WEBVTT 00:00:00.467 --> 00:00:02.498 وقتی به بازی فکر میکنیم، همه چیزی هست. 00:00:02.498 --> 00:00:04.996 شاید کسل باشید یا دنبال یه بازی جدید 00:00:04.996 --> 00:00:06.728 یا برای بازی تا دیر وقت بیدار موندین 00:00:06.728 --> 00:00:08.896 همه اینا برای من اتفاق میافتد. 00:00:08.896 --> 00:00:10.659 ولی موقع فکر کردن به بازیها، اکثراً 00:00:10.659 --> 00:00:12.922 چیزهایی مثل: تیرانداز شخص اول، و یا اونچه 00:00:12.922 --> 00:00:15.037 بازیهای AAA می نامیم، به ذهن میآیند، یا 00:00:15.037 --> 00:00:16.293 شاید بازیکن فیس بوکی باشین 00:00:16.293 --> 00:00:18.161 من و شریکم روی این کار میکنیم. 00:00:18.161 --> 00:00:19.956 شاید بازیهای فیس بوک رو بازی می کنید، 00:00:19.956 --> 00:00:22.663 الان مشغول این هستیم، این یه فرم سبکتر از بازیه. 00:00:22.663 --> 00:00:25.411 شاید به بازیهای تخته ای به شدت خسته کننده فکر می کنید 00:00:25.411 --> 00:00:28.632 که در جشن شکرگزاری ما رو اسیر خودشون میکنند 00:00:28.632 --> 00:00:30.736 این یکی از اون بازی های کسل کننده تخته ایه 00:00:30.736 --> 00:00:32.829 که میتونین تصور کنید. 00:00:32.829 --> 00:00:34.842 یا شاید در اتاق نشیمن هستین، می دونین، 00:00:34.842 --> 00:00:37.612 در حال بازی Wii با بچه ها، یا یه چیزی شبیه اون، 00:00:37.612 --> 00:00:39.515 و میدونین این طیف گسترده از بازیها هست 00:00:39.515 --> 00:00:41.004 و خیلی راجع بهش فکر کردم. 00:00:41.004 --> 00:00:42.774 من از بازی سازی پول در میارم و اونقدر 00:00:42.774 --> 00:00:45.188 خوش شانس بودم که از ۱۵ سالگی شغلم بوده و اونقدری 00:00:45.188 --> 00:00:47.950 درمیارم که هیچوقت یه شغل واقعی نداشته ام. 00:00:47.950 --> 00:00:50.471 ولی ما به عنوان تفریح به بازی نگاه میکنیم و کاملاً 00:00:50.471 --> 00:00:53.215 منطقیه، ولی بیایید درباره اش فکر کنیم. 00:00:53.215 --> 00:00:55.943 خب این یکی، اینجا، المپیک ۱۹۸۰ است. 00:00:55.943 --> 00:00:57.542 خب نمی دونم شماها کجا بودین، ولی 00:00:57.542 --> 00:01:00.386 من در اتاق نشیمن بودم. میشه گفت در واقع یه مراسم مذهبی بود. 00:01:00.386 --> 00:01:03.784 و این لحظهایه که آمریکا، روسیه رو شکست داد، 00:01:03.784 --> 00:01:05.894 و این، بله، از لحاظ فنی یه بازیه. 00:01:05.894 --> 00:01:08.906 هاکی یه بازیه، ولی این هم بازی بود؟ 00:01:08.906 --> 00:01:12.055 منظورم اینه که مردم گریه کردند، من هیچ وقت ندیدم مادرم اونطوری گریه کنه 00:01:12.055 --> 00:01:15.081 مثل پایان بازی Monopoly. 00:01:15.081 --> 00:01:17.941 و خب این یه تجربه بی نظیره. 