00:00:23.519 و در حال رکابزدن در مسیر تماشایی بلومانتینز در غرب سیدنی بودیم، 00:00:23.519 --> 00:00:26.669 و در حال رکابزدن در مسیر تماشایی بلومانتینز در غرب سیدنی بودیم، 00:00:26.669 --> 00:00:29.133 یک روز عالی پاییزی بود: 00:00:29.133 --> 00:00:33.318 آفتاب، بوی درختان اکالیپتوس و رویایی در سر. 00:00:33.318 --> 00:00:34.751 زندگی عالی بود. 00:00:34.751 --> 00:00:37.649 دوچرخهسواری حدود پنج ساعت و نیم طول کشید 00:00:37.649 --> 00:00:40.043 تا اینکه ما به بخشی از مسیر رسیدیم که من واقعا دوستش داشتم، 00:00:40.043 --> 00:00:43.080 و آن تپه بود، آخه من عاشق تپهها هستم. 00:00:43.080 --> 00:00:45.778 من از روی زین دوچرخه بلند شدم، و شروع کردم به 00:00:45.778 --> 00:00:48.731 رکاب زدن، و همین که داشتم هوای سرد کوهستان را میبلعیدم، 00:00:48.731 --> 00:00:51.386 میتونستم حس کنم که دارد ریههام را میسوزاند، و سرم را بالا بردم 00:00:51.386 --> 00:00:55.073 تا خورشید را ببینم که بر صورتم میتابید. NOTE Paragraph 00:00:55.073 --> 00:00:58.157 سپس همهچیز سیاه شد. 00:00:58.157 --> 00:01:01.151 من کجا بودم؟ داشت چه اتفاقی میافتاد؟ 00:01:01.151 --> 00:01:04.752 بدنم از درد تحلیل میرفت. 00:01:04.752 --> 00:01:07.576 در حالی که فقط ده دقیقه از دوچرخه سواری باقی مانده بود، یک وانت به من زده بود. 00:01:07.576 --> 00:01:10.895 در حالی که فقط ده دقیقه از دوچرخه سواری باقی مانده بود، یک وانت به من زده بود. 00:01:10.895 --> 00:01:12.743 من با هلیکوپتر امداد از صحنهی تصادف به بخش ستون فقرات بیمارستانی در سیدنی برده شدم. 00:01:12.743 --> 00:01:16.351 من با هلیکوپتر امداد از صحنهی تصادف به بخش ستون فقرات بیمارستانی در سیدنی برده شدم. 00:01:16.351 --> 00:01:19.403 به من صدمات گسترده و مرگباری وارد شده بود. 00:01:19.403 --> 00:01:23.539 گردنم و ستون فقرات از شش نقطه شکسته بودند. 00:01:23.539 --> 00:01:26.116 پنج تا از دندههای سمت چپم شکسته بودند. 00:01:26.116 --> 00:01:28.923 بازوی سمت راستم و استخوان ترقوه من شکسته بودند. 00:01:28.923 --> 00:01:31.169 چند تا از استخوانهای پاهام شکسته بود. 00:01:31.169 --> 00:01:34.429 تمامی سمت راست بدنم پاره شده بود، و پر از شن های ریز بود. 00:01:34.429 --> 00:01:36.723 سرم از این جلو تا به عقب شکاف برداشته بود، و زیر جمجمه من دیده میشد. 00:01:36.723 --> 00:01:38.184 سرم از این جلو تا به عقب شکاف برداشته بود، و زیر جمجمه من دیده میشد. 00:01:38.184 --> 00:01:40.547 صدمات مغزی داشتم، و دچار آسیبهای داخلی بودم. 00:01:40.547 --> 00:01:43.228 مقدار زیادی خون از دست داده بودم. در حقیقت حدود پنج لیتر خون از دست داده بودم، 00:01:43.228 --> 00:01:46.423 که تقریبا همان مقدار خونیست که یک نفر هم قد و قوارهی من در بدنش دارد. 00:01:46.423 --> 00:01:49.214 در زمانی که هلیکوپتر به بیمارستان پرنس هنری سیدنی رسید، 00:01:49.214 --> 00:01:53.585 فشار خون من ۴۰ روی صفر بود. 00:01:53.585 --> 00:01:58.988 من روز بسیار بدی را داشتم. (خنده) NOTE Paragraph 00:02:02.635 --> 00:02:07.732 برای بیش از ده روز، من میان دو دنیا در نوسان بودم. 00:02:07.732 --> 00:02:10.961 من آگاه بودم که در بدنم هستم، اما همزمان 00:02:10.961 --> 00:02:13.290 بیرون از آن بودم، جایی دیگر، در حال تماشا کردن خودم 00:02:13.290 --> 00:02:15.188 از بالا بودم، انگار این اتفاقات دارد برای کس دیگری میافتد. 00:02:15.188 --> 00:02:18.941 چرا باید میخواستم به بدنی برگردم که اینطور از هم پاشیده بود؟ NOTE Paragraph 00:02:18.941 --> 00:02:24.663 اما یک صدا دائم به من میگفت: «یالا، با من بمان.» NOTE Paragraph 00:02:24.663 --> 00:02:27.168 «نه، این خیلی سخته.» NOTE Paragraph 00:02:27.168 --> 00:02:30.121 «بیا. این فرصتی برای ماست.» NOTE Paragraph 00:02:30.121 --> 00:02:34.090 «نه. این بدن خُرد و خمیر است. دیگر نمیتواند برای من کار کند.» NOTE Paragraph 00:02:34.090 --> 00:02:39.594 «یالا. با من بمان. ما میتونیم اینکار را بکنیم. ما با هم از پسش برمیایم.» NOTE Paragraph 00:02:39.594 --> 00:02:41.877 من بر سر دوراهی بودم. 00:02:41.877 --> 00:02:45.745 میدانستم اگر به بدنم برنگردم، باید این دنیا را برای همیشه ترک کنم. 00:02:45.745 --> 00:02:49.903 داشتم بر سر زندگیم میجنگیدم. 00:02:49.903 --> 00:02:54.653 بعد از ده روز، من تصمیم گرفتم که به بدنم برگردم، 00:02:54.653 --> 00:02:59.045 و خونریزی داخلی متوقف شد. NOTE Paragraph 00:02:59.045 --> 00:03:02.161 و نگرانی بعدی این بود که آیا من میتونم دوباره راه برم، 00:03:02.161 --> 00:03:04.691 زیرا من از کمر به پایین فلج شده بودم. 00:03:04.691 --> 00:03:07.413 آنها به پدر و مادرم گفته بودند که شکستگی گردنم شرایط نسبتا خوبی داره، 00:03:07.413 --> 00:03:09.103 اما پشتم کاملا خرد شده بود. 00:03:09.103 --> 00:03:13.050 مهره "اِل یک" شبیه یک بادام زمینی بود که انداخته باشیاش روی زمین، 00:03:13.050 --> 00:03:16.268 پات را روی آن گذاشته باشی، و لِه و لَوردهاش کرده باشی. 00:03:16.268 --> 00:03:18.699 آنها باید جراحیام میکردند. 00:03:18.699 --> 00:03:21.599 دست به کار شدند، و مرا روی کیسهی شنی گذاشتند. آنها بدنم را بریدند، 00:03:21.599 --> 00:03:23.893 دقیقا مرا دو تکه کردند، من یک جای زخم دارم 00:03:23.893 --> 00:03:26.809 که دورتادورم در سراسر بدنم پیچیده شده. 00:03:26.809 --> 00:03:29.419 آنها تا جایی که میتونستند استخوانهای شکسته را که در نخاع من گیر کرده بود بیرون کشیدند. 00:03:29.419 --> 00:03:31.181 آنها تا جایی که میتونستند استخوانهای شکسته را که در نخاع من گیر کرده بود بیرون کشیدند. 00:03:31.181 --> 00:03:35.292 دوتا از دندههای شکسته مرا بیرون کشیند، پشت مرا بازسازی کردند، 00:03:35.292 --> 00:03:38.126 اِل یک، آنها دوباره ساختندش، یک دنده دیگر را بیرون کشیدند، 00:03:38.126 --> 00:03:41.346 آنها مهرههای تی دوازده، اِل یک، و اِل دو را به هم جوش دادند. 00:03:41.346 --> 00:03:44.378 و سپس بخیه زدند. یک ساعت کامل طول کشید تا مرا بخیه زدند. 00:03:44.378 --> 00:03:47.385 من در بخش مراقبتهای ویژه بیدار شدم، و دکترها بسیار هیجان زده بودند 00:03:47.385 --> 00:03:50.409 که جراحی بسیار موفقیت آمیز بود، چون در آن مرحله 00:03:50.409 --> 00:03:53.494 من انگشت شصت پام را میتونستم کمی تکان بدم، 00:03:53.494 --> 00:03:56.835 و فکر کردم: «عالیه، چون من به المپیک میرم!» 00:03:56.835 --> 00:03:58.721 (خنده تماشاگران) 00:03:58.721 --> 00:04:00.994 هیچ ایده ای نداشتم. مسلما این نوع چیزها برای کس دیگری اتفاق میافتاد نه من. 00:04:00.994 --> 00:04:04.081 هیچ ایده ای نداشتم. مسلما این نوع چیزها برای کس دیگری اتفاق میافتاد نه من. NOTE Paragraph 00:04:04.081 --> 00:04:06.191 اما بعدا دکتر آمد پیش من و گفت، 00:04:06.191 --> 00:04:09.617 «ژانین، جراحی موفقیت آمیز بود، 00:04:09.617 --> 00:04:12.969 و ما تا جایی که میتونستیم استخوانها را از نخاع تو بیرون آوردیم، 00:04:12.969 --> 00:04:14.073 اما این آسیب دایمیست، 00:04:14.073 --> 00:04:17.390 هیچ درمانی برای اعصاب دستگاه عصبی مرکزی وجود ندارد. 00:04:17.390 --> 00:04:20.440 تو دچار چیزی شدی که ما بهش میگیم نیمه فلج، و تو 00:04:20.440 --> 00:04:23.432 تمامی آسیبهایی را خواهی داشت که همچین نقصی به دنبال دارد. 00:04:23.432 --> 00:04:26.640 تو از کمر به پایین چیزی را حس نخواهی کرد، و حداکثر، 00:04:26.640 --> 00:04:29.661 و حداکثر بین ۱۰ تا ۲۰ درصد از حس تو ممکنست که برگردد. 