00:01:17.941 --> 00:01:20.212 یا، میدونین، اگه کسی اینجا از بوستون اومده باشه 00:01:20.212 --> 00:01:23.598 خب وقتی بوستون ردساکس World Series رو می بره، 00:01:23.598 --> 00:01:27.624 -- فکر کنم بعد ۳۵۱ سال-- 00:01:27.624 --> 00:01:29.898 وقتی World Series رو می برن، خارق العاده است. 00:01:29.898 --> 00:01:31.801 اونوقتا من در اسپرینگ فیلد زندگی میکردم، 00:01:31.801 --> 00:01:34.117 و بهترین قسمتش این بود که-- 00:01:34.117 --> 00:01:37.042 شما در توالت زنانه رو می بستین، 00:01:37.042 --> 00:01:39.584 و یادم میاد میدیدم (روی در نوشته) "تیم ساکس برنده باد"، و فکر میکردم، واقعا؟ 00:01:39.584 --> 00:01:42.667 یا خونه ها، شما میایید بیرون، چون هر بازی، 00:01:42.667 --> 00:01:45.222 -- خب، فکر کنم -- هر بازی ای به وقت اضافه میکشه، درسته؟ 00:01:45.222 --> 00:01:47.584 خب ما بیرون بودیم و همه چراغای خونههای دیگه روشن بود 00:01:47.584 --> 00:01:51.395 در همه بلوک، و بچه ها، مدرسه رفتن تعطیل بود، 00:01:51.395 --> 00:01:53.402 بچه ها مدرسه نمی رفتن. 00:01:53.402 --> 00:01:55.415 ولی مهم نیست، به خاطر ردساکس، درسته؟ 00:01:55.415 --> 00:01:57.903 یعنی، تحصیل وجود داره، و رد ساکس هم هست 00:01:57.903 --> 00:01:59.417 و می دونیم که رتبه بندیشون چه شکلی هست. 00:01:59.417 --> 00:02:02.063 پس تجربه بینظیری بود و بله، 00:02:02.063 --> 00:02:04.786 یه بازی بود و تو روزنامه ها مقاله ننوشتن، 00:02:04.786 --> 00:02:07.610 مردم نگفتن،  "می دونی در واقع، می تونم الان بمیرم چون 00:02:07.610 --> 00:02:10.788 ردساکس برده" البته خیلی از مردم این کارو کردن. 00:02:10.788 --> 00:02:14.169 پس بازیها، برامون یه چیز بیشتری هستن. 00:02:14.169 --> 00:02:15.540 کاملاً به معنای یه چیز بیشتر 00:02:15.540 --> 00:02:17.997 خب حالا اینجا میریم سراغ یه مطلب دیگه. 00:02:17.997 --> 00:02:20.888 در واقع فقط سه سال یه شغل واقعی داشتم، به نوعی. 00:02:20.888 --> 00:02:23.019 من سرپرست یک دانشکده در کالج بودم که 00:02:23.019 --> 00:02:25.630 بازی درس میدادم، خب یه نوعی شغل واقعی بود، 00:02:25.630 --> 00:02:28.543 کارم این بود که درباره ساختن حرف بزنم، بجای اینکه واقعا بسازم. 00:02:28.543 --> 00:02:30.703 و سر شام بودم، بخشی از اون شغل -- وقتی که 00:02:30.703 --> 00:02:33.989 رییس دانشکده هستین-- اینه که بخورید، و من خیلی خوب بودم در این کار 00:02:33.989 --> 00:02:37.598 و من با شخصی به نام زیگ جکسون رفته بودم بیرون برای شام. 00:02:37.598 --> 00:02:40.255 این زیگ هست در این عکس. و این هم یکی از عکسهای 00:02:40.255 --> 00:02:41.899 زیگ است، اون عکاس است. 00:02:41.899 --> 00:02:44.924 و همه جای کشور میره برای عکاسی از خودش 00:02:44.924 --> 00:02:49.053 و میتونین اینجا ببینیدش که عکس 00:02:49.053 --> 00:02:53.746 زیگ در منطقه سرخپوستی رو گرفته. و این عکس خاص، 00:02:53.746 --> 00:02:57.231 یکی از اون عکس های سنتیه. این یک رقصنده است در مراسم دعای باران. 00:02:57.231 --> 00:02:59.492 و این یکی از عکسهای مورد علاقه منه. 00:02:59.492 --> 00:03:01.605 خب میشه بهش نگاه کرد -- و شاید مثل این 00:03:01.605 --> 00:03:04.680 قبلا دیده باشید. یه جور بیان فرهنگی، درسته؟ 00:03:04.680 --> 00:03:07.153 و این یکی در واقع برای سری degradation اونه 00:03:07.153 --> 00:03:09.691 و جذاب ترین بخش اون سری برای من فقط 00:03:09.691 --> 00:03:11.193 نگاه کردن به اون پسربچه کوچیکه. 00:03:11.193 --> 00:03:14.086 میتونین تصور کنین؟خب حالا میتونیم یک آمریکایی بومی رو ببینیم 00:03:14.086 --> 00:03:16.786 حالا میخواهم نژادش رو عوض کنم. 00:03:16.786 --> 00:03:18.884 تصور کنید که سیاه پوست باشه. 00:03:18.884 --> 00:03:21.291 خب "عزیزم، بیا، بیا با این سیاهه عکس بیاندازیم" 00:03:21.291 --> 00:03:23.588 درسته؟ خب مثل اینه که هیچکس نمیخواد بیاد. 00:03:23.588 --> 00:03:26.686 گیج کننده است، و زیگ با سرخ پوست بودن، 00:03:26.686 --> 00:03:29.133 مثل اینه که خودش هم گیج شده. عکس محبوب زیگ 00:03:29.133 --> 00:03:31.717 عکس محبوب من ازش، که اینجا ندارمش اینه که 00:03:31.717 --> 00:03:34.432 سرخپوست ها از سفیدپوستایی که از سرخپوستا عکس میگیرن، 00:03:34.432 --> 00:03:37.234 دارن عکس میگیرن (خنده حضار) 00:03:37.234 --> 00:03:39.154 خب من با این عکاس سر میز شام بودم، 00:03:39.154 --> 00:03:41.015 و اون با یه عکاس دیگه حرف می زدن 00:03:41.015 --> 00:03:43.067 درباره عکس برداری که از یک منطقه سرخپوستی 00:03:43.067 --> 00:03:45.781 انجام داده بودند. اون دوربینش رو برده بود 00:03:45.781 --> 00:03:48.031 که اونجا عکس بگیره، ولی وقتی رسیده بود، 00:03:48.031 --> 00:03:49.797 فهمیده بود که نمیشه. نمیتونست عکس 00:03:49.797 --> 00:03:54.053 بگیره. و اونا هی میرفتن و میاومدن و میپرسیدن 00:03:54.053 --> 00:03:56.964 که عکس رو می گیری یا نه؟ 00:03:56.964 --> 00:03:59.203 و این برای من به عنوان طراح بازی جالب بود 00:03:59.203 --> 00:04:00.781 چون هیچوقت شبیه اش پیش نیومده، که 00:04:00.781 --> 00:04:03.726 مثلاً بگم درباره این موضوع سخت بازی بسازم یا نه؟ 00:04:03.726 --> 00:04:05.852 چون ما فقط چیزهایی رو برای شما میسازیم که 00:04:05.852 --> 00:04:09.170 سرگرم کننده باشن، یا باعث بشن بترسید، هیجان درونی 00:04:09.170 --> 00:04:11.455 ولی همه رسانه های دیگه این کارو میکنن. 00:04:11.455 --> 00:04:14.256 خب این دختر منه، میزا، و این وقتیه که 00:04:14.256 --> 00:04:16.446 هفت سالش بود، یه روز از مدرسه اومد خونه، 00:04:16.446 --> 00:04:18.368 و مثل هر روز، ازش پرسیدم: 00:04:18.368 --> 00:04:19.448 "امروز چی کار کردین؟" 00:04:19.448 --> 00:04:21.564 گفت: "درباره تجارت برده از آفریقا به آمریکا حرف زدیم" 00:04:21.564 --> 00:04:25.000 خب لحظه مهمی بود. پدر میزا سیاه پوسته، 00:04:25.000 --> 00:04:28.522 و میدونستم یه روزی پیش میاد ولی انتظار نداشتم در 00:04:28.522 --> 00:04:30.603 هفت سالگی. نمیدونم چرا، ولی انتظارشو نداشتم 00:04:30.603 --> 00:04:33.948 به هر حال، ازش پرسیدم "چه احساسی داشتی؟" 