00:04:29.661 --> 00:04:32.782 تو برای همه عمر آسیبهای داخلی در بدنت خواهی داشت. 00:04:32.782 --> 00:04:35.200 و برای همه عمرت باید از سوند استفاده کنی. 00:04:35.200 --> 00:04:40.702 و اگر دوباره راه بری، باید از واکر و کالیپر استفاده کنی.» 00:04:40.702 --> 00:04:42.313 و سپس او گفت: «ژانین، 00:04:42.313 --> 00:04:44.416 تو باید درباره همه چیزهایی که در زندگیات میخوای دوباره فکر کنی، 00:04:44.416 --> 00:04:49.176 زیرا تو هرگز قادر نخواهی بود که کارهایی را که قبلا انجام میدادی انجام بدی.» NOTE Paragraph 00:04:49.176 --> 00:04:51.889 سعی میکردم آنچه را که او میگفت را درک کنم. 00:04:51.889 --> 00:04:54.351 من یک ورزشکار بودم. این همه آنچه بود که من میدانستم. و همه آنچه میخواستم بکنم. 00:04:54.351 --> 00:04:57.599 اگر نمیتونستم این کار را بکنم، دیگر چه کاری از دستم برمیآمد؟ 00:04:57.599 --> 00:05:01.469 و سوالی که از خودم پرسیدم این بود که اگر من نتونم این کار را بکنم، 00:05:01.469 --> 00:05:03.320 پس چه کسی بودم؟ NOTE Paragraph 00:05:07.735 --> 00:05:11.055 مرا از بخش مراقبتهای ویژه به بخش ستون فقرات منتقل کردند. 00:05:11.055 --> 00:05:13.474 من روی یک تخت نازک و سفت مخصوص ستون فقرات دراز کشیده بودم. 00:05:13.474 --> 00:05:16.017 و هیچ حرکتی در پاهام نداشتم. جورابهای تنگی به پا داشتم 00:05:16.017 --> 00:05:17.931 تا جلوی لخته شدن خون را بگیرد. 00:05:17.931 --> 00:05:21.056 یک بازوم در گچ بود، و دست دیگر با نوار بسته شده بود. 00:05:21.056 --> 00:05:23.813 من یک گردنبند طبی به گردنم بود و کیسههای شنی دو طرف سرم قرار داشت 00:05:23.813 --> 00:05:25.742 و از آینه ای که بالای سرم آویزان بود دنیای پیرامون خودم را میدیدم. 00:05:25.742 --> 00:05:29.100 و از آینه ای که بالای سرم آویزان بود دنیای پیرامون خودم را میدیدم. 00:05:29.100 --> 00:05:32.577 من در آن بخش با پنج نفر دیگر آشنا شدم 00:05:32.577 --> 00:05:34.832 و چیز بسیار شگفت انگیز این بود که چون همهی ما در بخش ستون فقرات، بیحرکت افتاده بودیم، 00:05:34.832 --> 00:05:39.903 هیچ کدام نمیدانستیم که آن یکی چه شکلیست. 00:05:39.903 --> 00:05:43.040 این چقدر شگفت انگیز است؟ چند بار در زندگی 00:05:43.040 --> 00:05:47.754 پیش میاد که دوستیهایی بسازید که بدون داوری، 00:05:47.754 --> 00:05:50.488 و خالصانه بر اساس روحتان شکل گرفته باشد؟ 00:05:50.488 --> 00:05:52.999 و هیچ گفتگوی سطحی بین ما وجود نداشت، 00:05:52.999 --> 00:05:56.327 چون ما درونیترین اندیشهها، ترسها، و امیدهامان را دربارهی زندگی پس از ترک این بخش باهم در میان میگذاشتیم. 00:05:56.327 --> 00:06:00.985 چون ما درونیترین اندیشهها، ترسها، و امیدهامان را دربارهی زندگی پس از ترک این بخش باهم در میان میگذاشتیم. NOTE Paragraph 00:06:00.985 --> 00:06:03.702 شبی را به خاطر میارم که پرستار، جاناتان آمد تو، با کلی نیِ پلاستیکی. 00:06:03.702 --> 00:06:07.892 شبی را به خاطر میارم که پرستار، جاناتان آمد تو، با کلی نیِ پلاستیکی. 00:06:07.892 --> 00:06:10.561 او روی سینهی هریک از ما یک دسته نی قرار داد، و گفت: 00:06:10.561 --> 00:06:13.313 «اینها را به هم ببافید.» 00:06:13.313 --> 00:06:16.614 خُب، کار زیادی در بخش ستون فقرات نبود که ما انجام بدیم. بنابراین ما آن را انجام دادیم. 00:06:16.614 --> 00:06:20.255 هنگامی که ما کار را تمام کردیم، اودر سکوت به طرفی رفت 00:06:20.255 --> 00:06:22.740 و همهی نیهای را به هم متصل کرد 00:06:22.740 --> 00:06:26.313 تا اینکه یک حلقه به دور تمام بخش تشکیل داد، بعد گفت: 00:06:26.313 --> 00:06:30.245 «بسیار خوب، همه نیهاتان را نگه دارید.» 00:06:30.245 --> 00:06:37.220 و ما اینکار را کردیم، و گفت: «خوبه، حالا ما همهمان به هم مرتبط هستیم.» 00:06:37.220 --> 00:06:42.680 و وقتی نگهش میداشتیم، و به عنوان یک تن نفس میکشیدیم، 00:06:42.680 --> 00:06:47.033 میدانستیم که در این سفر تنها نیستیم. 