00:04:33.948 --> 00:04:36.509 خب شروع کرد به تعریف کردن و هر کدوم از شما که پدر یا 00:04:36.509 --> 00:04:39.254 مادر هستین میفهمید که این کلمات رو سَرسَری میگفت، 00:04:39.254 --> 00:04:40.896 بهم گفت: "خب کشتی ها از انگلستان راه می افتن 00:04:40.896 --> 00:04:43.182 میان پایین، میرن آفریقا، از اقیانوس رد میشن- 00:04:43.182 --> 00:04:45.047 این بخش گذر از آفریقا به آمریکا هست، میان آمریکا 00:04:45.047 --> 00:04:47.344 جایی که برده ها فروخته میشن". 00:04:47.344 --> 00:04:49.892 "ولی آبراهام لینکن انتخاب شد، و اون 00:04:49.892 --> 00:04:52.738 قانون آزادی برده ها را تصویب کرد و حالا آزاد هستن". 00:04:52.738 --> 00:04:55.308 برای ده ثانیه مکث. 00:04:55.308 --> 00:04:56.598 "مامان، میشه بازی کنم؟" 00:04:56.598 --> 00:05:01.141 و فکر کردم، همین؟ و خب، می دونین، 00:05:01.141 --> 00:05:04.139 این تجارت برده هست، یک اتفاق بسیار مهم. 00:05:04.139 --> 00:05:07.736 و اون طوری باهاش برخورد میکنه که انگار یه سری سیاه پوست 00:05:07.736 --> 00:05:09.440 رفتن سفر تفریحی دریایی، 00:05:09.440 --> 00:05:11.966 تقریباً این چیزیه که به نظر اون میاد. (خنده حضار) 00:05:11.966 --> 00:05:15.227 و خب، من ارزش بیشتری ازش می خواستم، پس وقتی 00:05:15.227 --> 00:05:17.624 گفت که آیا می تونه بره بازی کنه، گفتم 00:05:17.624 --> 00:05:19.490 "بله". (خنده حضار) 00:05:19.490 --> 00:05:21.798 و بعدش من همه این بخش های کوچیک رو داشتم. 00:05:21.798 --> 00:05:24.464 من طراح بازی هستم و این ها را در اطراف خونه داشتم. 00:05:24.464 --> 00:05:26.289 پس گفتم "آره، می تونی بازی کنی" و بهش 00:05:26.289 --> 00:05:27.828 یک بسته از اینا دادم و گفتم که 00:05:27.828 --> 00:05:29.816 اونا را در خانواده های مختلف بکشه. اینا عکس های میزا هستن. 00:05:29.816 --> 00:05:32.189 خدای من، هنوز با دیدن اینا بغض گلوم رو میگیره. 00:05:32.189 --> 00:05:34.513 خب اون خانواده های کوچیکش رو کشید. 00:05:34.513 --> 00:05:37.504 بعد من یه دسته از اونها را برداشتم و گذاشتم توی قایق. 00:05:37.504 --> 00:05:42.476 این اون قایق بود. معلومه که خیلی سریع ساخته بودمش. (خنده حضار) 00:05:42.476 --> 00:05:44.787 خب مخلص کلام این که، من یه دسته خانواده برداشتم، 00:05:44.787 --> 00:05:47.033 و اون گفت: "مامان، بچه صورتی رو یادت رفت 00:05:47.033 --> 00:05:48.012 و بابا آبیه رو یادت رفت 00:05:48.012 --> 00:05:49.376 و بقیهی چیزها هم یادت رفت" 00:05:49.376 --> 00:05:51.289 و گفت: "اونا می خوان برن"، و من گفتم 00:05:51.289 --> 00:05:53.075 "اونا نمیخوان برن، این تجارت برده هست 00:05:53.075 --> 00:05:55.191 هیچ کس نمیخواد مثل بردهها از آفریقا به آمریکا بره" 00:05:55.191 --> 00:05:57.659 بعد یه نگاهی بهم انداخت که فقط دختر یه طراح بازی 00:05:57.659 --> 00:05:59.697 به مادرش می اندازه، 00:05:59.697 --> 00:06:02.373 و در حال گذر از اقیانوس، با پیروی از قوانین، 00:06:02.373 --> 00:06:05.561 اون فهمید که گیر افتاده و به من گفت 00:06:05.561 --> 00:06:08.193 "فکر نکنم بتونیم تمومش کنیم." 00:06:08.193 --> 00:06:10.788 و فهمید که ما غذای کافی نداشتیم. 