00:06:47.033 --> 00:06:51.537 و حتی با اینکه در بخش ستون فقرات فلج دراز کشیده بودیم، 00:06:51.537 --> 00:06:54.759 لحظههایی را از سر میگذراندیم با ژرفا و غنای باورنکردنی، 00:06:54.759 --> 00:06:58.011 با اصالت و پیوندی 00:06:58.011 --> 00:07:02.355 که من تا آن زمان تجربه نکرده بودم. 00:07:02.355 --> 00:07:06.836 و هریک از ما میدانست که هنگامی که بخش ستون فقرات را ترک کند 00:07:06.836 --> 00:07:11.655 هرگز مثل قبل نخواهد بود. NOTE Paragraph 00:07:11.655 --> 00:07:15.817 بعد از شش ماه، وقت رفتن به خانه بود. 00:07:15.817 --> 00:07:19.283 به خاطر میارم که پدرم صندلی چرخدار مرا به بیرون هل میداد، 00:07:19.283 --> 00:07:22.144 در حالیکه همهی بدنم در گچ بود، 00:07:22.144 --> 00:07:25.115 و برای اولین بار نور خورشید را روی صورتم احساس کردم. 00:07:25.115 --> 00:07:27.053 درحالی که در نورخورشید غوطهور بودم فکر کردم، 00:07:27.053 --> 00:07:30.927 چطور میتونستم که این همه را یک چیز بدیهی در نظر بگیرم؟ 00:07:30.927 --> 00:07:35.204 به طور باورنکردنی برای زندگیم شاکر بودم. 00:07:35.204 --> 00:07:37.199 اما قبل از اینکه بیمارستان را ترک کنم، سرپرستار 00:07:37.199 --> 00:07:39.418 بهم گفته بود: «ژانین، ازت میخوام آماده باشی، 00:07:39.418 --> 00:07:42.153 زیرا وقتی که به خانه بری چیزی اتفاق خواهد افتاد.» 00:07:42.153 --> 00:07:44.045 و من گفتم: «چی؟»، و او گفت: 00:07:44.045 --> 00:07:46.151 «تو افسرده خواهی شد.» 00:07:46.151 --> 00:07:48.866 گفتم: «من نه ، نه ژانینی که مثل ماشین میماند،» 00:07:48.866 --> 00:07:51.046 ماشین لقب من بود. 00:07:51.046 --> 00:07:53.912 او گفت: «تو افسرده خواهی شد، خواهی دید، زیرا این برای همه اتفاق میافتد. 00:07:53.912 --> 00:07:56.659 در بخش ستون فقرات وضعیت تو طبیعیست. 00:07:56.659 --> 00:07:57.972 تو روی صندلی چرخدار هستی. این طبیعیست. 00:07:57.972 --> 00:08:00.142 اما تو داری میری خونه و خواهی دید که چقدر زندگی متفاوت خواهد بود.» 00:08:00.142 --> 00:08:02.238 اما تو داری میری خونه و خواهی دید که چقدر زندگی متفاوت خواهد بود.» NOTE Paragraph 00:08:02.238 --> 00:08:06.071 من رفتم خونه و اتفاقی افتاد. 00:08:08.641 --> 00:08:11.660 متوجه شدم خواهر سام درست میگفت. 00:08:11.660 --> 00:08:14.554 من افسرده شدم. 00:08:14.554 --> 00:08:17.925 من روی صندلی چرخدارم بودم. و از کمر به پائین هیچ احساسی نداشتم، 00:08:17.925 --> 00:08:21.494 و کیسه ادرار و مدفوع بهم متصل بود. نمیتونستم راه برم. 00:08:21.494 --> 00:08:23.627 من وزن زیادی را در بیمارستان از دست داده بودم 00:08:23.627 --> 00:08:27.389 و حالا حدود ۳۶ کیلو بودم. 00:08:27.389 --> 00:08:29.910 میخواستم که تسلیم بشم. 00:08:29.910 --> 00:08:33.340 همه آنچه میخواستم این بود که کفشهای ورزشیام را بپوشم و و از خانه بیرون بدوم. 00:08:33.340 --> 00:08:36.727 میخواستم زندگی گذشتهام برگردد. میخواستم بدنم برگردد. NOTE Paragraph 00:08:36.727 --> 00:08:39.247 میتونم به خاطر بیارم که مادرم پایین تختم نشست، 00:08:39.247 --> 00:08:43.140 و گفت: «با خودم فکر میکنم که امکان دارد که زندگی دوباره خوب بشه؟» NOTE Paragraph 00:08:43.140 --> 00:08:47.436 و من فکر کردم: «چطور میشه که خوب بشه؟ چون من هرچیزی را 00:08:47.436 --> 00:08:51.636 برام ارزش داشت از دست دادم، هر چیزی را که براش جان کندم. 00:08:51.636 --> 00:08:54.513 از دست رفته.» 00:08:54.513 --> 00:08:59.537 و سوالی که میپرسیدم این بود: «چرا من؟ چرا من؟» NOTE Paragraph 00:08:59.537 --> 00:09:03.436 سپس دوستانم را به خاطر آوردم 00:09:03.436 --> 00:09:05.839 که هنوز در بخش ستون فقرات بستری بودند، 00:09:05.839 --> 00:09:07.483 به خصوص ماریا. 00:09:07.483 --> 00:09:09.593 ماریا قربانی یک حادثه رانندگی بود، و روز تولد ۱۶ سالگیاش با این خبر که از گردن به پايین فلج شده بیدار شد، 00:09:09.593 --> 00:09:14.440 ماریا قربانی یک حادثه رانندگی بود، و روز تولد ۱۶ سالگیاش با این خبر که از گردن به پايین فلج شده بیدار شد، 00:09:14.440 --> 00:09:16.733 و هیچ حرکتی از گردن به پایین نداشت، 00:09:16.733 --> 00:09:20.422 تارهای صوتیاش آسیب دیده بود، و نمیتونست صحبت کند. 00:09:20.422 --> 00:09:22.696 آنها به من گفتند: «میخوایم تو را ببریم نزدیک او 00:09:22.696 --> 00:09:24.991 چون فکر میکنیم براش خوبه.» 00:09:24.991 --> 00:09:28.321 خیلی نگران بودم. نمیدانستم چه واکنشی باید در برابرش نشان بدم. 00:09:28.321 --> 00:09:30.270 خیلی نگران بودم. نمیدانستم چه واکنشی باید در برابرش نشان بدم. 00:09:30.270 --> 00:09:34.194 میدانستم که چالش برانگیز خواهد بود، اما در واقع یک موهبت بود، 00:09:34.194 --> 00:09:39.436 چون ماریا همواره لبخند میزد. 00:09:39.436 --> 00:09:43.858 او همواره شاد بود، و حتی وقتی دوباره شروع به حرف زدن کرد، 00:09:43.858 --> 00:09:49.935 هرچند که فهم آن دشوار بود، او هرگز شکایت نکرد، حتی یکبار. 00:09:49.935 --> 00:09:55.758 و من از اینکه او چگونه به این سطح از پذیرش رسیده بود در شگفت بودم. NOTE Paragraph 00:09:55.758 --> 00:10:00.477 و فهمیدم که این فقط زندگی من نیست. 00:10:00.477 --> 00:10:04.782 این خود زندگی بود. فهمیدم که این فقط درد من نیست. 00:10:04.782 --> 00:10:09.925 این درد هر کسی هست. و سپس فهمیدم که درست مثل قبل، 00:10:09.925 --> 00:10:14.257 من حق انتخاب دارم. من میتونستم بجنگم 00:10:14.257 --> 00:10:19.278 و یا ازش بگذرم، و نه تنها شرایط بدنم را 00:10:19.278 --> 00:10:22.661 بلکه پیامدهای زندگیم را نیز قبول کنم. 00:10:22.661 --> 00:10:26.476 و سپس دیگر نپرسیدم: «چرا من؟» 00:10:26.476 --> 00:10:29.429 و شروع کردم به پرسیدن: «چرا من نه؟» 00:10:29.429 --> 00:10:33.556 سپس با خوردم فکر کردم، شاید بودن در ضعیفترین حالت بهترین نقطه برای شروع باشد. 00:10:33.556 --> 00:10:40.447 سپس با خوردم فکر کردم، شاید بودن در ضعیفترین حالت بهترین نقطه برای شروع باشد. NOTE Paragraph 00:10:40.447 --> 00:10:44.439 من قبلا هرگز خودم را به عنوان فردی خلاق تصور نکرده بودم. 00:10:44.439 --> 00:10:48.103 من یک ورزشکار بودم. بدنم یک ماشین بود. 00:10:48.103 --> 00:10:52.794 اما حالا من میخواستم روی خلاقانهترین پروژهای سرمایهگذاری کنم 00:10:52.794 --> 00:10:54.729 که هریک از ما میتونست تا آن موقع کرده باشد: 00:10:54.729 --> 00:10:57.449 ساختن دوبارهی یک زندگی. 00:10:57.449 --> 00:11:00.008 و با اینکه مطلقا هیچ ایدهای نداشتم 00:11:00.008 --> 00:11:02.863 که چه کاری میخوام بکنم، در آن تردید و دودلی 00:11:02.863 --> 00:11:05.307 به حس رهایی رسیدم. 00:11:05.307 --> 00:11:08.061 دیگر به یک مسیر از پیش تعیین شده تعلق نداشتم. 00:11:08.061 --> 00:11:14.183 من آزاد بودم تا امکانات نامحدود زندگی را کشف کنم. 00:11:14.183 --> 00:11:20.403 و این تشخیص داشت زندگی من را تغییر میداد. NOTE Paragraph 00:11:20.403 --> 00:11:25.207 در خانه بر روی صندلی چرخدار نشسته بودم و بدنم در گچ بود، 00:11:25.207 --> 00:11:29.096 که یک هواپیما بر بالای سرم پرواز کرد، و من به بالا نگاه کردم، 00:11:29.096 --> 00:11:32.003 و با خودم فکر کردم: «خودشه! 00:11:32.003 --> 00:11:36.366 اگر نمیتونم راه برم، ممکنه که بتونم پرواز کنم.» 00:11:36.366 --> 00:11:39.002 گفتم: «مامان، من میخوام پرواز کردن یاد بگیرم.» 00:11:39.002 --> 00:11:43.142 او گف: «این خیلی خوبه عزیزم.» (خنده تماشاگران) 00:11:43.142 --> 00:11:45.073 گفتم: «کتاب راهنمای تلفن را به من بده.» 00:11:45.073 --> 00:11:47.415 او کتابچه راهنما را به من داد، من به مدرسه پرواز تلفن کردم، 00:11:47.415 --> 00:11:50.377 یک جا رزرو کردم، گفتم که دوست دارم یک قرار بگذارم که بیام برای پرواز. 