00:06:10.788 --> 00:06:13.520 و پرسید که چی کار کنیم و گفتم، 00:06:13.520 --> 00:06:15.352 "خب میشه..." یادتون باشه که فقط ۷ سالشه. 00:06:15.352 --> 00:06:17.264 "میشه یه سری ها رو بیاندازیم تو آب 00:06:17.264 --> 00:06:18.856 یا امیدوار باشیم که مریض نشن 00:06:18.856 --> 00:06:20.979 و بتونیم این سفر را تموم کنیم." 00:06:20.979 --> 00:06:23.602 و اون-- همون نگاه برگشت به صورتش و گفت 00:06:23.602 --> 00:06:25.976 -- بعد از اینکه یه ماه گذشته از اون روز-- 00:06:25.976 --> 00:06:28.137 -- این ماه، ماه تاریخ سیاهان هست، درسته؟-- 00:06:28.137 --> 00:06:29.494 بعد از یه ماه بهم گفت: 00:06:29.494 --> 00:06:31.627 "اون واقعاً اتفاق افتاده بود؟" 00:06:31.627 --> 00:06:34.501 و من گفتم، "بله" و اون گفت: "خب، اگه من از پسش بر بیام..." 00:06:34.501 --> 00:06:36.406 -- این خواهر و برادرش هستن-- 00:06:36.406 --> 00:06:39.398 "اگه من از پسش بر بیام، شاید آوالن و دوناوان مرده باشن؟" "بله" 00:06:39.398 --> 00:06:42.554 "ولی من میخوام اونا رو تو آمریکا ببینم" "نه" 00:06:42.554 --> 00:06:45.378 "ولی اگه ببینمشون چی؟ نمیشه با هم بمونیم؟" "نه" 00:06:45.378 --> 00:06:47.628 "پس ممکن بود بابا هم مرده باشه؟" "بله" 00:06:47.628 --> 00:06:50.005 و خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و شروع کرد به گریه کردن 00:06:50.005 --> 00:06:52.106 و من هم گریه کردم و پدرش هم گریه کرد. 00:06:52.106 --> 00:06:53.618 و حالا همه مون گریه میکردیم. 00:06:53.618 --> 00:06:56.205 پدرش انتظار نداشت از سر کار یه راست بره سراغ تجارت برده 00:06:56.205 --> 00:06:57.707 ولی پیش اومده بود (خنده حضار) 00:06:57.707 --> 00:07:00.589 ولی خب ما این بازی رو کردیم و اون فهمیدش. 00:07:00.589 --> 00:07:03.369 اون فهمید چون با این آدما وقت گذرونده بود. 00:07:03.369 --> 00:07:06.638 این یه موضوع انتزاعی در بروشور یا فیلم نیست. 00:07:06.638 --> 00:07:09.730 و خب اون یه تجربه بی نظیر قوی هست. 00:07:09.730 --> 00:07:11.713 این بازی است. که بالاخره اسمش رو گذاشتیم 00:07:11.713 --> 00:07:13.668 The New World (دنیای نو)، چون کلمه اش رو دوست داشتم. 00:07:13.668 --> 00:07:16.484 فکر نمیکنم The New World برای مردمی که به کشتیهای بردگی 00:07:16.484 --> 00:07:18.984 برده شدن، این قدر جذابیت داشته باشه. 00:07:18.984 --> 00:07:21.396 ولی وقتی این اتفاق افتاد، من همه دنیا رو دیدم. 00:07:21.396 --> 00:07:23.247 خیلی هیجان زده بودم، مثل این بود که 00:07:23.247 --> 00:07:26.846 بیست و چند سال بود بازی میساختم و تصمیم گرفتم دوباره اینکارو بکنم. 00:07:26.846 --> 00:07:28.044 رگ و ریشه من ایرلندیه. 