00:11:50.377 --> 00:11:53.008 آنها گفتند: «چه موقع میخوای بیای؟» 00:11:53.008 --> 00:11:54.861 گفتم: «خُب، من باید دوستی را پیدا کنم که من را بیاره آنجا 00:11:54.861 --> 00:11:58.170 چونکه من نمیتونم رانندگی کنم. حتی یه جورهایی راه هم نمیتونم بروم. 00:11:58.170 --> 00:11:59.160 آیا مشکلی هست؟» 00:11:59.160 --> 00:12:01.257 یک قرار گذاشتم، و چند هفته بعد دوستم کریس 00:12:01.257 --> 00:12:03.034 و مادرم مرا به فرودگاه بردند، 00:12:03.034 --> 00:12:05.727 همهی ۳۶ کیلوی من در گچ بود 00:12:05.727 --> 00:12:08.763 و یک شلوار رکابی گشاد تنم بود. (خنده) 00:12:08.763 --> 00:12:11.561 روی هم رفته میتونم بهتون بگم که خیلی شبیه به داوطلب ایدهآل 00:12:11.561 --> 00:12:14.351 برای گرفتن گواهینامهی خلبانی نبودم. (خنده) 00:12:14.351 --> 00:12:16.717 لبهی سکو را گرفته بودم چونکه نمیتونستم بایستم. 00:12:16.717 --> 00:12:18.531 گفتم: «سلام، من برای کلاس پرواز اینجا آمدم.» 00:12:18.531 --> 00:12:21.797 آنها به من نگاهی انداختند و عقب رفتند تا یکی به اجبار انتخاب بشه که با من کار کنه. 00:12:21.797 --> 00:12:25.715 «تو ببَرِش.»، «نه، نه، تو ببر.» 00:12:25.715 --> 00:12:27.045 بالاخره یک نفر جلو آمد. و گفت: 00:12:27.045 --> 00:12:28.828 «سلام، من اندرو هستم، من شما را برای پرواز میبرم.» 00:12:28.828 --> 00:12:30.456 گفتم: «عالیه.» سپس من را بردند، 00:12:30.456 --> 00:12:31.784 و در جاده آسفالتی مرا پیاده کردند، 00:12:31.784 --> 00:12:33.542 در آنجا یک هواپیمای قرمز و سفید و آبی بود. 00:12:33.542 --> 00:12:36.876 بسیار زیبا بود. آنها مرا تا کابین خلبان حمل کردند. 00:12:36.876 --> 00:12:39.474 آنها باید مرا روی یکی از بالها سُر میدادند، و مرا در کابین خلبان میگذاشتند. 00:12:39.474 --> 00:12:41.747 مرا نشاندند. همه جا دکمه و صفحه عقربهدار بود. 00:12:41.747 --> 00:12:45.280 اینجور شروع کردم که: «وای، چطوری میتونی بفهمی که همه این دکمهها و صفحهها چه کار میکنند؟» 00:12:45.280 --> 00:12:47.823 اندرو مربی من جلو نشست و استارت زد و هواپیما روشن شد. 00:12:47.823 --> 00:12:49.885 او گفت: «دوست داری قبل از بلند شدن روی سطح زمین کمی به آرامی حرکت کنی؟» 00:12:49.885 --> 00:12:52.086 این برای وقتیست که از پات برای کنترل پدال سکان استفاده میکنی 00:12:52.086 --> 00:12:54.111 تا هواپیما را بر روی زمین کنترل کنی. 00:12:54.111 --> 00:12:56.458 گفتم: «نه، من نمیتونم از پاهام استفاده کنم.» 00:12:56.458 --> 00:12:57.670 او گفت: «آه.» 00:12:57.670 --> 00:13:00.477 گفتم: «اما میتونم از دستهام استفاده کنم،» و او گفت: «بسیار خوب.» NOTE Paragraph 00:13:00.477 --> 00:13:03.506 خُب او از باند فرودگاه بلند شد، و نیرو را بیشتر کرد. 00:13:03.506 --> 00:13:06.315 ما از باند فرودگاه بلند شدیم، 00:13:06.315 --> 00:13:10.325 چرخهای هواپیما از روی آسفالت بلند شدند، و بعد در هوا بودیم. 00:13:10.325 --> 00:13:15.356 آزادی باورنکردنی را احساس میکردم. 00:13:15.356 --> 00:13:17.822 و اندرو، وقتی به منطقهی آموزشی رسیدیم، به من گفت، 00:13:17.822 --> 00:13:20.403 و اندرو، وقتی به منطقهی آموزشی رسیدیم، به من گفت، 00:13:20.403 --> 00:13:22.879 «اون کوه را در آن طرف میبینی؟» 00:13:22.879 --> 00:13:24.412 و من گفتم: «بله.» 00:13:24.412 --> 00:13:29.168 گفت: «خُب، تو کنترلها را بگیر، و به طرف اون کوه پرواز کن.» 00:13:29.168 --> 00:13:31.650 همینکه به بالا نگاه کردم، متوجه شدم 00:13:31.650 --> 00:13:34.873 که او به کوه های بلومانتینز اشاره میکند 00:13:34.873 --> 00:13:37.853 که داستان من از آنجا شروع شده بود. 00:13:37.853 --> 00:13:42.438 من کنترل هواپیما را به دست گرفتم، من داشتم پرواز میکردم. 00:13:42.438 --> 00:13:45.491 من از بخش ستون فقرات بیمارستان بسیار بسیار دور بودم، 00:13:45.491 --> 00:13:49.633 و من در همان لحظه فهمیدم که میخوام یک خلبان بشم. 00:13:49.633 --> 00:13:53.503 نمیدانستم که چگونه امتحانات پزشکی را خواهم گذراند. 00:13:53.503 --> 00:13:56.562 اما در این مورد بعدا نگران میشدم، زیرا الان در رویا به سر میبردم. 00:13:56.562 --> 00:14:00.786 بنابراین من رفتم خانه، من یک دفترچه آموزشی روزانه داشتم و یک برنامه. 00:14:00.786 --> 00:14:03.616 تا جایی که میتونستم تمرین راه رفتن میکردم. 00:14:03.616 --> 00:14:06.750 و از وضعیتی که دو نفر مرا بگیرند و بلند کنند 00:14:06.750 --> 00:14:09.625 به حالتی که یک نفر مرا بلند کند رسیدم 00:14:09.625 --> 00:14:11.527 و از آنجا به جایی که میتونستم دور و وَرِ مبلمان خانه، تا جایی که خیلی از هم دور نبودند، راه برم. 00:14:11.527 --> 00:14:14.260 و از آنجا به جایی که میتونستم دور و وَرِ مبلمان خانه، تا جایی که خیلی از هم دور نبودند، راه برم. 00:14:14.260 --> 00:14:16.452 و سپس من تا جایی پیشرفت کردم 00:14:16.452 --> 00:14:18.684 که میتونستم در حالی که دیوار را گرفته بودم، دورتا دور خانه راه برم. 00:14:18.684 --> 00:14:22.274 اینجوری، و مامانم میگفت که تا ابد باید پشت سر من راه بیافته، 00:14:22.274 --> 00:14:25.927 و جای انگشتهای مرا پاک کند. (خنده تماشاگران) 00:14:25.927 --> 00:14:30.606 اما حداقلش این بود که همیشه میدانست که من کجا هستم. NOTE Paragraph 00:14:30.606 --> 00:14:32.992 خُب درحالی که دکترها جراحیهاشان را ادامه میدادند 00:14:32.992 --> 00:14:35.029 و بدن مرا دوباره سرهم میکردند، 00:14:35.029 --> 00:14:38.684 من به مطالعه بخش تئوری خلبانی ادامه میدادم، و سپس در نهایت، 00:14:38.684 --> 00:14:42.119 و در عین شگفتی، من امتحانات پزشکی برای خلبانی را قبول شدم، 00:14:42.119 --> 00:14:44.651 و این چراغ سبزی بود برای پرواز کردن من. 00:14:44.651 --> 00:14:47.315 من تمامی لحظاتی را که میتونستم، در مدرسه پرواز میگذراندم، 00:14:47.315 --> 00:14:48.853 خیلی بیشتر از توانم آنجا میماندم. 00:14:48.853 --> 00:14:51.255 تمامی آن جوانهایی که میخواستند خلبان شرکت هواپیمایی کوانتاس بشن یک طرف، 00:14:51.255 --> 00:14:54.742 میدانید، و من که سنی ازم گذشته بود، وآن اوایل در پوشش گچیام لنگ میزدم، یک طرف، 00:14:54.742 --> 00:14:57.443 و البته بعدها با پشتبند فولادیام، سرهمِ گشادم، 00:14:57.443 --> 00:15:01.009 کیسه داروهام، سوند ادرارم و لنگی پاهام، 00:15:01.009 --> 00:15:02.270 همه به من نگاه میکردند و فکر میکردند، 00:15:02.270 --> 00:15:05.641 «آه، آیا او شوخیاش گرفته؟ او هرگز قادر نخواهد بود که خلبان بشه.» 00:15:05.641 --> 00:15:07.544 و گاهی خودم هم همین فکر را میکردم. 00:15:07.544 --> 00:15:12.044 اما این مهم نبود، زیرا حالا چیزی در درون من بود که بسیار فراتر از زخمهام مرا میسوزاند. 00:15:12.044 --> 00:15:16.431 اما این مهم نبود، زیرا حالا چیزی در درون من بود که بسیار فراتر از زخمهام مرا میسوزاند. NOTE Paragraph 00:15:16.431 --> 00:15:18.396 هدفهای کوچکی مرا در این مسیر نگه داشته بودند، 00:15:18.396 --> 00:15:22.122 و در نهایت من مدرک پرواز خصوصیام را گرفتم. 00:15:22.122 --> 00:15:27.352 و سپس یاد گرفتم که در پرواز رهیابی کنم، و با دوستانم در گوشه و کنار استرالیا پرواز میکردیم. 00:15:27.352 --> 00:15:30.180 سپس من یاد گرفتم که با هواپیمای دو موتوره پرواز کنم 00:15:30.180 --> 00:15:32.746 و درجه پروازهای دوموتوره را گرفتم. 00:15:32.746 --> 00:15:35.691 سپس یاد گرفتم که در هوای نامساعد و بد به خوبی هوای خوب و مناسب پرواز کنم 00:15:35.691 --> 00:15:38.156 و رتبه بندی ابزار دقیق (سیستمهای کنترلی) را دریافت کردم. 00:15:38.156 --> 00:15:41.260 سپس من مدرک پروازهای تجاریام را دریافت کردم. 00:15:41.260 --> 00:15:43.983 و بعداً درجه مربی آموزشی را گرفتم. 