00:07:28.044 --> 00:07:30.941 پس این یه بازیه به اسم Síochán Leat، یعنی "صلح با تو" 00:07:30.941 --> 00:07:33.433 اون کل تاریخ خانواده من در یک بازیه. 00:07:33.433 --> 00:07:35.428 من یه بازی دیگه ساختم به اسم قطار 00:07:35.428 --> 00:07:37.646 من یه سری شش تایی بازی ساختم 00:07:37.646 --> 00:07:39.959 که موضوعات سخت رو پوشش میداد، و اگه شما میخواهین 00:07:39.959 --> 00:07:42.874 که یه موضوع دشوار رو پوشش بدین، این چیزیه که باید در نظر بگیرید، 00:07:42.874 --> 00:07:45.679 و اینکه این چی هست رو به خودتون میسپارم. 00:07:45.679 --> 00:07:48.962 و من یه بازی دیگه ساختم درباره مهاجرت سرخپوستها. 00:07:48.962 --> 00:07:51.440 این بازی با ۵۰٫۰۰۰ قطعه مجزا ساخته میشه 00:07:51.440 --> 00:07:53.235 وقتی خواستم شروعش کنم، دیوانه بودم، 00:07:53.235 --> 00:07:55.111 ولی الان وسط کارم. 00:07:55.111 --> 00:07:56.099 این همون چیزه. 00:07:56.099 --> 00:07:58.604 امیدوارم بتونم با این بازی ها فرهنگ رو آموزش بدهم. 00:07:58.604 --> 00:08:00.473 و اونی که الان رویش کار می کنم، که-- 00:08:00.473 --> 00:08:03.864 چون الان دقیقاً وسطش هستم و اینها به دلایلی من رو به مرز دیوانگی می کشونه-- 00:08:03.864 --> 00:08:05.869 یه بازی هست به اسم کارگران آشپزخانه مکزیکی 00:08:05.869 --> 00:08:08.333 و در اصل یه بازی ریاضی بود، کمابیش. 00:08:08.333 --> 00:08:10.972 مثل اقتصادِ مهاجرت غیرقانونی. 00:08:10.972 --> 00:08:13.155 و هر چی بیشتر درباره فرهنگ مکزیکی یاد گرفتم-- 00:08:13.155 --> 00:08:15.246 شریکم مکزیکیه -- بیشتر فهمیدم که، 00:08:15.246 --> 00:08:18.140 برای همه ما، غذا یک نیاز اصلیه، 00:08:18.140 --> 00:08:21.616 و معلومه که برای مکزیکی ها هم همین طوره، ولی کمی بیشتر. 00:08:21.616 --> 00:08:24.441 یه جور ابراز عشقه، یه جور-- 00:08:24.441 --> 00:08:27.491 خدایا، من خیلی بیشتر از اونی که فکر میکردم بغضم گرفته. 00:08:27.491 --> 00:08:29.198 دیگه به عکس نگاه نمی کنم. 00:08:29.198 --> 00:08:32.553 یه جور بیان زیبایی است. نحوه ابراز عشق شون به شماست. 00:08:32.553 --> 00:08:34.526 اینطوری بهتون اهمیت میدن، 00:08:34.526 --> 00:08:36.094 نمیشه یه نفر رو ببینین که از مامان بزرگ 00:08:36.094 --> 00:08:39.123 مکزیکی اش یاد میکنه، بدون این که در جمله اول بگه "غذا" 00:08:39.123 --> 00:08:43.455 و برای من، این فرهنگ زیبا، این بیان زیبا 00:08:43.455 --> 00:08:46.593 چیزی هست که میخوام در بازی بهش برسم. 00:08:46.593 --> 00:08:49.670 و خب بازی ها، برای یه تغییر، دیدگاه ما به مسائل رو تغییر میدن 00:08:49.670 --> 00:08:52.482 نگرش ما درباره آدمهای اون موضوع رو تغییر میدن 00:08:52.482 --> 00:08:55.318 و بازیها ما رو تغییر میدن. 00:08:55.318 --> 00:08:57.423 به عنوان انسان در طول بازی تغییر می کنیم. 00:08:57.423 --> 00:08:59.470 چون درگیر میشیم، و بازی می کنیم. 00:08:59.470 --> 00:09:02.911 و در حال بازی، یاد می گیریم. متشکرم (تشویق حضار)