00:15:43.983 --> 00:15:47.182 و سپس خودم را در مدرسهای که 00:15:47.182 --> 00:15:49.430 در ابتدا می رفتم، یافتم، 00:15:49.430 --> 00:15:52.576 که به دیگران درس میدادم که چگونه پرواز کنند، 00:15:52.576 --> 00:15:56.718 و این تنها کمتر از ۱۸ ماه بعد از این بود که من بخش ستون فقرات را ترک کردم. 00:15:56.718 --> 00:16:08.272 (تشویق تماشاگران) NOTE Paragraph 00:16:08.272 --> 00:16:10.423 سپس فکر کردم: «چرا اینجا متوقف بشم؟» 00:16:10.423 --> 00:16:13.694 چرا پرواز وارونه را یاد نگیرم؟» 00:16:13.694 --> 00:16:16.348 و اینکار را کردم، و پرواز وارونه را یاد گرفتم، 00:16:16.348 --> 00:16:20.406 و مربی پروازهای آکروباتی شدم. 00:16:20.406 --> 00:16:26.589 و پدر و مادرم؟ هرگز راضی نبودند. 00:16:26.589 --> 00:16:32.304 اما من بطور قطع میدانستم گرچه بدن من ممکن است محدود باشد، 00:16:32.304 --> 00:16:37.466 ولی این روح من بود که غیر قابل توقف بود. NOTE Paragraph 00:16:37.466 --> 00:16:40.847 لائوتسه فیلسوف گفته: 00:16:40.847 --> 00:16:43.766 «هنگامی که آنچه که هستی را رها کنی، 00:16:43.766 --> 00:16:47.197 چیزی خواهی شد که میتوانی باشی.» 00:16:47.197 --> 00:16:52.102 حالا میدانم تا زمانی که چیزی را که گمان میکردم هستم رها نکرده بودم 00:16:52.102 --> 00:16:56.303 نمیتونستم یک زندگی کاملا جدید را ایجاد کنم. 00:16:56.303 --> 00:17:00.940 تا زمانی که زندگی را که فکر میکردم باید داشته باشم را رها نکرده بودم 00:17:00.940 --> 00:17:05.724 نمیتونستم زندگی را که در انتظار من بود در آغوش بگیرم. 00:17:05.724 --> 00:17:08.945 حالا میدانم که توانایی واقعی من 00:17:08.945 --> 00:17:12.162 هرگز از بدن من سرچشمه نمیگرفته، 00:17:12.162 --> 00:17:17.169 و گرچه توانایی جسمی من بطور چشمگیری تغییر کرده، 00:17:17.169 --> 00:17:20.952 آنچه که هستم غیر قابل تغییرست. 00:17:20.952 --> 00:17:25.291 نور راهبری در درون من هنوز روشن بود، 00:17:25.291 --> 00:17:29.988 درست مثل نوری که در هر یک از ما وجود دارد. NOTE Paragraph 00:17:29.988 --> 00:17:33.211 میدانم که من جسمم نیستم، 00:17:33.211 --> 00:17:36.659 و همچنین میدانم که شما هم این نیستید. 00:17:36.659 --> 00:17:40.935 و بنابراین دیگر مهم نیست که شما چه شکلی هستید، 00:17:40.935 --> 00:17:45.253 و یا اهل کجایید، و یا چکاره هستید. 00:17:45.253 --> 00:17:50.700 تمامی آنچه که مهم است اینست که ما با زندگیمان به شعله انسانیت بدمیم 00:17:50.700 --> 00:17:54.752 به شیوهای که زندگیمان غایت تجلی خلاقیت از آنچه که واقعا هستیم باشد، 00:17:54.752 --> 00:17:58.518 به شیوهای که زندگیمان غایت تجلی خلاقیت از آنچه که واقعا هستیم باشد، 00:17:58.518 --> 00:18:01.324 زیرا ما همه با هم توسط میلیونها و مییلونها نِی مرتبط هستیم، 00:18:01.324 --> 00:18:05.471 زیرا ما همه با هم توسط میلیونها و مییلونها نِی مرتبط هستیم، 00:18:05.471 --> 00:18:08.392 و حال زمان آن است که آنها را به هم پیوند زده و نگهشان داریم. 00:18:08.392 --> 00:18:10.199 و حال زمان آن است که آنها را به هم پیوند زده و نگهشان داریم. 00:18:10.199 --> 00:18:14.563 و اگر ما میخواهیم به سوی سعادت همگانی حرکت کنیم، 00:18:14.563 --> 00:18:17.286 زمان آن رسیده که تمرکزمان را از روی فیزیک بدنیمان برداریم 00:18:17.286 --> 00:18:21.121 و درعوض فضایل قلبیمان را در آغوش بگیریم. NOTE Paragraph 00:18:21.121 --> 00:18:25.200 بنابراین اگر میخواید به من بپیوندید نیهاتان را بالا بگیرید. NOTE Paragraph 00:18:25.200 --> 00:18:31.479 سپاسگزارم. (تشویق تماشاگران) 00:18:31.479 --> 00:18:36.449 سپاسگزارم.